ماهی قرمز کوچولو بیدار است؟
ماهی قرمز کوچولو بیدار است؟

صمد بهرنگی، نویسنده ای که در خاطره ها باقی مانده است و لازم نیست بسیار در این باره توضیح بدهیم. به همین مناسبت بخشی از داستان کاهی سیاه کوچولو را با هم مرور می کنیم با امید این که علاقمندان به کل متن مراجعه کنند و بخوانندش.‍ماه گفت: «ماهی جان! راستش من خودم نور ندارم. […]

صمد بهرنگی، نویسنده ای که در خاطره ها باقی مانده است و لازم نیست بسیار در این باره توضیح بدهیم. به همین مناسبت بخشی از داستان کاهی سیاه کوچولو را با هم مرور می کنیم با امید این که علاقمندان به کل متن مراجعه کنند و بخوانندش.
‍ماه گفت: «ماهی جان! راستش من خودم نور ندارم. خورشید به من نور می‌دهد و من هم آن را به زمین می‌تابانم. راستی تو هیچ شنیده‌یی که آدم‌ها می‌خواهند تا چند سال دیگر پرواز کنند بیایند روی من بنشینند؟»
ماهی گفت: «این غیر ممکن است»
ماه گفت: «کار سختی است، ولی آدم‌ها هر کار دلشان بخواهد…»
ماه نتوانست حرفش را تمام کند. ابر سیاه رسید و رویش را پوشاند و شب دوباره تاریک شد و ماهی سیاه، تک و تنها ماند. چند دقیقه، مات و متحیر، تاریکی را نگاه کرد. بعد زیر سنگی خزید و خوابید.
ماهی پیر قصه‌اش را تمام کرد و به دوازده هزار بچه و نوه‌اش گفت: «دیگر وقت خواب است بچه‌ها، بروید بخوابید.»
بچه‌ها و نوه‌ها گفتند: «مادربزرگ! نگفتی آن ماهی ریزه چطور شد.»
ماهی پیر گفت: «آن‌هم بماند برای فردا شب. حالا وقت خواب است، شب‌بخیر!»
یازده هزار و نهصد و نود و نه ماهی کوچولو «شب‌بخیر» گفتند و رفتند خوابیدند. مادربزرگ هم خوابش برد، اما ماهی سرخ کوچولوئی هر چقدر کرد، خوابش نبرد، شب تا صبح همه‌اش در فکر دریا بود…

  • نویسنده : صمد بهرنگی
  • منبع خبر : اینترنت