ما هیچ وقت پیر نمی شویم
ما هیچ وقت پیر نمی شویم
شعر امروز به انتخاب دبیر بخش ادبی

شخم می زنم
تمام زندگی ام را
باید
بیست سالگی ام را بیرون بکشم
با تمام زیبایی
بگذارمش توی خیابان پر از برف
دستت را که توی دستم گرفته ام ها کنم…
برف بنشیند روی موهایت
به تو بگویم
چقدر پیر شدن به ما می‌آید

به تو بگویم
راستی فکر می‌کنی
سالها بعد
مثلا توی سی و هفت سالگی
کجای این جهان ایستاده‌ایم؟
از کدام پنجره به زمستان نگاه می‌کنیم؟
و تو
برف موهایت را تکان بدهی
از پشت شیشه‌ی بخار آلوده عینکت
به بیست سالگی ام با تمام زیبایی
نگاه کنی
و بگویی
ما هیچ وقت پیر نمی شویم
ما همین حالا
زیر همین درخت
زیر برف
گم شده‌ایم…

 

زهرا یعقوبی