« یک ساعت»
« یک ساعت»
داستان کوتاه از زبان ترکی

**
مرد خسته از سرکار به خانه اش رسید پسر ۵ ساله اش را دید که جلو در منتظر اوست.
پسر از پدرش پرسید:
« بابا تو یه ساعت چقدر پول در میاری؟»
مرد خسته جواب داد:
« این موضوعی نیست که به تو ربطی داشته باشه »
با این وجود کودک اصرار کرد:
« بابا لطفا» بگو می خوام بدونم»
مرد گفت :
« حالا که اصرار داری ساعتی ۲۰ دلار در میارم »
کودک با شنیدن این جواب گفت :
« پس به من ۱۰ دلار می تونی قرض بدی؟ »
مرد حسابی عصبانی شد و گفت:
« من پولی برای اسباب بازی های مسخره تو ندارم و یا چیزایی مثل این. ضمنا» پولم ندارم بدو برو اتاقت در رو هم ببند.»
کودک بی صدا به اتاقش رفت و در را بست. مرد با عصبانیت رفت دوش بگیرد و تمام مدت به این فکر کرد که چه چیزی با عث شده پسرش به این حال و روز بیفتد و چنین درخواستی بکند؟ بعد از یک ساعت، عصبانیت مرد فروکش کرد و کمی آرامتر شد و به این فکر کرد که چرا از پسرش نپرسیده است این پول را برای چه کاری می خواهد؟ شاید واقعا» به آن پول نیاز داشت. مرد از پله ها بالا رفت و وارد اتاق کودک شد. آرام پرسید :
« خوابیدی»
«خیر»
« بیا بگیر این ۱۰ دلار، متاسفم که عصبانی شدم . یه روز طولانی و خسته کننده رو گذروندم.»
کودک خوشحال شد و فریاد زد:
« ممنونم بابا جون»
پول ها را گرفت، دستش را برد و از زیر بالش پول های مچاله شده ی دیگری در آورد و جلو صورت مرد آرام شمرد.
مرد که این صحنه را دید حسابی عصبانی شد و گفت :
« تو که پول داشتی چرا از من پول خواستی؟ »
پسر جواب داد:
« اما به اندازه کافی نداشتم. »
بعد پول های دستش را به سمت پدرش دراز کرد و گفت :
« خوب اینم ۲۰ دلار حالا یه ساعت از وقتت رو با من می گذرونی؟»
برگرفته از سایت :
https://www.liseedebiyat.com/kisa-oeykueler/4418-bir-saat.html
نوشته ی کاربر :
S.K
مترجم : پونه شاهی