یادداشتی پیرامون پژوهش در هنر
یادداشتی پیرامون پژوهش در هنر

نوشین جم‌نژاد آفرینش هنری در زندگی معنوی آدمی ارجی والا دارد. هرجا که کلام نتواند پیش رود، هنر آغاز می‌شود و هرگاه به یاری نشانه‌های زبانی و مفهوم سازی‌های‌فلسفی، منطقی و علمی، نتوانیم واقعیتی، رویدادی یا تجربه‌ای انسانی را بیان یا به دیگری منتقل کنیم، به هنر متوسل می‌شویم. «هنر باید با خود و با […]

نوشین جم‌نژاد
آفرینش هنری در زندگی معنوی آدمی ارجی والا دارد. هرجا که کلام نتواند پیش رود، هنر آغاز می‌شود و هرگاه به یاری نشانه‌های زبانی و مفهوم سازی‌های‌فلسفی، منطقی و علمی، نتوانیم واقعیتی، رویدادی یا تجربه‌ای انسانی را بیان یا به دیگری منتقل کنیم، به هنر متوسل می‌شویم.
«هنر باید با خود و با مفهوم خود به مقابله برخیزد و تا مغز استخوان در وجود خود تردید کند.» (آدورنو)
از هنر کاری برمی‌آید که از عهده‌ی هیچ وسیله‌ی دیگری، که از منش بیانگریِ زبان سود جوید، ساخته نیست. فیلسوفی چنین بیان کرده که معنای سخن، یا متن، یا گزاره‌ها در ارتباط زبانی گفتاری و نوشتاری همواره به تاخیر می‌افتد و ما هرگز نمی‌توانیم به معنا برسیم. در جای دیگری گفته شده ما نمی‌توانیم واژگانی را پیدا کنیم که بتوانند چیزی را قطعاً بیان کنند. هنر اما می‌تواند کارآیی بسیار مؤثری در انتقال تجربه‌های درونی و باطنی زندگی آدمی داشته باشد و خبر از رازهایی بیاورد که قفل آن با هیچ کلید دیگری گشودنی‌ نیست.
هنر به هر رو شکلی از ارتباط میان انسان‌هاست.
نسبت زیبایی و هنر و حقیقت در چیست؟
راز هنر این است که می‌تواند نسبت تازه‌ای از حقیقت و دروغ را بیافریند. شاید بهتر باشد مانند هیدگر بگوییم که هنر حقیقت را کشف نمی‌کند بلکه نسبتی با آن را می‌آفریند. در واقع هنر مقام بیانگر و کاشف رازها را داراست.
فیلسوفانی‌ مثل هگل معتقدند هنر با زیباشناسی تفاوت دارد. هیدگر این تفاوت را بسیار مهم می‌داند و معتقد است زیباشناسی به معنایی که از سده‌ هجدهم به این سو یافته است، خود به مانعی بزرگ در راه پیشبرد بحث فلسفی از زیبایی و هنر تبدیل شده است. نیچه در کتاب«زایش تراژدی» نوشته است: هنر، زندگی را ممکن و شایسته‌ی زیستن می‌کند.» این یکی از زیباترین ستایش‌هایی است که فیلسوفان، تاکنون، نثار هنر کرده‌اند. در جای دیگری گفته است:«هنر والاترین رسالت‌ها را دارد.» او همچنین به جهان پند داد که همچون اثری هنری باشد، که هماره خود را می‌آغازد. کاسیرر می‌نویسد: هنگامی که شافتزبوری زیبایی را با حقیقت برابر می‌داند، منظور او از حقیقت، «مجموعه شناخت نظری یا گزاره‌ها و داوری‌هایی نیست که بتوان آن‌ها را به قواعد محکم منطقی یا اصول و مفاهیم اساسی تحویل کرد.» و می‌افزاید که حقیقت برای این متفکر انسجام درونی و عقلی کیهان است که با راه‌های علمی دانسته نمی‌شود، یعنی از راه استقرا و انباشت تجربه‌ها شناخته نمی‌شود، بلکه از راه شهود باز شناختنی است.
برای بومگارتن، زیبایی‌شناسی نخستین پله در شناخت جهان امور حسی است. او‌ مدعی بود با این علم اعتبار آگاهی هنری بیشتر دانسته می‌شود.
می‌توانم بگویم که هدف هنر این است که به انسان کمک کند تا خود را بشناسد و میل به حقیقت را در وجود آدم‌ها ارتقا دهد تا بدینوسیله بتوانند خودشان را کشف کنند و روحشان را تسکین دهند.