شاعر بودن و شاعر ماندن سخت است
شاعر بودن و شاعر ماندن سخت است
کمتر شاعری در دوران معاصر این شانس را داشته است که مورد توجه قشر خاصی از پژوهندگان فرهنگ و فلسفه باشدو به تواند با همان حد و قد به کار خود ادامه بدهد. فرناز جعفر زادگان شاعری است که با خلق آثاری متفاوت نظر بسیاری از اندیشمندان را به خود جلب نموده است.

گفت‌وگو از: مسعود اصغرنژادبلوچی

در بخش طبقه‌بندی شدن یا نشدن شعر امروز، مخاطب، فضای ذهن شاعر امروز را تا کجاها باید رصد نماید؟

فضای ذهنی هر شاعر بستگی به دیدگاه و برداشت خودش از محیط پیرامون اوست و اینکه کسی که می‌سراید تا چه حد مطالعه دارد که چه گفتن و چگونه گفتن را بداند و طبیعتاً وقتی بیشتر بخوانیم بهتر نیز می‌نویسیم گرچه کوشش و جوشش همیشه در کنار هم قرار دارند و آن شاعرانه نیز در خوب سرودن مؤثر است و سبب می‌شود متن با مخاطب بهتر ارتباط برقرار کند. به نظر من مخاطب جدی شعر برای رصد کردن فضای ذهنی شاعر امروز، باید با شعر امروز آشنا باشد هم شعر کلاسیک و هم شعر نو و زبان شعر امروزی و قالب‌ها و زیرشاخه‌های آن را بشناسد. ادبیات جهان را بشناسد چرا که گاهی شاعران تحت تأثیر ادبیات و اسطوره‌های غرب و یا کهن هستند و به گونه ای ایهام وار می نویسند که باعث چند وجهی شدن متن و همچنین ابهام برای مخاطب می گردد و این ضعف شعر امروز نیست بلکه خواننده ی شعر امروز نیز باید اطلاعاتی از جهان شعر و ادب داشته باشد. گرچه شعر خوب شعری ست که خاص و عام را بنا به فراخور اندیشه ی خود جذب کند

نقش و جایگاه زنان بدون در نظر گرفتن مفهوم جنسیت را چگونه ارزیابی می نمایید؟

اگر منظورتان به صورت کلی باشد و نه فقط ادبیات باید گفت تعداد بی شماری زنان و دختران تحصیل کرده و شاغل در تمامی عرصه ها فعالیت می کنند. در عرصه ی شعر نیز، شاهد شکوفایی زنان شاعر خوبی هستیم که در حیطه ی شعر کلاسیک و سپید اثرهای قابل توجهی می آفرینند؛ اما زمانی که سخن از نقد علمی و همایش های ادبی آثار به میان می آید، میزان مشارکت دهی زنان نسبت به مردان، کمتر است. شاعران مرد بیشتر دیده و شنیده شده اند. زنها هر چقدر هم تلاش کنند و به نتیجه ی خوبی برسند و بالا روند، باز هم دستی نامرئی وجود دارد که آنها را از رسیدن به اوج باز می دارد؛ و تا زمانی که فرهنگ مرد سالاری و سنتی در جامعه حاکم باشد عرصه ی تجربه ورزی و تخیل آزاد بر زنان در قیاس با مردان بسیار تنگ است. در جامعه ای که آزادی انسان ها به شدت محدود و به این ترتیب جرات یا فرصت تجربه های تازه از آن ها سلب می شود کمتر می توان شاهد پدید آمدن آثار و آفریدن روایت های خوب و بزرگ بود و اینگونه است که پیشرفت برای زن ها کمتر می شود گرچه به نظرمن تا حدودی خود زنان مقصرند ما در جامعه ای زندگی می کنیم که گاهی حتی زن علیه زن است، حداقل در همین جامعه ی کوچک ادبی می گویم، به جای یاری دادن به یکدیگر برعکس دست های تاریکی از جنس خودمان می خواهند ما را خط خطی کنند وقتی که ما هم جنس خودمان را دست کم می گیریم چطور توقع داریم در جامعه، آن هم این جامعه ی مرد سالار و زن ستیز، زنان در پله ی نخست بایستند، از ماست که بر ماست.

دیدگاه های برخی جریان‌های شعری معاصر را تا به کجا می توان به عنوان یک شاخصه یا شاکله دنبال نمود؟

جریان های شعری وقتی دارای اندیشه و المان های ادبی و هنری باشند و در باز آفرینی زبان نقش مثبتی داشته باشند آن گاه می توانند به عنوان جریان ودیدگاهی نوین در ادبیات نه تنها فارسی بلکه جهانی جای داشته باشند. نیما شعر نیمایی را ثبت کرد و پس از آن شعر سپید با زیر شاخه ها و جریان های متعددی (شعر ناب، شعر حجم، شعر پلاستیک، شعر چریکی، شعرریاضی و…)، به وجود آمد؛ که هریک در نوع بیان و زبان با دیگری متفاوت است.

این که شعر سپید به زبان‌های دیگر ترجمه شده باشد نشان این را می دهد که شعر سپید معاصر توانسته از مرزها و محدودیت ها عبور کند؟

نمی دانم منظورتان از مرز و محدودیت چیست. محدودیت هرگز مختص واژه نیست و الفبا همیشه راه خود را می رود این که شعری ترجمه گردد بستگی به نوع سرایش آن دارد و شعر سپید بهتر از شعر کلاسیک ترجمه می شود چرا که مترجم دیگر اسیر وزن و موسیقی کلام نمی گردد و مضامین و اندیشه در شعر سپید بهتر و روان تر به زبانی دیگر برمی گردد. وقتی اندیشه و بیان هر دو در خدمت زبان باشند و شاعر به گونه ای بسراید که مخاطب عام و خاص بنا به دریافت خود از متن و نوشته لذت ببرند به تدریج آن اثر ادبی جای خود را برای مخاطبین باز می کند و چه بسا که به زبان های دیگر نیز ترجمه گردد. گرچه من با ترجمه ی شعر مخالفم چرا که وقتی شعری به زبان دیگر برمی گردد مترجم نمی تواند آرایه هایی را که شاعر بکار برده در ترجمه نیز بکار برد و در واقع شعر به لحاظ هنری، زبانی و بیانی شهید می شود.

آیا توانسته ایم با سرایش شعر سپید برای این جریان و نوع شعر یک شناسنامه تعریف نماییم؟

بله و شناسنامه ی شعر سپید فارسی، شاملوی بزرگ است.

به نظر شما چه دلیلی وجود دارد که برخی به دنبال دسته بندی جنسیتی در شعر هستند؟

شما می گویید دسته بندی جنسیتی یعنی «زن، مرد» در جهان همیشه این دسته بندی وجود داشته، اما در بعضی جوامع به خاطر تبعیض هایی که قائل می شوند این دسته بندی پر رنگ تر است، در زمینه‌ی شعر و هنر، شاهد شکوفایی زنان هنرمند و خوبی هستیم که در حیطه ی شعر، داستان و هنرهای دیگر اثرهای قابل توجهی می آفرینند و طبیعتاً نوع نگاه زن با مرد نسبت به آفرینش اثر بسیار متفاوت است چه در شعر و چه در داستان چیدمان کلمات به گونه ای ست که احساس بیشتر قلیان می کند و نوع نگاه زنانه، ظریف تر از مرد است حتی در هنرهای دیگر نیز به همین ترتیب است مثلاً در هنر نقاشی نوع آمیختن رنگ ها با هم در نگاه زنانه می تواند لطیف تر باشد … گر چه ما در جامعه ای مردسالار زندگی می‌کنیم و این فرهنگ مردسالار خواه‌ناخواه بر زن و هنر زنانه خصوصاً شعر تأثیر می‌گذارد و اگر زن برای خود چهره‌ای ساخته باشد، ابعاد این چهره مردانه است و نه زنانه، به عنوان مثال شعر پروین شعری ست تحت تأثیر زبانی مردانه، گر چه بیشتر سروده های زنان امروز به لحاظ زبانی تحت تأثیر زبانی مردانه است؛ اما برخلاف پروین، فروغ، در سرودن، نگاه و زبانی زنانه داشت، بسیار جسور و سرکش و پر از درد و همین مسئله باعث شده که اکثر زنان ایران از شعرهای فروغ بیشتر استقبال کنند و بخوانند،

البته دسته بندی جنسیتی از ازل همیشه با انسان بوده اما در هنر نباید به دنبال این دسته بندی بود بلکه باید به ذات هنر ارج نهاد و از این نوع نگاه دوری کرد.

شاعر امروز در همزاد پنداری با کدام دردها و درک ها می تواند معیار نجات خود از سردرگمی مخاطب باشد؟

دردهای اجتماعی و انسانی، شاعر امروز باید برای دغدغه ها ی فردی و جمعی بنویسد با دردهای اجتماعی و تبعیض های بشری و زیست محیطی خود آشنا باشد، کسی که درد نچشیده باشد نمی تواند آن حس را با نوشتن به مخاطب القا کند. شاعر باید ابتدا باخودش رو راست باشد و خود را بشناسد و سپس واژه را، با شعرش زندگی کند و خود شعر باشد.

زبان اعتراض و زبان شعر چگونه باید باشد تا ارزش ها حفظ شود و به شکل شعار بازنمایی نداشته باشد؟

گاهی زبان شعر زبان فریاد و درد و زبان اعتراض می شود. اگر شاعر بتواند واژه ها را در بستر اندیشگانی، هنری و زبانی، طوری بیان کند که صدای فریاد باشد با در نظر گرفتن آرایه های ادبی، ارزش های سروده حفظ می گردد و از شعار دور می شود. برای نمونه، بندی از شعر، حمید مصدق اینگونه است:

«من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد»،

این بند عاری از آرایه است و به شعار بدل می شود، اما بندی از شعر نیما که می گوید «به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خود را» در این بند با استفاده ی ایهام وار از واژه، چقدر زیبا شعر در دل و جان مخاطب می نشیند و حتی به ضرب المثل نیز بدل می گردد حرفی زیبا و چند وجهی،

پس شاعر فقط با بکار گیری آرایه و ریختن ایهام وار واژه در دل متن می تواند سروده را از زبان شعار گونه نجات دهد،

این اندوه پنهان یا غم که شاعر را در خود فرو برده است با کلمه قابل درمان است؟

واژه صدای پنهان حرف است صدای شادی، صدای درد و اندوه، شاعر صداست و لبریز واژه، اگر کلمه را از شاعر بگیرند شاعر می میرد. پس قطعاً شاعر اندوه و غم خود را با کلمه تسکین می دهد

حرف آخر؟

شعر گفتن آسان است اما شاعر بودن و شاعر ماندن سخت است.

  • نویسنده : مسعوداصغرنژادبلوچی
  • منبع خبر : خاتون شرق