حمله یک کرونای نادان!!!
حمله یک کرونای نادان!!!
نخستین روزی که وارد شهر ووهان شدم، چینی ها بسیار هراسان شده و برای از دست دادن جان شان احساس خطر کردند. آن ها درمدت چند روز تلفات زیادی دادند.

بی درنگ دانشمندان و پزشکان زیادی برای مقابله بامن دست به کار شدند برای همین من هم تلاش کردم از قدرت تکثیر خودم استفاده کنم. این بود که مبارزه ی من و دانشمندان با همدیگر آغاز شد. من به خاطر این که قدرتم را به رخ اندیشمندان و پزشگان بکشم، دریک نیمه شب تصمیمی گرفتم به همه ی ویروس های هم جنس خودم اعلام کردم که با قرار گرفتن در همه ی سطوح زندگی و بدن آدم ها و تکثیر حد اکثری به مبارزه با کسانی که قصد نابودی مارا داشتند، برخیزند و در اولین برخورد با آنان سلامتی شان را به خطر بیندازند.

در پی صدور این حکم در یک چشم به هم زدن ما به همه جای زندگی آدم ها وارد شدیم و هرکس به هرجا دست می زد فوری به او می چسبیدیم و او را گرفتار سردرد می کردیم. بعد هم آرام آرام وارد گلوی او می شدیم ودر فاصله یکی دو روز حنجره ی اورا به اندازه ای تحریک می کردیم که نفس کشیدن برایش بسیار دشوار می شد.

من که از این پیروزی و نفود سریع لذت می بردم تصمیم گرفتم با قدرتی که پیدا کرده ام به همه ی کشور های جهان نفوذ کنم. با این فکر تصمیم گرفتم از غفلت بعضی از آدم ها که هنوز از قدرت نفوذ من خیلی خبر نداشتند سوء استفاده کنم. به این ترتیب به کشور های دیگر هم سفر کردم. هیچ وقت یادم نمی رود وقتی که به ایران رسیدم دقیقا مثل مردم چین استقبال خوبی ازمن نکردند ودر حالی که ترسیده بودند و رعب وحشت در بین آنان فراوان به چشم می خورد خوش حالی من مضاعف شده بود و غرق شور و شعف بودم.

در روز های اول بسیاری از مردم ایران را گرفتار سردرد و تنگی تفس کرده بودم و حتی در برخی از شهرها جان گروهی از آدم ها را هم گرفته بودم. از خوش حالی توی پوست خودم نمی گنجیدم محیط خانه، اداره، مغازه، مسجد و مناره و هر جا که ذهن بشر به آن نمی رسید من و هم جنس های پر قدرتم نفوذ کردیم.

ولی این شادی ما چندان دوام نیاورد چون مردم و مسئولان دست به کار شدند و با سم پاشی اماکن عمومی ما را به رگبار مواد شیمیایی بستند، آن ها به سرعت به مردم آموختند که اولین کاری که باید بکنند این است که بدون دست کش به هیچ سطحی دست نزنند و روزانه چندین بار دست های خود شان را با آب و صابون بشویند و حتما هنگام ملاقات با یک دیگر از ماسک استفاده کنند و دست کم در فاصله ی دومتری هم بایستند.

هر چند شنیدن این اخبار از رسانه های اجتماعی و صدا و سیما برای من نگران کننده بود چون بیش تر مردم آگاه شده بودند و به توصیه های بهداشتی پزشکان و پرستاران گوش می کردند.

اما بودن آدم های مغروری که به این توصیه های ایمنی را گوش نمی کردند و به مسافرت می رفتند و دید وبازدید ایام عید را با جدیت هرچه تمام تر انجام می دادند وهر وقت مردم به آن ها ماسک می دادتد و یا توصیه به شستن دست هایشان می کردند آن ها را مسخره می کردند و به طعنه می گفتند : “ما با کرونا قرارداد صلح امضا کرده ایم! “
حرف های این آدم ها کمی مایه ی دلگرمی و پیروزی من می شد، اما یک حرکت مردمی هم سازمان دهی شده بود که در یک چشم به هم زدن همه مردم در این «حرکت مومنانه» دور هم جمع شدند و هرکدام بخشی از تدارکات مبارزه با من را که همه شان مرا ” کرونا” می نامیدند، بر عهده گرفتند و به تولید و توزیع ماسک، مواد ضد عفونی کننده، لباس های بیمارستانی و مانند این ها پرداختند و در خانه ها و کوچه ها و محله ها به صورت دو یا سه شیفت به تولید و توزیع این اقلام در میان مردم پرداختند و برای همکاری با پزشکان و پرستاران، خود شان را در قرنطینه ی خانگی قرار دادند که همه ی این اقدامات به ضرر من بود و سبب شکست هر چه بیش تر من شد.

هر چه ما بیش تر تکثیر می شدیم از قدرت انتقال ما بیشترکاسته می شد و مردم با رعایت نکات بهداشتی فردی خانه و محله و شهر خود را ایمن کرده بودند.

وقتی که مدارس و دانشگاه ها را تعطیل کرده و یا بازار ها را بسته بودند من و دوستانم خیلی خوش حالی می کردیم ،اصلا انتظار نداشتیم که در این مدت خیلی کم اوضاع ایران به حالت عادی در بیاید اما زمانی که این همت و هم دلی و هم بستگی مردم ایران را دیدم، دیگر از مبارزه با آن ها ناامید شدم و مایه ی شگفتی من شده بود، که چه چیزی می تواند قدرت و هم بستگی این مردم را آن هم در کوتاه ترین زمان فراهم کند به جز نیروی عشق و محبت و انسان دوستی که ریشه در ایمان و تقوای مردم این کشور دارد به ناچار دست از مبارزه کشیدم و فرمان عقب نشینی و تسلیم دادم و با شجاعت، شکست خودم را در برابر این مردم فداکار پذیرفتم.

  • نویسنده : ذبیح خراسانی