به بهانه‌ نمایش مرگ فرشته
به بهانه‌ نمایش مرگ فرشته
خاتون شرق - شبکه سینمای خانگی، یک مقدار داستانش پیچیده و پرماجراست. با اینکه قوانین موجود کشور، صراحت دارد که محصولات فرهنگی و بخصوص فیلم، اساسا در اختیار و انحصار دولت است و هیچ کس خارج از این چهارچوب حق ساخت و نمایش فیلم ندارد، مع الوصف، این شبکه با اختیارات وسیع و گسترده‌ی ساخت و پخش حتی در محتوا که خط قرمز وزارت ارشاد است، چنان چهارنعل دارد می‌تازد...

سعید صفارائی
شبکه سینمای خانگی، یک مقدار داستانش پیچیده و پرماجراست. با اینکه قوانین موجود کشور، صراحت دارد که محصولات فرهنگی و بخصوص فیلم، اساسا در اختیار و انحصار دولت است و هیچ کس خارج از این چهارچوب حق ساخت و نمایش فیلم ندارد، مع الوصف، این شبکه با اختیارات وسیع و گسترده‌ی ساخت و پخش حتی در محتوا که خط قرمز وزارت ارشاد است، چنان چهارنعل دارد می‌تازد که صدا و سیما که علی الظاهر، ناظر این شبکه هم هست، به گردش هم نمی‌رسد. چرا؟ چون مثل هر موضوع فراگیر دیگری در حوزه‌ی اقتصاد، این بخش هم مافیای خودش را دارد و خدا می‌داند که چه کسانی و چگونه و با چه رانت‌هایی مثلا کار نظارت بر این شبکه را انجام می‌دهند و چقدر حق النظاره می‌گیرند (بخوانید حق السکوت) و به چه کسانی پاسخگو هستند و اصولا چون محصولات این شبکه، مخاطب بسیار عام دارد و در سطح نخبگانی اصلا طرح و بحث آن دور از ذهن است، کسی کاری به کارش ندارد و همین قدر که عوام الناس را سرگرم کند و خوراکی برای جماعت بیکار فراهم کند که بلانسبت، سرشان به آخورشان باشد، کافی است گویا که حکومت بی‌خیالش شود.
در یکی از آخرین طرهات این شبکه، آقایی به اسم عنقا که دو سه تا کار دیگر هم برای این شبکه کار کرده و احیانا مخاطب خوبی هم جذب نموده، یک شبه فیلم نسبتا پلیسی نسبتا نامعلوم درست کرده که شخصیت‌های داستانش عجیب و غریب‌اند. مرگ فرشته را می‌گویم که این روزها در بعضی رسانه‌ها هم صحبتش هست.
عجیب و غریب از این بابت که مثلا وکیلش، هم فیلسوفانه کار می‌کند، هم مثل گنده‌لات‌ها رفتار می‌کند، هم بر خلاف شئونات شغلی کار وکالت، رشوه می‌دهد، کارچاق‌کن اجیر می‌کند و احیانا پلیس هم همدست اوست!!
این بنده‌خدا عنقا، ظاهرا علاوه بر دستمزد کارگردانی و نمایش در شبکه، یک دست‌مریزاد اقتصادی هم از جایی که بر ما مکشوف نیست گرفته که یک سری نام و عنوان را در نزد مخاطبانش، از سکه بیندازد و احیانا، خودش هم مسئله‌ی شخصی با بعضی از این نام‌ها و عنوان‌ها داشته و این نهادی که دست‌مریزاد داده، فضایی را هم برایش ترسیم کرده که آن را برای انتقام‌گیری مناسب دیده است و در میانه‌ی این کارزار نامتجانس و نامجمل، یک روزنامه‌نگار هم دارد که بر خلاف تمام روزنامه‌نگاران ایرانی و به شیوه‌ی خبرنگاران قرن بیستم که به استخدام مافیای ایتالیا و مکزیک درمی‌آیند و خودشان آخر کباب می‌شوند، واسطه‌العقد یک جنایت می‌شود و بیا و بیین که چه افه‌ای می‌دهد در سیاسی بودن گذشته‌اش و سرخوردگی امروزش.
حالا این آقای عنقا،‌ آمده اسم این بنده خدا را گذاشته واعظ و یک پیپ هم داده دستش و یک عینک هم برایش درست کرده که بگوید این آقا ماشاءا.. شمس‌الواعظین است. ولی یا گریمورش آماتور بوده، یا می‌خواسته یک تیر و دو نشان بزند و یا اینکه کلا در چندین جبهه‌ی ضد اصلاحات می‌جنگد با اهل هنر و مطبوعات (به سفارش همان جایی که بر ما مکشوف نیست). چون گریمی که برای این بنده‌خدا درآورده، بیشتر یادآور آقای افخمی است تا شمس الواعظین.
و آنقدر شخصیت این روزنامه‌نگار پاک‌باخته و سرخورده را سخیف و مبتذل و سطح پایین پرداخته که بیشتر به باربرهای شوش شباهت دارد تا به روزنامه‌نگار.
آخر کدام روزنامه‌نگاری ببویی در ایران، گزارش‌هایی را که در روزنامه با عکس و تفصیلات چاپ شده، بعد از چاپ به قیمت گزاف به یک باندی که معلوم نیست، وکیل‌اند، جاسوسند، همدست قاتل‌اند، دشمن خانواده‌ی مقتول‌اند، پیشنهاد می‌دهد و همان روز معامله، قبل از نقد کردن پول، به آژانس مسافرتی می‌رود که بلیط خارج کشور بگیرد؟ این تصاویر و صحنه‌ها و دیالوگ‌ها بیش از آنکه نشان دهد شمس الواعظین، آدم فاسدی بوده یا بیشتر از آنکه دلالت فساد در کار مطبوعاتی در ایران شود و احیانا باعث دلخوری و سرافکندگی روزنامه‌نگاران ایرانی گردد، بیشتر، حاوی سبک‌مغزی تیم سازندگان و کارگردانی این اثر نازل تلویزیونی است و نشان‌دهنده‌ی اینکه، خلق‌ا.. ببینند جای سینماگران فاخر و فیلسوفی همچون مهرجویی و عیاری را چه آشغال‌هایی گرفته‌اند.
یکی نیست به این بنده خدا بگوید، آخر شما یک مصداق از روزنامه‌نگاران فاسد را در ایران نشان بده از تاریخ آدم ابوالبشر تا امروز، آن هم چه کسی را مصداق قرار داده‌ای که حتی ده‌نمکی هم که قبل از سینماگری، هدایتگر انصار حزب الله بود هم خنده‌اش می‌گیرد. شمس الواعظین؟!

بنده خدا! شمس الواعظین در نزد تمام روزنامه‌نگاران معاصر ایران، همچون تاجی بر تارک روشن‌اندیشی مطبوعات پیشرو می‌درخشد و روزنامه‌نگاران ایران حتی خاک پایش را سرمه‌ی چشم‌شان می‌کنند و تو با این کارت، تیشه به ریشه‌ی کار خودت زدی که با حریفی بس بزرگ درافتادی که رستم‌وار در مرز فکری ایران و توران ایستاده و با اینکه سال‌هاست در کسوت بازنشستگی، به گلگشت طبیعت میل کرده است و از خلایقی همچون تو دوری می‌گزیند، هنوز هم اگر بغرد، غرشش جگر شغال‌ها و کفتارها را بخار می‌کند. او همچون شمسه‌ای بر بیرق حق‌طلبی روزنامه‌نگاران ایرانی، تلألؤ آفتاب حقیقت را به کورنمایانی چون شمایان، تقدیم می‌کند تا مگر چشم‌ شب‌بین‌تان دست از ستایش تاریکی بردارد و به مقتدای آزادگی این مردان قلم، دست خویش از این جایگاه بلند، کوته دارید.
ما در ایران معاصر حتی یک خبرنگار، حتی یکی هم سراغ نداریم که به فساد میل کرده باشد، که اگر کرده بود این همه افتخار زندانی شدن و محاکمه شدن در بین روزنامه‌نگاران موج نمی‌زد که شمس الواعظین، بی‌تردید سرآمد این افتخارات است که به خاطر آزادی قلم و اندیشه‌اش، سال‌ها در زندان ماند و دم برنیاورد و بر خلاف نظر بازجویانش، حتی یک گره از انگشتانش هم در برابر فشار شکنجه، نشکست و هرگز ابراز پشیمانی و ندامت نکرد.
بیهوده نیست که ما روزنامه‌نگاران، در گوشه و کنار کشور، او را شمس مقتدای خویش می‌دانیم و می‌خوانیم و به رسم و سنت او طلوع می‌کنیم و نور می‌افشانیم و شاید هنگام غروب‌مان هرگز فرا نرسد که آفتاب، حتی پس از مرگ زمین، سرفرازانه بر آسمان خواهد درخشید.