اسلامی ندوشن، نه چنان بزرگ بود و نه چنین کوچک؛ همان بود که بود
اسلامی ندوشن، نه چنان بزرگ بود و نه چنین کوچک؛ همان بود که بود
خاتون شرق - خبر داده بودند که پیکر دکتر اسلامی ندوشن را صبح دوم آذر به نیشابور می‌آورند و در قطعه مشاهیر به خاک می سپارند.

لیلا جوان

خبر داده بودند که پیکر دکتر اسلامی ندوشن را صبح دوم آذر به نیشابور می‌آورند و در قطعه مشاهیر به خاک می سپارند.

با اینکه در پوستر آماده شده، آغاز مراسم هشت و نیم صبح ذکر شده بود اما مراسم حدود ساعت ۱۰ شروع شد البته به لطف پنجشنبه‌ بودن، بیشتر مردمی که آمده بودند اشتغال خاصی نداشتند و تقریبا قاطبه‌ی هزار یا دو هزار نفری که به این مراسم آمدند بالای ۵۰ سال سن داشتند و بیشترشان بازنشسته بودند و البته تعدادی هم معلم و دانشجوی ادبیات و حتما شماری از دوستداران فرهنگ و ادب و علاقه‌مندان به دکتر ندوشن.

چند دانش‌آموز هم از مدارس وکیلی آورده بودند و مسؤولان شهر هم همه آمده بودند که بگویند نیشابور ما همیشه ادب‌پرور و فرهنگ‌پرور بوده و مسائل و وقایع دهه‌های اخیر هم هیچ تغییری در این اوضاع نداده است. از اینها گذشته تعدادی از اهالی دانشگاه‌های یزد و تهران که با دکتر محشور بوده‌اند و نیز دوستان خانوادگی مرحوم و جمعی از اصحاب ادبیات نیشابور و مشهد هم در جمع بودند.

شاید برنامه‌ی وسیع‌تری برای تشییع و تدفین دکتر در نظر گرفته شده بود ولی به خاطر اینکه جمعیت خیلی منتظر مانده بودند و همچنین به جهت محظوریت‌هایی که گویا در شهرستان وجود داشت تصمیم بر این شده بود که برنامه خیلی کوتاه برگزار و با کمترین هزینه جمع و جور شود.

در آغاز مراسم، امام جمعه صحبت‌های کوتاهی کرد که مجموعا تعریف از شخصیت دکتر بود و بعد هم طلب آمرزش برای آن مرحوم و سپس، تشکر از حاضرین و غایبین.

 

از ندوشنی که مورد تفقد دکتر مصدق قرارگرفت تا حلقه هویت

نخستین آثار دکترندوشن توسط مجله‌ای زیرنظر بزرگ علوی چاپ شده و دکتر خودش هم نشست‌ها و ارتباطاتی با صادق هدایت داشته است.

ندوشن مورد توجه دکتر مصدق نیز بود و در دوران تبعید وی ۲جلد از کتابهایش را به نام «ابرزمانه و ابر زلف» و «سایه هما» برای او ارسال کرد و مصدق طی نامه ای از او تقدیر کرد.

در جریان حوادث مرتبط با سعید امامی معروف دایره‌ی «هویت» کیهان ندوشن را در کنار زرین‌کوب و سعیدی سیرجانی و آن دیگران از عوامل شبیخون فرهنگی می‌دانست و به احتمال زیاد امکان ادامه‌ حیاتش نیز چنانچه سعید امامی زنده می‌ماند با مشکل مواجه می‌ شد.

ندوشن بیش از نیم قرن در باره‌ی تاریخ و فرهنگ ایران مطلب و کتاب و مقاله نوشته و ده‌ها سخنرانی راجع به فردوسی و شاهنامه و حافظ و مولوی دارد که هر کدام برای محققین و پژوهشگران می‌تواند منبعی شایسته و درخور باشد.

اگر به نوشته‌ها و مطالب و کتابها و مقالات وی نگاهی کلی بیندازیم تقریبا می‌توان گفت مانند سایر اساتید و علمای ادبیات ایران و دیگر نویسندگان تاریخ ادبیات و شاهنامه پژوهان تتبعاتی در این متون کهن ایران داشته و نظرات و ایده‌هایی هم ارائه داده اما به نظر می‌رسد ایشان بر خلاف مشاهیر بزرگی همچون ذبیح‌ا.. صفا، دهخدا، دکتر فروزانفر، ملک‌الشعرای بهار، خانلری و خالقی مطلق نگاه تازه و نوی که در سطح محققان کلان، قابل طرح و بررسی باشد نداشته و بیشتر نگاهش واکاویدن گفته‌های دیگران بوده است.

 

محتاط و محافظه‌کار همچون ندوشن

از اینها که بگذریم دکتر ندوشن از حدود ۵۰۰ سال پیش اصلا به این طرف نمی‌آید و اگر هم آمده خیلی کلی و حاشیه‌‌ای راجع به مسائل مطرح ایران و جهان در روزگاران اخیر بحث و گفتگویی داشته و البته به گفته‌ خودش علاقه‌ای به سیاست نداشته و اصلا وارد سیاست و آنچه بوی سیاست می‌داده نشده است.

در ویژه‌نامه‌ای هم که در تهران برای درگذشت ایشان چاپ و در مراسم هم پخش شد چند نفری عمدتا از دوستان و نزدیکان دکتر ندوشن مقالات و مطالبی را نوشته‌اند که در آنها هم هیچ اثری از مباحث روز جامعه و ایران پس از ۵۷ نیست و گویا ایشان از همان سال ۵۹ که از دانشگاه تهران بازنشسته شده کلا از کار زنده باز ایستاده و بیشتر در حال تحقیق و تتبع بر روی متون ادبیات سنتی ایران چون شاهنامه و حافظ و مولوی و سعدی بوده است.

در مطالبی هم که از ایشان در سایر منابع هست نگاه و افکاری که نسبت به مباحث جدید دنیای امروز دارد مانند دموکراسی و حقوق مردم و فلسفه‌ی حکومت و فلسفه‌ی دین و زبان‌شناسی و امثالهم که برای متخصصین ادبیات جدید یک نردبان بلند است و بعضی استادان ادبیات مانند عبدالحسین زرین‌کوب به بالاترین پله‌هایش رسیده‌اند و یا نقد تاریخ سیاسی و اقتصاد سیاسی و حتی فلسفه‌ی حقوق که از ایشان انتظار می‌رفته، چیزی دیده نمی‌شود و اگر هم هست خیلی کهنه و سنتی است و هیچ بعد تازه و قابل تأملی ندارد.

دکتر ندوشن مردم‌آزار نبود

در مراسم خاکسپاری مرحوم ندوشن سخنران اصلی دکتر دادبه ۷۸ ساله بود که اهل یزد است و از همشهریان دکتر و گویا در تهران هم ایشان در مراسم یادبود سخنرانی کرده بود.

علی‌الظاهر به جهت اینکه دکتر در ۲دهه‌ی اخیر، چندان اثر قابل توجهی ننوشته بود و بیشتر در فراغت و استراحت می‌گذراند، کم‌کم در خاطر افراد سرشناس و جدی در حوزه‌ی ادبیات به عنوان چهره‌ی مطرح کمرنگ شده بود و به جز جمع دوستانش که در همه‌ی مراسم و یادبودها از تهران و یزد گرفته تا نیشابور همه‌جا پای ثابت بودند، مهمان دیگری در مراسم دیده نمی‌شد.

آن طور که در بیوگرافی وی دیده می شود همین دوستان یا مشابهات‌شان از گذشته در حلقه‌ی تهران هم بوده و به درستی دست یکدیگر را گرفته و هم را نیک پرورده‌اند.

گرچه دکتر اسلامی ندوشن اصولا و اساسا مطلب روز نداشت و هر چه بود مربوط به ایران کهن و گذشته و تاریخ ادبیات بود که در جامعه‌ی امروز زیر ۵۰ سال ایران چندان مشتری ندارد و آخرین کارهای ایشان هم به اوایل دهه‌ی ۸۰ بازمی‌گردد که عمدتا محتوای سخنرانی در مجامع مختلف بوده و نکته‌ی تازه‌ای نداشت و همان‌ها بود که پیش از این‌ها توسط استادان ادبیات، بارها گفته شده بود.

به هر حال دکتر دادبه یک غزل از حافظ خواند که به نظر ایشان مصداق حال دکتر ندوشن بود و نتیجه‌ی اخلاقی هم که ایشان از آن گرفت این بود که دکتر ندوشن مردم‌آزار نبوده است!

البته این مطلب، علاوه بر سطحی بودن برداشت دکتر دادبه از آن همه زحمت و رنج تتبع و تحقیق دکتر ندوشن، با برخی نوشته‌ها و سخنرانی‌‌های جدیدتر دکتر هم در تضاد و تناقض است از جمله آنجا که ایشان شیوه‌ آموزش در کشور را تعبدی می‌داند و خواستار نظام پرسش‌گری و مطالبه‌گری فکری در آموزش می‌شود که قاعدتا با بی‌آزار بودن میانه‌ای ندارد.

البته برخی نکاتی که دکتر دادبه در بین غزل حافظ گفت بیشتر کنایه‌های سیاسی پنهان برای مسائل روز داشت که به همین مناسبت از طرف جمعیت بخصوص خانم‌ها و جوانترها با کف زدن همراه می‌شد و مرتبا برای ایشان دست می‌زدند که در مراسم خاکسپاری چندان معمول نیست.

نکته‌ دیگر اینکه دکتر دادبه شعری از حافظ انتخاب کرده بود در حالی که از دیدگاه دکتر ندوشن، حافظ مطلب جدیدی ندارد و آنچه گفته تکرار دیگران است! با بیانی تازه و نو و البته اگر ایشان به مناسبت آشنایی کهن و دیرینه‌ای که با دکتر ندوشن داشت از یزد و تولد و خانه زندگی و بزرگ‌شدن دکتر می‌گفت، داستان‌وار، خیلی شیرین‌تر و شنیدنی‌تر بود تا اینکه نتیجه بگیریم دکتر ندوشن مردم‌آزار نبوده است!

به راستی چرا واقعیات زندگی باید ناگفته بماند؟

هم دکتر دادبه و هم دیگرانی که این روزها سخن گفتند و نیز دو سه استاد ادبیاتی که مورد مصاحبه خاتون شرق قرار گرفتند و چه کسانی که در ویژه‌نامه‌ی نیم‌روز در تهران که ظاهرا به مدیریت آقای دکتر حق شناس هم اداره می‌شود، از آنجا که مرسوم است پشت سر مرده، حرفی نزنیم و فقط بگوییم خدایش بیامرزاد که نیک مردی بود، هیچ‌کس نگاه نقادانه‌ای به زندگی و آثار دکتر ندوشن نداشت و حتی واقعیات زندگی ایشان توسط گویندگان و نویسندگان کتمان می‌شد که مبادا خدشه‌ای در افکار مطلوب‌نگر طرفداران ایشان و نگره‌های سنتی استادان ادبیات درافتد.

آیا مگر اشکالی دارد که کسی در خارج از ایران زندگی کند و برای ایران بنویسد؟

حالا اینکه ایشان خواسته ۱۰سال آخر عمرش را پیش فرزندانش در کانادا سپری کند از منزلت و جایگاه ادبی و فرهنگی ایشان می‌کاهد؟ که ما حتما بگوییم ایشان رفت و آمد می‌کرده و برای خاطر سفارش دکترش این دو سه سال آخر، سوار طیاره نشده و نیامده است.

یا مثلا ایرادی دارد که بدانیم ایشان در ۴۰ سالگی ازدواج کرده و خانم بیانی هم در آن زمان بالای ۲۸ سال عمر داشته‌ است؟ و ما اصلا خبر نداریم که ازدواج یا عقد کنان دیگری هم در طول این سال‌های پیشین‌شان داشته‌اند یا نه؟

اساسا باید اطلاعات زندگی افراد کامل و منظم و دقیق و جزئی باشد تا به درستی بتوان از آن یک ترسیم ذهنی واقعی از شخصیت و دانش و بینش وی داشت و آنگاه نسبت به او و آثارش قضاوت درستی کرد.

یا مگر ایرادی دارد فرزندان یک ادیب یا ایران‌شناس یا فردوسی شناس در خارج از کشور زندگی کنند؟ که اصلا اشاره‌ای به این موضوع نشد یا مطلعان به اشارتی از آن گذشتند.

وقتی می‌خواهیم چشم‌مان را بر واقعیات ببندیم و کسی را آنقدر بالا ببریم که در آسمان جایش دهیم و حاضر نیستیم شخصیت‌های واقعی انسانی را با همه‌ی کم و زیادشان، آدم بدانیم و در منزلت یک انسان واقعی با همه‌ی کاستی‌ها و کژی‌ها و فراز و فرودها بپذیریم باید هم این‌قدر تطهیر شده و خفیه نشانی بدهیم که مخاطب حتی نداند که مثلا از کجا یک آدم دانشگاهی فرهیخته که به قول خودش از مال دنیا هم عارفانه گذر می‌کرده، آن همه پول داشته که نصف عمرش را در سفر خارج از کشور بگذراند و چندین سفرنامه‌ی آمریکا و چین و روسیه و ازبکستان و فرانسه بنویسد یا مثلا چندین سال در انگلیس و فرانسه بماند و به این ۲زبان مسلط شود؟

 

توهین به شعور مخاطبان مراسم

چرا نمی‌گوییم که دکتر ندوشن یک خان‌زاده‌ی یزدی بوده که با وجود داشتن مادر دست کم تا قبل از سنین دبستان نزد دایه بوده و حداقل دو یا سه کلفت و نوکر خانه‌زاد داشته‌ که او را تر و خشک می‌کرده‌اند و پس از مرگ زودهنگام پدرش ثروت کلانی به وی به ارث رسیده که او را در طول زندگی‌اش از خیلی نیازها و احتیاجات فارغ ساخته است؟

البته هیچ‌کدام از اینها گناه نیست و هر کس در هر درجه و مرتبه‌ای که باشد و از هر سمت و جایی آمده باشد و هر سطح اقتصادی و اجتماعی که داشته باشد همین‌قدر که فرهنگی باشد و نگاه انسانی داشته باشد و معلم اخلاق و انسانیت باشد و سال‌های سال در منابع ایرانی و اسلامی تتبع کند و مقالات و کتاب ها بنویسد، کاری کارستان کرده و باید قدرش دانسته شود ولی کسانی که واقعیات زندگی وی را کتمان می‌کنند و فقط می‌گویند او در طول ۹۷سال زندگی‌اش مثل اینکه شب و روز می‌نوشته و از ایران سخن می‌گفته است به نظر می‌رسد به شعور مخاطبان‌‌شان توهین می‌کنند و گویا می‌ترسند که گفتن مسائل زندگی عادی یک نفر آدم بلندمرتبه از منزلت او بکاهد.

چرا گفته نشود که دکتر ندوشن در سه سال آخر زندگی‌اش بر اثر بیماری اساسا نمی‌توانسته راه برود و نه حتی سخن بگوید و تأسف‌انگیزتر اینکه یکی از بزرگان نوشته که ایشان بدون هیچ بیماری در ۹۷ سالگی در تورنتو درگذشته است! الله اکبر از این پوشش‌های فرهنگی! مگر پیری و بیماری هم شرم دارد برای آدم؟

و سؤال می‌کنند مردم که چگونه پیکر دکتر در طول یک سال و نیم گذشته در گورستان تورنتو، از بین نرفته و به سلامت به نیشابور رسیده است؟ یا اگر مثل خیام ما، استخوان‌هایش یا حتی خاکش به جای دیگری جابجا شده، خب چه اشکالی بر آن هست که تمام و کمال، ماجرا را نمی‌گویید که همه چیز متصل و کامل باشد؟ که فردا داستان‌سرایی نشود برای قطعه‌قطعه‌ی زندگی دکتر و همه‌ی ابهت و حرمت و جایگاه فرهنگی و فکری‌اش با مهملات پر شود؟

شاید نمی‌دانند یا نخوانده‌اند که خود دکتر ندوشن بارها به مناسبت‌های مختلف می‌گوید که حافظ، نکته‌ تازه‌ای ندارد و حرف‌هایش تکرار حرف‌های دیگران است و البته در جای دیگری می‌گوید حافظ، شاهنامه‌ی دوم را سروده است! و باز یک‌جای دیگر می‌گوید حافظ خلاصه‌ی ادبیات فارسی است!

 

تناقض در گفتار، تناقض در رفتار و کردار و تناقض در نوشتار و عمل، در همه‌ی آدم‌ها و انسان‌ها هست و اگر کسی فکر کند که بهترین مخلوقات خدا مانند پیامبر(ص) هم ضعف و نقصی ندارد، فرمایش کتاب خدا و خود حضرت را نقض کرده است که انا بشر مثلکم.

 

استادی که حقوق خواند ولی حافظ و فردوسی درس داد!

آدمی از کودکی که به جوانی و میان‌سالی و بزرگی و پیری می‌رود هزار بار عوض می‌شود و نگاه و لباس و نگرش و تفکرش بارها و بارها می‌چرخد و دیگرگون می‌گردد.

هیچ لزومی ندارد که یک آدم برجسته‌ مثلا فکری و ادبی در تمام عمرش پیامبر باشد و نعوذ با.. دامان عصمتش لکه‌دار نشود.

اینها بماند، به جهت اینکه دکتر ندوشن، تحصیل‌کرده‌ی حقوق بود و تا درجه‌ی دکتری در حقوق بین‌الملل هم پیش رفته بود نمی‌دانیم که چرا ۳۶۰ درجه به سمت ادبیات چرخید تا امروز به عنوان محقق ادبی و منتقد ادبی شناخته می‌شود.

برخی از کتابهای درسی ایشان بر خلاف آنچه وی در نوشته‌هایش راجع به بد بودن نظام آموزشی می‌گفت و می‌نوشت، منبع آموزش دانشگاهی بود و البته متون کاملا سنتی که به کسی صدمه هم نمی‌زند و کسی هم به آن خرده نمی‌گیرد و استادان هم به همان روش تعبدی که دکتر ندوشن از آن بد می‌گفت، آنها را نعل به نعل از دانشجو می‌خواهند.

تفکر نقاد اگر چه در گفتار ایشان بسیار مورد تأکید است اما در عمل و در دانشگاه و در نوشته‌هایش و کتاب‌هایش و بالاتر از آن در سخنرانی‌هایش، کمتر اشارتی به آن می‌رود و از اینها گذشته دکتر بسیار محافظه‌کارانه و محتاطانه سخن می‌گوید و می‌نویسد و انگار نه انگار که ایشان خیلی طرفدار دموکراسی و آزادی بیان و پرسشگری و مطالبه‌گری است.

 

بالاخره، ایران یا آمریکا؟

ندوشن زمانی در سفر به آمریکا می‌گوید خصلتی که امریکایی‌ها در بخشندگی و سخاوت اجتماعی دارند در دنیا بی‌نظیر است!

شاید بعدها با دیدن شاهکارهای نیکوکاری مهندس وکیلی که اقلا یکصد مدرسه در نیشابور ساخته و شاید در جاهای دیگر هم خیراتی به وسعت و فراخیت بالا دارد، این گرانمایگی خصلت آمریکایی‌ها برای دکتر ندوشن نقض شده باشد ولی اگر چنین بوده اثری از آن در آثارشان نمی‌بینیم و گویا ایشان برخلاف مشی ایران‌دوستی‌شان غرب‌‌نشین بوده و حتی فرزندان‌شان را نیز برای تحصیل و زندگی سال‌ها پیش به خارج از کشور فرستاده‌اند.

یک نکته‌ی جالب و بسیار مهم دیگر اینکه ایشان هر جا راجع به مسائل اجتماعی و فرهنگی در جامعه صحبت می‌کند گویا در یک کلاس درس ایستاده و جامعه به مثابه‌ دانشجویانش گوش به فرمان و مطیع ایشان نشسته‌اند و منتظرند که ایشان دستور دهد و اجرا کنند؛ چون آنقدر باید و نباید در مقالات و کتبش هست که آدم تردید می‌کند یک محقق تا چه اندازه باید از واقعیات جامعه دور باشد که چنین آمرانه و تحکم‌آمیز سخن بگوید.

 

مداحی؟ در مراسم خاکسپاری دکتر ندوشن؟

بگذریم، صحبت‌های آقای دادبه که تمام شد، معلوم نشد به چه مناسبت آقای عبدی را که از مداحان اهل بیت است و البته صدای قشنگی هم دارد پشت تریبون بردند که دهانی بخواند! آیا کسی متقاضی مداحی خوانی در مراسم بود؟

آیا کسی در میان جمع بود که خیلی مهم بود برایش که حتما یک مداحی هم بشنود؟ آیا این کار به صلاحدید ارشاد انجام شد، به مصلحت‌خوانی دوستان دکتر، یا از ناحیه‌ی افراد بی‌سلیقه؟ چون دکتر ندوشن دست کم، زندگی و منش رفتاری و ویدیوها و صوت‌هایی که از ایشان هست، ایشان را از این مسائل به کناره می‌برد و بعد هم صحبت‌های آقای دکتر حق‌شناس که ما از ایشان معاونت وزارت کشور خاتمی را به خاطر داریم و بعد هم اظهار نظرهای رادیکال اصلاح‌طلبانه که انتظارمان از سخنرانی ایشان همان بود و البته ایشان بعد از قرائت وصیت‌نامه‌ی دکتر خلاف معهود عمل کردند و دکتر را یک‌جورهایی اسلام‌شناس هم معرفی کردند! شاید بهتر بود به نصیحت دوست‌مان کیوان ساکت که این همه راه را کوبیده بود و به احترام دکتر به نیشابور آمده بود گوش می‌کردیم و به جای این مداحی و این سخنان متناقض با شخصیت و جایگاه دکتر ندوشن ساز کیوان ساکت را کوک می‌کردیم تا نوایی ایرانی از دستگاهی ایرانی با ساز ایرانی برایمان بنوازد و حال و هوای شیرین همخوانی سرود ای ایران را که امام جمعه هم در کنار مسؤولان اجرایی شهرستان به احترام آن به پا خاست تکمیل کند و به مذاق مهمانان و میزبانان خوش‌تر بیاید.

 

داستان افلاک‌نما و دکتر ندوشن!

آن طور که آقای دکتر یاحقی و دکتر حق‌شناس در جلسه‌ی شورای شهر نیشابور گفته بودند گویا همایشی هم قرار بود سمت بعداز ظهر برای دکتر برگزار شود که ظاهرا با آن موافقت نشد و هیأت مدیره‌ افلاک‌نما پیشنهاد دادند که این جلسه در افلاک‌نما برگزار شود و وقتی مهمان‌ها و دعوت‌شدگان آمدند، خیلی جالب بود که با آقای مهندس چوپانکاره عضو هیأت مدیره‌ی افلاک‌نما روبرو شدند که نه از ادبیات سر رشته دارد و نه در کار بزرگداشت دکتر ندوشن، مدخلیتی می‌توانست داشته باشد.

لکن ایشان و دیگر دوستان افلاک‌نما مسیر را هموار دیده بودند که از مهمانان این مراسم برای معرفی افلاک‌نما بهره‌مند شوند و به اصطلاح ادبی از این نمد برای خودشان کلاهی ببافند و بافتند.

برنامه این شد که آقای چوپانکاره مقداری در باب افلا‌ک‌نما برای مهمانان صحبت کردند که لابد مهمانان مراسم دکتر تعجب کردند که این برنامه و این صحبت‌ها چه سنخیتی با دکتر اسلامی ندوشن دارد و بعد هم از آقای ساکت دعوت شد که پنجه‌ای سه‌تار بنوازد برای حاضران که البته حالی داد و خماری صحبت‌های آقای چوپانکاره، به مستی خوشحالتی رسید.

بعد هم هیأت مدیره‌ی افلاک‌نما مهمانان را به سالن پلنتاریوم بردند تا صنعت آسمان مجازی را با انیمیشن آموزشی نجوم که توسط یک مؤسسه‌ی تجاری تهیه شده بود در قالب یک انیمیشن اینترنتی سه بعدی به آنها نشان دهند و حدود یک ساعت وقت ملت را گرفتند که نشان دهند افلاک‌نما چه صنعتی است! و چه اهمیتی در جهان امروز دارد! و حتما باز هم مهمانان شگفت‌زده شدند که این پلنتاریوم چه ارتباطی به دکتر اسلامی ندوشن دارد!

 

و امید به آرامستان علمی کشور در نیشابور

در حاشیه‌ی این برنامه خاتون شرق سه گفتگو با دکتر جعفر یاحقی استاد دانشگاه فردوسی، دکتر مهدی نوروز و دکتر جواد محقق، استادان ادبیات دانشگاه آزاد در باره دکتر ندوشن انجام داد که حاصل آن را در شماره های‌ آینده می‌خوانید.

به هر حال مراسم عصرگاه تمام شد و مهمانان از همان‌جا راهی شهرهای خودشان شدند و نیشابوریان هم به سر خانه و زندگی خودشان رفتند.

حالا دکتر ندوشن در آرامگاه مشاهیر نیشابور خفته است و تا دیرگاهی در گذر زمان نام و یاد این استاد ادبیات و حقوق و این محقق برجسته ادبیات فارسی و این دانشور فرهنگ ایران در نیشابور زنده خواهد ماند و امید است دیگر مردان و زنان والا گهر ایران، چنانکه دکتر یاحقی آرزو کرده بود آرام‌جای خود را نیشابور قرار دهند و نیشابور بار دیگر آرامستان علم و فرهنگ و ادب گردد و در عالم خاک، پذیرای ابدان پاک خدمت‌گزاران دانش و فرهنگ شود.

 

 

شعری از دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن

هر کس که در این زمانه آبـی دارد دانــست که هر آب سرآبی دارد

ایران که به زلف خویش تابی دارد خود را به هزار اضطرابی دارد

 

ایران بهزار جلوه در کار آید گه دل بنشاط و گاه بیمار آید

او را که دو صد یار به بازار آید آن نیست که هر سفله خریدار آید

 

ایران بنهاد خود معما دارد بس معرکه نهان و پیدا دارد

هم کوه یخ است و نیز هم شعله تاک آتشـــــــــکده ای درون دریا دارد

 

آن دخت پری وار که ایران منست پیدا و نهان بر سر پیمان منست

هم نیست ولی نهفته در جان منست هم هست ولی دور زدامان منست

 

سر تا بقدم رنگ و نگاری جانا من پائیزم تو نوبهاری جانا

آن گوهر یکدانه که من میطلبم دانم داری نگو نداری جانا

 

بر بستر ناز آنکه خفته است تویی رویا بــدو زلــف نهفــته است تویـی

با مژه ره نیاز رفته است تویــــی وین راز نگو بکس نگفته است تویی

 

آبی طلبم سبوی بر دوش توام رازی شنوم حلقه درگوش توام

من گرد جهان جان جهان می جویم زان معتکف حریم آغوش توام

 

آن روز کجاست کایدم کام از تو بینم که شراب از من و جام از تو

وانگاه شکار از من و دام از تو افتادن طشت با من و بام از تو

 

زین سوی اگر نیم به آنسوی توام درخانه و لیک در کوی توام

چون آب روان رونده درجوی توام چون باد وزان وزنده در موی توام

 

از من مطلب که یار من باشی تو من پائیزم بهار من باشی تو

در رهگذری که گز مه استان باشد استاده در انتظار من باشی تو

 

آن یار که از یار سراغی دارد در گوشه ای از بهشت باغی دارد

در رهگذر عمر چراغی دارد از نیک و بد دهر فراغی دارد

 

پرسان پرسان خرام تا شهر گزین در سایه زلف جای بگزین و نشین

این است مقام امن و این است یقین آن گمشده فردوس همین است همین

 

آن روز که تاریخ سیه پوش نبود آمیخته شرنگ با نوش نبود

ویرانه هزار در جهان بود و لیک بشکوه تر از خزائه شوش نبود

 

البرز ز برف کوه سیمین شده است تهران بهزار جلوه آذین شده است

هر چند که چون دو روز دیگر گذرد بینی که همان عجوز پیشین شده است

 

البرز سترک و برف همتای حریر رفتند بخواب ناز چون شکر و شیر

تهران اسیر خفته در درد و نفیر آلوده ابتذال و اندوه قیر

 

برف آمد و برنشست بر شاخ درخت وین شهر ملول گشت چون خانه بخت

گلبرگ هزار بوسه بارید به باغ بانوی هزار حجله بنشست بتخت