نیشابور شهر تمدن های کهن
نیشابور شهر تمدن های کهن
خاتون شرق - درود به همه دنبال کنندگان داستان‌های نیشابور شهر تمدنهای کهن که با همراهی هم قصد داریم هر دفعه یک گوشه ایی از تاریخ یک قرن اخیر شهر پرخاطره دیار عطار و خیام را اندکی تورق کنیم.

یحیی شکفته / درود به همه دنبال کنندگان داستان‌های نیشابور شهر تمدنهای کهن که با همراهی هم قصد داریم هر دفعه یک گوشه ایی از تاریخ یک قرن اخیر شهر پرخاطره دیار عطار و خیام را اندکی تورق کنیم.
آنچنان که هر بار تا الان به محله هایی مثل ؛ کوچه ی مسجد جامع و کوی سرتلخ پرداختیم و با گذر از معبر قدیمی و پر رمز و راز سعد شاه رسیدیم به پی بر یا همان پی بارو که لختی نیز با درنگ در کوچه ی درخت پسته مرور کلی داشتیم و اکنون می‌خواهیم در ادامه به دیگر خاطرات این کوچه ی قدیمی و خوش نشین برای ساکنان با صفای آن بپردازیم که از درب هیات منشعب می‌شود به سمت همان گذر سعد شاه ..

القصه
خاطرنشان می کنیم اگر از پایین وارد این کوچه شویم و ملک هیات جعفری که مفصلا در شماره قبلی به آن پرداختیم در سمت راست شما قرار داشته باشد ؛ که به مرور زمان و با همت خیرین همین جا در حال توسعه فضا است و تحقیقا فضای بزرگی از این منطقه دنج و بکر نیشابور را شامل می‌شود.
خب بپردازیم به روایت خودمان آنجا که روبروی درب هیات و در این سمت کوچه
منزل حاجی زرهداران بود و غالبا نیشابوریان هنوز مزه کباب های خوشمزه ایشان را زیر زبان خود از یاد نبرده اند ، مغازه ایشان سر همین کوچه جعفری بود که در همسایگی ش نیز محمد حسین ارتفاعی معروف به کلب خوردو( کربلایی خوردو)- بلحاظ جثه کوچک دارای قد کوچکی بوده اند- و به شغل رنگرزی مشغول بودند در ادامه به منزل آقای صدقیان می‌رسیم که به شغل علافی مشغول بوده و خاندان توزنده جانی که بقال منصف و خوش اخلاقی نیز بود و دیوار به دیوار خانه ایشان سالیان متمادی گذران ایام داشتند از جناب توسلی که کارمند آموزش و پرورش بود و عرب زاده و حاجی موسوی نیز یادمان نرود در همین محله ی بن بست که دیوار کوچه تابلو جعفری ۳ را یدک می‌کشد زندگانی ها کردند .
در انتهای همین بن بست مردی بود که بواسطه شغل خود و سختی های خاص خودش که رعایت مقررات و نظم و اجرای قانون آنرا سخت تر می‌نمود ؛ بقول آن دیالوگ معروف کارتون قدیمی معاون کلانتر که می‌گفت: پشت اون ستاره حلبی قلبی از طلا دارد؛ مصداق بارز شناخت شخصیت محمدکاظم دادپور بود که در زمان پهلوی توانست رتبه برتر ” پدر مهربان ” را در میان دیگر آژان ها سطح کشور از آن خود کند و با گرفتن حکم و لوح و هدایایی در بین همشهریان معروف شد و چه بسا جایگاه اجتماعی و تحصیلات فرزندانش در حال حاضر مهر تاییدی باشد بر آن انتخاب
از حسین چوبداری و حاجی ” بابا” که به محن شریف نیز معروف بود یادمان نمی رود ایشان نیز رنگرز بود و در میدان باغات مغازه داشت و حال که در یک کوچه دو همسایه بودند که به شغل رنگرزی معروف بودند بگذارید کمی از این شغل منسوخ بنویسیم که در دوران پهلوی با ورود عرصه ی ساخت و تجهیزات کارخانه ایی به مرور این شغل رو به فراموشی گذاشت البته لازم به یاداوری نیست و میدانیم گذر زمان و پیشرفت زندگی، چراغ بسیاری از مشاغل را کم سو کرده و رفته رفته بخشی از آن‌ها از بین رفته و بخشی دیگر نیز نفس‌های آخر را می‌کشند.
رنگرزی یکی از آن مشاغلی‌ست که دیگر کسی نیست که رمز و راز آن را از نسلی به نسل دیگر منتقل کند و از پدر به پسر و از شاگرد به استاد به ارث بگذارد ؛ مهارتی سخت و زمان‌بر تا کلاف‌ها رنگی جاودان شوند و قالی‌ها از آن ساخته شود. با اینکه این شغل سنتی رو به فراموشی‌ست چه بسا رنگرزهایی بودند که در کارگاه‌های خود شغل آبا و اجدادی‌شان را ادامه می‌دادند
رنگرزی یکی از مشاغل فراموش‌ شده بوده که این روزها کمتر کسی از آن‌ها یاد می‌کند. شغلی آمیخته بارنگ‌هایی از جنس طبیعت و عطر صحرا، انچه شخصا یادم می آید در دوران گذشته پارچه های رنگی و نخ های رنگی به این معنا که الان در جنس های مختلف و نقوش و رنگهای متفاوت هست که نبوده پس در کارگاههای محلی و عمدتا با رنگهای طبیعی انجام می‌پذیرفته
رنگرز ها با ابزار کار خود عمدتا شامل دو پاتیل (دیک بزرگ مسی نیم کروی) که بر روی پیش خوان نصب بود و زیرش با هیزم روشن میشد تا آب جوش بیاید شروع به کار میکرد و بعد از آن هیزم خارج و همان آتش باقیمانده کافی بود تا رنگ ریخته در آب حل شود و آنگاه پارچه ،لباس ،اعم از زنانه و مردانه و بچه گانه و انواغ نخ پنبه ای یا پشمی و الیاف پشمی و …در آن گذاشته شود و رنگ گیرد و بیرون آید و آنگاه آویزان شود تا اولا رنگ بر آن بنشیند و خشگ شود . سپس با چندین بار شستن با آب سرد، موجب شود تا رنگ اضافه برود که بدن رنگی نشود .
جلوی مغازه ایشان همیشه نخ و لباس رنگ شده آویزان بود و دیده میشد .گاهی از ترکیب رنگهای متنوع آنها نیز مردم که رد می‌شوند و می‌بینند کیف می‌کردند
خلاصه از مرحوم رستگار متصدی حمام صدف و حاجی بیداد و جمیله اگر یاد کنیم تقریبا این بن بست تمام است و می‌رسیم به ملک حاج محمد رضا شرفی سر کوچه و مجال نگارش نیز اندک فعلا سخن را کوتاه میکنم و تا نوبت بعدی بدرود.