حسـین چرخـی
خاتون شرق - نیشابوریهایی که حدود سن و سال مرا دارند، حسین چرخی را یادشان میآید. یک مرد میانه سال سیه چردهی کوتوله و بسیار وحشی که قتل عمد یکی از جرایمش بود. او تقریبا همیشه در زندان بود و اگر مدتی بین زندانهایش در بیرون دیده میشد از بیحوصلگی پلیس یا گم و گور شدنش و استیصال مأموران در یافتنش بود.
عباس خـونجـگر
خاتون شرق - داستان تصادف من مثل آب رحمتآباد بود که همیشه در جریان بود و هیچوقت تمام نمیشد. حدود 15 روز پس از اینکه وارد زندان شدم، گفتند لباس بپوش برویم دادگاه.
حاجآقای «ی»؛ قاچاقچییی که نماز شب میخواند
خاتون شرق - روزهای اول، اگر چه به سختی اما میگذشت و من رفته رفته به محیط زندان خو میگرفتم. هیچ خبری از پروندهی تصادفم نمیشد و من در بیخبری از وضعیتم، روز به روز، حالم بدتر میشد.
ارتباطات، همیشه، همهی مشکلات را حل میکند
خاتون شرق - نه حالا و نه در گذشته، هیچوقت مرسوم نبوده که رانندهی یک خودرو که دچار تصادف شده را مستقیما به زندان ببرند، ولی در صبح بسیار سرد ششم آذرماه 1360 که من یک رانندهی تازهکار و 18 ساله بودم، این اتفاق افتاد و ماجراهایی پس از این اتفاق، رقم خورد که شنیدن آن شاید جالب، شاید عبرتانگیز و شاید هم قابل تأمل باشد.
هنر میتواند از خواب، تکرار و سستی بیدارمان کند
خاتون شرق - شعر در جامعه معاصر در ابتدا متأثر از شعر کلاسیک است. در بهترین هنرمندان معاصر نوعی تأثیر و تأثر وجود دارد اما بهمرور هنرمند جامعه معاصر با شناخت کامل هنر و آگاهی از اصول، فن، نوآوری و کشف به استقلال میرسد و طوری باهنر عجین میشود که خود را در خدمت هنر و جامعه مییابد.
«هنر نوشتن»
خاتون شرق - «نویسندگی » نه به معنای نوشتن مکاتبات رایج ، بلکه به شکلی که حامل پیامی خاص است و به انگیزه ی برقرار نمودن ارتباطی مشخص با مخاطب در قالبهایی مانند داستان، شعر ، نمایشنامه و ... اطلاق میشود .
زخم های ما به جای مداوا دارند زخم کاری می شوند
خاتون شرق - من نویسنده ی تاریخی نیستم، داستان نویس یا شاعر یا روزنامه نگار هم نیستم؛ آن چه که می نویسم را می بینم و از تأثیراتی است که جامعه بر من می گذارد یادداشت بر می دارم و می نویسم.
حرفْ نوازی با طعم ِدرد
خاتون شرق - برای هر قسمت از انعکاس نوری که از لابهلای پرده میزند بر روی صورتش یکبار پلک میزد. ابری در ذهنش سفید و سیاه میشد. مثل زمانی که بر پشت بام جوانی، خیره بود به آسمان تا شهاب سنگ آرزوهای اش سینهی آسمان را بشکافد ... آهی کشید.
رقص با سایه های ناسوت
گفت و گو با سحر مقصودی به مناسبت انتشار چهارمین رمان مسعوداصغرنژادبلوچی