مسعوداصغرنژادبلوچی
موضوع شاهنامه و فردوسی موضوع بسیار شگفتانگیزیست. شاهنامه فردوسی ادامه شاهنامه ابومنصوری است که به رشته تحریر درآمده و در زمان سلطان محمود غزنوی به پایان رسیده است. بسیاری بر این باورند که میتوان با افسانهسازی درباره شاهنامه و سراینده آن ابوالقاسم فردوسی موضوعهای اصیل و اصلیتر درباره آثاری از این دست را به لایهای از ابهام سپرده و فراموش نمود که ایران بر شانه های معنوی خیامها و عطارها و مولوی ها در کنار فردوسیها است که ایران است.
یکی از این موارد ادعایی درباره شاهنامه این است که در آن هیچ کلمه عربی وجود ندارد و نکته دیگر اینکه شاهنامه را فردوسی خدمت سلطان محمود برده که وی آن را نپذیرفته و به همین خاطر فردوسی میرنجد اما زمانی که سلطان محمود دریافته فردوسی چه شاهکاری را به رشته تحریر در آورده است برای وی چند بار شتر پر از سکه طلا میفرستد و روایت است در لحظهای که شتران با بار طلا به شهر فردوسی نزدیک میشده جنازه فردوسی که رحلت فرموده است از شهر خارج میشود.
آسان است ساختن چنین داستانهایی که نشان و خبر از آن دارد که عدهای آگاهانه یا ناآگاهانه میکوشند تا از محتوا کاسته و به سیما بپردازد.
برای شاهنامه با همه اغراقهایی که دربارهاش انجامشده چه آنان که با شاهنامه موافق بودند و چه آنان که شاهنامه را نمیپسندند، آنان که مثل شاملو آن را نقد میکنند و سایر دوستان که آن را میستایند، موضوع از این قرار است که زبان شاهنامه زبان شعر در قالب نظم، است که به رشته تحریر درآمده، نظم داستانهایی است که تا آن روزگار در اختیار فردوسی است و فردوسی در این داستانها آغاز و پایانی برایشان برساخته و آن ها را به نظم کشیده است. داستانهایی که با حفظ و بازخوانی آنها میتوانیم به ایران کهن نگاهی اساسیتر داشته باشیم.
این کتاب گرانسنگ که خداینامه نام دارد و دلیل این نامگذاری میتواند یک داعیمند بزرگ همچون فردوسی را در پشت خود مخفی نگه دارد که بعدها تبدیل بهعنوان شاهنامه شده، برای شاه و شاهپسند سروده است.
این موضوع خود نکتهای است بهنوعی مثل بسیاری از آثار دیگر که برای سلاطین به رشته تحریر درآمده و در دوران کارشناسی و کارشناسی ارشد بخشهایی از آن را اساتید میخوانند و کلمات آن را معنا میکنند.
ولی درباره شاهنامه داستان کمی خاصتر است. ابوالقاسم فردوسی هراسی از روایت کردن درباره قهرمانانی که توانستند سلاطین را شکست بدهند ندارد و داستانهایی همچون داستان کاوه را به رشته نظم درآورده است.
شاهنامه در برابر شاهکارهای خیام و عطار و مولوی و سعدی و حافظ صد البته نمیتواند قد علم کند و حتی بخواهیم هم آن چه را که بهعنوان مثال سعدی در فیالمثل گفتم آهندلی کنم چندی …بیان کرده است را در شاهنامه پیدا کنیم باید بیست داستان پر از آب چشم بخوانیم و دیگر اینکه اگر به این شیوه و شکل بپردازیم که شاهنامه پاسبان زبان ایرانی است به زبان دیگر باورهای این شاعر گرانقدر را نیز پذیرفتهایم که لااقل با آداب امروز جهان و ایران همخوان نیست.
پس بیاییم درباره آثار فاخر زبان هر مرز و بوم کمتر احساسی برخورد کنیم.
اینکه فردوسی ما را در برابر حمله اعراب مصون داشت دقیقاً بفرمایید کجای آن را مصون داشته است؟
شاهنامه هر چقدر قوی باشد و بتواند در برابر اصالتها پایداری کند در برابر شاهکارهای خیام و عطار و مولوی و سعدی و حافظ که درهای خرد و شعور و شهود را بدون داعیهی حفظ آداب ِجنگاوری محکمتر نگاه داشتهاند البته به زعم بنده و در دنیای کنونی، حرفی برای گفتن ندارد.
این گونه آثار در زبان فارسی یعنی آثاری که نمودار دردها و درکهای یک مرز و بوم را به نمایش میگذارند ارزش بیشتری دارد و مرهم گذار دل تکتک مردم ایران در لحظات درد و حزن و صد البته تحولات است که نشان بدهد مردمان ما تا چه میزان صبور و اصیل هستند.
نگاه و نظر شاهنامه در قبال نگاه و نظر مثنوی معنوی و ادبیاتی از این دست همیشه براین بوده است تا عدهای را بدان مشغول دارد که کدام بهتر است یا کدام بدتر؟
به همین خاطر لازم میدانم درباره جایگاه شاهنامه و پایداری و پایمردی در جهت حفظ آیین و آداب به زبان فارسی اندکی با تسامح بیشتر سخن به میان آورد.
بهعنوان مثال دربرابر این ادعا که در این کتاب از کلمات عربی خبری نیست میتوان به مفردات موجود در شاهنامه اشاره کرد که برخی از آنها بدین قرارند:
سنان، رکیب (=رکاب)، عنان، غم، قطره، هزیمت، جوشن، سلیح (=سلاح)، منادی، قلب، نعره (معرب ناره)، مزیح (=مزاح)، نظاره، ثریا، نبات، حصار، سحاب، عقاب، برهان (معرب پروهان)، فلک، حمله، مبتلی، درج، صف، میمنه، جاثلیق، صلیب (معرب چلیپا).
شاهنامه در این بیت از پنج واژه عربی استفاده میکند:
فلک گفت: احسنت و مه گفت: زه
قضا گفت: گیر و قدر گفت ده
شاید پس از مرگ “دقیقی توسی” کار ناتمام وی را، فردوسی تمام کرده و بر وزن «فَعولُن فعولن فعولن فَعَلْ/ فَعولْ»، در بحرِ مُتَقارِبِ مثمَّنِ محذوف، توانسته اثری سترگ بیافریند.
در این باره هیچ کس حرفی ندارد ولی از شجریان تا شاملو نگاهها متفاوت است. شجریان معتقد است در برابر غزل نمیتواند از شاهنامه در آواز خویش استفاده کند، که البته بعدها همایون شجریان با همراهی حمید متبسم با اجرای زنده آلبوم سیمرغ (آلبوم تصویری) بر اساس اشعار شاهنامه، آرزوی محمدرضا شجریان را جامعه عمل پوشاند.
یا این که غلامحسین ابراهیمی دینانی میگوید: در مورد فردوسی کوچکترین تردیدی نمیشود روا داشت چرا که اگر فردوسی نبود، زبان فارسی وجود نداشت تا ما بتوانیم بهتر و بدتر کنیم. شاید در مورد انوری جای بحث باشد و کسانی شخص دیگری را بهجای او بگذارند. همه سخن ها اغراق آمیز و احساسی است چرا که در لحظه بیان نمودن چنین جمله ای خیام در آغاز این راه ایستاده است و قدبلندتر از همه نیز هست..
احمد شاملو در فروردینماه ۱۳۶۹ در جلسههایی در دانشگاه برکلی کالیفرنیا با بیان سخنانی پیرامون شاهنامه به گفتگوهای زیادی دامن زد.
او درباره ضحاک گفت: حضرت فردوسی در بخش پادشاهی ضحاک از اقدامات اجتماعی او چیزی بر زبان نیاورده، به همین اکتفا کرده است که او را پیشاپیش محکوم کند و در واقع بدون اینکه موضوع را بگوید و حرف دلش را بر دایره بریزد، حق ضحاک بینوا را گذاشته کف دستش و دو تا مار روی شانههایش رویانده…
جلال خالقی مطلق نیز در گفتگویی باور شاملو را نادرست و نشانه ناآگاهیاش از شاهنامه دانسته. فریدون جنیدی در پاسخ به اظهارات شاملو ضمن رد آن باور دارد که ضحاک یک شخص نیست، بلکه بیانگر دوره پادشاهی بابلیان بر ایران است که هزار سال به درازا کشیده است.
صد البته همین گفتمان شاملو موجب شده در آن سالها مردم احساسی به خرید شاهنامه روی بیاورند و بسیاری نیز از خواب بی شاهنامهای بیرون آمده در و دیوار را پر کنند از رستم و شاهکارهای وی.
از کشتن پسر بگیرید بیایید برسید به اینکه این قهرمان ملی دائماً در حال راست و ریس کردن شیرینکاریهای کیکاووس است.
قهرمانی که در ابیات شاهنامه تکههای گورخر را به سیخ میکشد و دائماً در حال نجات دادن این پادشاه و آن پادشاه است.
به نظر من هم شاملو هم سایر بزرگواران بیش از حد چنین آثاری را جدی گرفتهاند.
در این کتاب سترگ همه حرف از سلاطین است به عنوان مثال: جهاندار محمود، شهنشاه محمود، تاج محمود، محمود فرخنده رای و این موضوع تا بدان جا پیش رفته است که در پایان داستان کسری و بوزرجمهر این بیت را آورده است:
ز منبر چو محمود گوید خطیب
به دین محمد گراید صلیب
و از همه جالبتر این که برای سلطان محمود و سلطان مسعود بسیاری کتاب و داستان و حکایت ساختهاند و سرودهاند.
به نظرم دراینباره لازم است با تأمل بیشتر نگاه کرد.
نگاه شاهرخ مسکوب که میگوید داستانهای شاهنامه آیینه فراز و فرود جسم و جان آدمی است قابلپذیرش است و سخنانی از این دست که باورهای اساطیر و حماسی و آیین های ایران کهن را از زبان آزادسرو و دقیقی نیز گفته شده ولی اینها نیز به از زبان فردوسی بیرون آمده که
برین داستان زد یکی رهنمون
که مهری فزون نیست از مهر خون
چو فرزند شایسته آمد پدید
ز مهر زنان دل بباید برید
و
چنین گفت با مادر اسفندیار
که نیکو زد این داستان هوشیار
که پیش زنان راز هرگز مگوی
چو گویی سخن بازیابی بکوی
مکن هیچ کاری به فرمان زن
که هرگز نبینی زنی رای زن
پر از شرم و تشویر شد مادرش
ز گفته پشیمانی آمد برش
و
تن آسانی و شادی افزایدت
که با شهد او زهر نگزایدت
یکی آنک از بخشش دادگر
به آز و به کوشش نیابی گذر
توانگر شود هرک خرسند گشت
گل نوبهارش برومند گشت
دگر بشکنی گردن آز را
نگویی به پیش زنان راز را
سه دگیر ننازی به ننگ و نبرد
که ننگ و نبرد آورد رنج و درد
چهارم که دل دور داری ز غم
ز نا آمده دل نداری دژم
نه پیچی به کاری که کار تو نیست
نتازی بدان کو شکار تو نیست
که این سخنهای خیام گونه را خیام بدون هیچ ادعایی در پاسداشت زبان فارسی و آیین در رباعیات خویش آورده است.
.
این بخش از روایتها از زبان فردوسی و حتی کشته شدن رستم در چاه شیادی شغاد نیز که رستم برای گرفتن مالیات و خراج میرود نیز آیا از آیینهای ایرانی است؟ و همچنین کشته شدن اسفندیار با کمک سیمرغ به دست رستم پهلوان که با اندکی تأمل، سلیقه فردوسی بهواسطه نگاهش به داستان، ذهن اش را و نوع فکرش را بر پیروزی رستم آنهم با کمک سیمرغ در برابر رویینتن زردشتیها اسفندیار، کجای اش حفظ آیینهای ماست؟
اسفندیار در نگاه و روایت فردوسی وی نوعی ضدقهرمان ایرانی است. به هر حالت و حال این یادداشتی است کوتاه که به زبان آید از زمان و زبان پدر شعر فارسی رودکی تاکنون بهواسطه مطالعه نکردنها و اعتماد به بر گفته نمیتوان قضاوت کرد. فردوسی یکی از بزرگانی است که ایران حماسی را به جهانیان معرفی کرد و در گنجینه حماسههای جهان جایی را برای داستانهای حماسی در زبان فارسی گشود. اغراقگوییها درباره فردوسی از نظر نگارنده زیبا نیست چرا که به گمان این جانب تاریخ همه آن چیزی نیست که شاهان رقم میزنند.
و صد البته این را نیز باید گفت که بدون هیچ گونه ادعایی منتظر پاسخ و راهنمایی دوستان برای راهنمایی و شناخت بهتر هستم و این موارد را در زمان خواندن فردوسی یادداشت کردهام.
تأکید میکنم مصون نگهداشتن تعریف دارد آنهم مصون نگهداشتن آیین های یک سرزمین که سابقه تاریخی بسیار دارد را نمیتوان تنها در غالب داستانهای شاهپسند حفظ کرد.
ای کاش آثار رودکی نیز هم اندازه فردوسی حفظ می شد و یا این که شیفتگان آداب و آیین ایرانی معدل رفتاری خوبی از رودکی تا شاملو را به عنوان خط مش و سرلوحه زندگانی خود قرار بدهند.
از جمشید تا گشتاسب ایرانشهری که به اسفندیار میرسیم تا از جمشید تا زال که متعلق به رستم میرسیم، لازم است دقت بیشتری نمود در مصون داشتن ایران در برابر حمله اعراب یا حمله بیگانگان و جالبتر اینکه رستم، پدر را میکشد و پسر را بزرگ میکند. هر چند اسفندیار از رستم میخواهد که بهمن را آموزش و تربیت کند. ولی با همه این احوال به نظر من رستم یک پهلوان خیرخواه است ولی نماد پهلوانی ایران بزرگ نمیتواند باشد. و دقیقاً به همین خاطر است که از نیما تا کنون بسیاری در تلاش هستند تا با بازتولید آداب و آیین ایرانی در ادب و زبان این قله رفیع شعور و شهود را که در قالبی به نام شعر حفظ شده است را پاسداری نموده به شاخ و برگ های تازه اش توجه بیشتری نمایند تا ریشه های و برگ های کهنه و زرد گشته ی آن. در این گنجینه لازم نیست تک چین کرد ولی برای نمود و نمایش پاسدار خرد و آیین ایرانی، خیام و عطار در کنار مولوی و حافظ و سعدی و همراهی با فردوسی باید یاد کرد.
آرش
تاریخ : 19 - خرداد - 1399
با سلام متن فوق کاملا بصورت مغرضانه تهیه شده است آقای بلوچی بجای قلمفرسایی کاش بهتر از این مینوشت. این که نشریه شما بدون تحقیق اینگونه به زبان فارسی وفردوسی تاختید دیگر چیزی برای حرف باقی نگذاشتید. بهتر است مسائل سیاسی وتقسیمات کشوری را جدا از مسائل ادبی و فرهنگی کنید. اینکه نیشابور مرکز استان نیست را تاوانش را نباید فردوسی بدهد. خیام بعنوان دانشمند و شاعر جایگاه بالایی در ایران دارد و هیچ شکی نیست هر چند اهل تسنن بوده ما به ایشان افتخار میکنیم. اینکه فردوسی در استان خود اینگونه مورد تاخت وتاز قرار گیرد از سایر استانها چه انتظار… شما در وهله اول خراسانی هستید و خراسانی باشید البته شاید شما ترک عرب ویا… هستید که دشمنی اینچنینی با فردوسی بزرگ را در سردارید.
شما فردوسی را متهم میکنید که چرا کلمات عربی بکار برده است مگر در آن شاهنامه عظیم چند کلمه عربی دارد، اسم شما خود کاملا عربی است مسعود و اصغر و… آیا در اشعار خیام کلمه عربی نیست،،،
لطفا عقدههای سیاسی وتقسیمات کشوری خود را در ادبیات دخالت ندهید…شما از اصالت خود میگویید آیا شما واقعا اصالت خراسانی یا حتی نیشابوری دارید در ایران هیچکس نمیتواند ادعا کند در پی حملات بیشمار بیگانگان به این سرزمین از اعراب و ورمی ها واسکندر وسلوکیان گرفته تا مغولها و انگلیسی ها و روسها و پرتغالها… بجای سخنان نژاد پرستانه و تفرقه انگیز سعی در انسجام ملی وارتقای خراسان بزرگ داشته باشید طوری رفتار نکنید که خراسان را در استانهای دیگر به سخره بگیرند…