پس از هفت سال بار دیگر گذار من به نیشابور افتاد و چند روزی از تعطیل نوروزی را در جوار تربت خیام و عطار گذراندم. نیشابور از چند سال پیش که من دیده بودم تفاوت چندانی نکرده است، تنها تاکسی های پیکان به رنگ گل سرخ جای درشکه ها را گرفته اند؛ و بعضی خال و خط های تمدن جدید چون خشک شوئی غول پیکر اکسپرس و شعبه کفش ملی و اعلان پتو برقی ناسیونال بر دیوارها بر آن اضافه گردیده و نام بعضی مغازه ها به زبان و خط فرنگی تغییر یافتهاند، در اینجا نیز مانند شهرکهای دیگر بهترین ساختمانها متعلق به بانکهاست. از این چند بنای زرق و برق دار که بگذریم دیگر همه چیز رنگ و رو رفته غبار آلود و حقیر است؛ زندگی شهر مانند آب باریکی است که بر این دشت پهناور زیبا، آرام آرام میگذرد.
بین همه مغازهها ، تنها عطاریها هنوز کورسوی یادگاری از گذشته در خود دارند در کنار قوطی های روغن نباتی و جعبه های پودر رختشویی و بیسکویت و شامپو و خود کاربیک ، هنوز کله های قند و قرصهای صابون محلی و طشت های نقل و آب نبات وکشک دیده میشوند ؛ مخلوطی است از گذشته و حال و نشانه آخرین مقاومت شیوه زندگیای که در پنجه آهنین تمدن قوطی و قسط نفسش به شماره افتاده است.
بعضی از کاسبها و گذرندگان را هنوز در لباس محلی میتوان دید که این خود نیز گذشته دوری را به یاد میآورد. شالهای سفید یا شیر و شکری به سر، و نیمتنهها یا پالتوهای بلند بر تن، خطوط چهره و شیوه نگاهها نیز حکایت گوی دیگری است از این گذشته؛ چشمهای ریز و فوق العاده درخشان و تیز چشمهای مردمی که ناگزیر بودهاند به دور بنگرند، چشمهایی که همواره به راهاند برای آنکه ببینند چه کسی میآید، آیا خبر خوش دارد یا ناخوش، دشمن است یا دوست، چه میدانیم که نیشابور مصیبت کشیدهترین و پر حادثهترین شهرهای خراسان بوده است. همچنین چشمهایی که باید در برابر آفتاب تند مقاومت بیاموزد و به افق خیره بماند تا ببیند که هوا بر سر مهر است یا کین.
بسیاری از سیماها اثری از حوادث خراسان قدیم را در خود دارند. نژاد [این شهر] در آمیختهای از ایران و ترکمان و مغول است و خطوط چهرهها شیارهای تاریخ هستند.
فاصله بین حال و گذشته نیشابور بین حقارت امروز و شکوه دیروز بیش از یکی دو هزار متر نیست؛ به محض آنکه از دیوارهای شهر پا به بیرون میگذارید ، منظرهای میبینید که افسون کننده است. دشت پهناوری که گرانبار است از یادگار، و گویی خاکش تپنده است از آنهمه مردمی که بر آن زندگی کرده و رفتهاند.
همه آنچه هست هوا و دشت و زمین آنقدر زنده است که گوئی به تازگی کاروان عظیمی از آن بار بر بسته و هنوز خاکستر اجاقهایشان گرم است.
در این چند روزی که من بودم گاهی هوا به اندازه ای لطیف بود که گفتی جوهر مست کنندهای در خود داشت. نسیم چون بر پوست گذر میکرد، گفتی چین و شکن برمیداشت مانند زلفی که فرود آید و بر صورت شما افشانده شود. گفتی هوش مرموزی در تن هوا بود که خود را به اندازه میوزاند، پاورچین پاورچین میآمد و چون به بدن میرسید دامنش را بر میچید و خم میشد تا به نرمترین شیوه، به نوازشمندترین شیوه، گونه بر گونهی شما بگذارد ، هم تواضع و نیاز در نسیم بود و هم رعونت و نازندگی، مانند عروس .
پس از آنکه باران بارید و ایستاد، بوی گل با بوی گل آمیخته شد. (بوی بنفشه های ایرانی باغ خیام و شکوفه های زرد آلو نسیم شکوفه های زرد آلو را در هوا می پراکند و آنها رقصان رقصان فرود می آمدند و برزمین می نشستند و این منظره، یادآور این گفتهی خیام بود که به نظامی عروضی گفته بود گورش در موضعی خواهد بود که هر بهاری شمال بر آن گل افشان کند و بعد نظامی عروضی دیده بود که درختان امرود و زرد آلو خاکش را از شکوفه پوشانده بودند.
تا چشم کار می کند خاک است که جابجا کشتهها پوشش سبزی بر آن کشیدهاند. خود خاک به اندازه ای زیبا و نوازشدهنده است که آدم میتواند بگوید که اگر این مقدار سبزی هم نبود، نبود. آدم هوس میکند که این خاک بیغش و سرشار را در آغوش گیرد.
به من گفته بودند که هر سحر ستاره عجیبی در آسمان نیشابور پدیدار می شود. یک شب سحر برخاستم و به تماشای آن رفتم. ستاره دنباله دار بود. دنباله نورانیاش به شکل دم طاووس بود و در جانب شرق ایستاده بود لحظهای دیگر مثل جوجه تیغیای به نظر من آمد که کله اش بسیار فروزان باشد و بدنش خیلی کشیده و تیغههایش نورافشان. آسمان بی اندازه نزدیک می نمود و ستاره ها همگی شفاف بودند . سالها بود که آنها را به این درشتی و براقی ندیده بودم، مثل اینکه از آسمان خم شده بودند تازمین را تماشا کنند. ماه شب بیست و یکم پریده رنگ بود و رو به لاغری می رفت؛
خرمن زده بود و هاله قرمزرنگی گردش بود؛ هر چه بطرف صبح می رفتیم ، هالهاش پررنگ تر می شد.
چون صبح نزدیک شد به خیابان بین آرامگاه خیام و عطار رفتم تا دمیدن آفتاب را تماشا کنم. خورشید دقیقه ها پیش از آنکه طلوع کند، کوکبه اش از پشت کوه نمایان گردید. خرمن عظیمی از نور شیری رنگ به بالا کشیده شد و اندک اندک فزونی گرفت کمی بالاتر لکه هایی بود؛ گفتی پاره هائی از حریر نارنجی رنگ و گلی رنگ بود که برزانوی آسمان انداخته بودند؛ هر چه خورشید به دمیدن نزدیک تر می گشت این لکه ها درخشان تر و پررنگ تر می شدند. پیش از آنکه آفتاب طلوع کند، پرتوش از دور بر کنگره های جنوبی و غربی پدیدار شد و سپس به پائین خزید و سر انجام خیلی نرم و شرمگین بر کلبه های گلی و کشته ها افتاد. ناگهان از پس برف اندکی که بر ستیغ کوهها مانده بود خورشید دم زد. شعاعش مثل تیغی به چشم خورد. یکدفعه گفتی دنیا عوض شد. چند لحظه بعد همه پیکرش نمایان گردید، مثل لؤلؤ خیره کننده و بطرز وصف ناپذیری با شکوه مانند دریائی از قلع مذاب بود.
با خود فکر کردم بیخود نبوده است که عده ای در مشرق زمین آفتاب پرست شده اند. در پهنه کائنات ، هیچ چیز شگرف تر ، رعب آورتر و احترام انگیزتر از خورشید نیست، ماه پریده رنگ و زبون در دامنه جنوبی آسمان هنوز ایستاده بود. دیگر جایی برای او نمی ماند. گفتی همه آنچه بود، در یک چشم برهم زدن رویش را بطرف خورشید برگرداند.
رشته کوهی که نیشابور را در میان گرفته در سمت شرق و شمال بینالود» نامیده می شود و در سمت غرب و جنوب کوه سرخ… بخصوص در قسمت شرق و شمال که به شهر نزدیک تر است ، زیبایی خیره کننده ای دارد؛ جایی کبود مینماید، جائی سرخ و جایی بنفش و بدن مخملی مواجش پر از ناز و پر از شرم ، به زن خفته ای ماننده است.
گنبد و ایوان امامزاده محمد محروق هم در پر تو آفتاب و هم در نوری که شب برایش تعبیه کرده اند هر دو دیدنی است. بنظرم یکی از دلنوازترین بناهایی است که اکنون بتوان در خراسان دید کاشیکاری ایوان بطرز بسیار خوشی به همت انجمن آثار ملی در طی چهار سال صورت گرفته است و این مینماید که صنعت کاشیکاری هنوز در ایران نمرده است و میتواند زنده نگاه داشته شود. نقوش و رنگ کاشی ها کم و بیش به سبک دوره سلجوقی انتخاب شده و تزیین دو بدنه شرقی و غربی آن از مقبره شیخ صفی در اردبیل اقتباس گردیده بهر حال، این اثر می تواند مایه غرور انجمن آثار ملی باشد .
کمتر مزاری چون مزار عطار مبین روح و احوال صاحبش است، تنها و باوقار و محجوب در گوشه ای از دشت . عطار که در حیات خود مرد تنهائی بود هنوز هم همینطور است …. سر در پر خود فرو برده رهرو راهی که راه و مقصد یکی است . هدف همان رفتن است و بس سیر و سفر چون پایان ناپذیر می نماید ، هیچ کس طاقت وحوصله همراهی با او را ندارد. سفری که وصفش را در منطق الطیر میبینیم . از این رو کم کسی هست که عطار را خوانده باشد ، همه او را از دور تماشا می کنند .
در بین آنهمه نامداران و بزرگان علم و ادب که در نیشابور زندگی کرده و مرده اند و اسامی آنها نزدیک دو هزارتن در تاریخ نیشابور آمده است . جای بسی تعجب است که فقط گور عطار و خیام باقی مانده باشد چون نیشابور چه بر اثر جنگ و چه بر اثر زلزله بارها در معرض زیر و رو شدن و انهدام قرار گرفته تعجب آور نیست که گورهای دیگر از بین رفته باشد. تعجب این است که فقط این دو برجای مانده اند. آیا این ناشی از اتفاق است و یا بدان معناست که آنهمه امیر و وزیر وعالم وفقیه و حکیم و ادیب، هیچ یک ارزش عطار و خیام را نداشته اند؟ تردیدی نیست که زمانه غربال دارد و تنها دانه های خیلی درشت را نگاه می دارد و نکته قابل توجه این است که گاهی معیار او در سنجش اشخاص با معیار مورخین و تذکره نویسان تفاوت بسیار میکند .
چون بر دشت وسیع نیشابور نگاه میکردم و گذشته شهر را به یاد میآوردم این فکر در سرم گذشت که چه خوب بود دانشگاهی برای مطالعه در فرهنگ و تمدن و تاریخ و هنر ایران در اینجا ایجاد میگردید؛ با توجه به این امر که خراسان از لحاظ فرهنگ و تمدن و تاریخ بارورترین سرزمین ایران بوده است و نیشابور طی قرنها مهمترین مرکز فرهنگی این سرزمین به شمار میرفته، و نیز با توجه به این امر که نیشابور موقع جغرافیائی و طبیعی ممتازی دارد ایجاد چنین مؤسسهای در آن از هر شهر دیگر مناسبتر است.
گذشته از گشادگی افق و خوشی هوا، خلوت نیشابور بهترین فرصت را به معلم و دانشجو و محقق میدهد، تا دور از هیاهو و زرق و برق شهرهای بزرگ به تحقیق و تحصیل و تفکر و تأمل پردازند. اگر قرار باشد که روزی در برابر این هجوم تمدن صنعتی کانون مقاومتی ایجاد شود جایی بهتر از نیشابور به دشواری میتوان یافت.
در میان دانش پژوهان و دانشجویان نیشابوری چه خوب بود که یک یا چند تن همت میکردند و تاریخ نیشابور را مینوشتند. نیشابور یکی از عبرت انگیزترین و بارورترین تاریخها را دارد چه از لحاظ فرهنگی و چه از لحاظ وقایع ؛ واگر سرگذشت آن نوشته شود گویاترین فصل تاریخ ایران بعد از اسلام را در برخواهد گرفت کار را به این صورت میتوان شروع کرد که در قدم اول همه مطالبی که در در متون فارسی و عربی راجع به نیشابور آمده اعم از شعر و نثر، استخراج گردد. سپس مطالبی که مستشرقین و سیاحان خارجی درباره آن نوشتهاند به همین نحو بیرون آید. در قدم سوم بررسی تاریخ سیاسی و اجتماعی و فرهنگی خراسان می آید که نیشابور جزء عمده ای از آن است. آنگاه بر اساس این اطلاعات می توان تاریخ را شروع کرد. اگر کسانی آماده این کار باشند من نیز هر کمکی که از دستم بر آید، دریع نخواهم کرد.
(۱) مجله یغما، شماره مسلسل ۲۵۹ ، شماره اول ، فروردین ماه ۱۳۴۹ ، سال بیست و سوم.