سمیه کاظمی حسنوند نویسنده متفاوت و خوش فکری که ذیل کارشناسی ارشد مدیریت و برنامه ریزی آموزشی در حوالی ادبیات و فرهنگ ضمن همکاری با نشریاتی همچون تجربه، کرگدن، کتاب هفته، همشهری جوان در طی دو سال گذشته سه اثر منتشر نموده است که نشان دهنده جدیت وی در راستای به ثمر رساندن نبوغ و ذوق ادبی وی است.
رمان «جان های شلعه ور»توسط انتشارات روزگار؛ «یاس امینالدوله» انتشارات ورا منتشر کرد و مجموعه داستان «کاپیتان و دوشنبه»، مجموعه ای از داستانهای کوتاه با مضامین اجتماعی، فرهنگی، هنری و زنان میباشد که توسط انتشارات آوند دانش در مجموعهی نقطه سر خط به چاپ رسیده است. در این یادداشت قصد بر آن است که اعلام شوند خوانندگان رمان و داستان ایرانی با تهیه کتاب های ایشان منتظر خواندن گفت و گوی خوب و خاص ما با این نویسنده متفاوت باشند که به زودی تقدیمتان می گردد.
بخشی از رمان «جانهای شعلهور» داستان زندگی مرد جوانی است به نام یعقوب. راوی رمان یعقوب است و یک روز تصمیم میگیرد تا خودش را به دیوانگی بزند. بعد از مدتی وارد یک آسایشگاه روانی میشود و آنجا با آدمهای جدیدی آشنا میشود. هر کدام از آن آدمها، مشکلات خاص خودشان را دارند. صفیعلیشاه که یک شازده قجری است و دائماً در حال کشیدن نقشه برای بردن قشون به سرحدات ایران و روسیه است، داراب که خیال میکند، نامرئی است، شیرعلی که فکر میکند تمام زنهای دنیا، یک روز با یک شاگرد شوفر میزنند به چاک جاده و فرار میکنند و… راوی دیوانه نیست و از دنیای بیرون از آسایشگاه به دنیای درون آسایشگاه پناه برده است.
بخشی از رمان یاس امین الدوله فرشته خسته شده بود. لحظه ای ایستاد تا نفسی تازه کند. آسمان پر بود از انبوه متراکم ابرهای خاکستری که مثل گله های فیل پر سر و صدا در آسمان می چرخیدند. یک گوشه آسمان، رعد تیغ کشید، از بالا تا پائین. صدای رعد بلند شد. چندبار پی در پی و پشت سر هم. باران نم نم شروع شد. فرشته خودش را به تک درخت فندق رساند.
بخشی از مجموعه داستان کاپیتان و دوشنبه :کربلایی پک عمیقی به سیگار زد و گفت: «ما که نبودیم. خودش بوده و ممدو. این دورهزمونه، دورهٔ خوبی نیست. جوونها به حرف بزرگترهاشون گوش نمیدن! اللهاکبر. به خداوندی خدا، جوون بودیم، بزرگترمون میگفت شبه، حرفی نداشتیم، میگفتیم ها… حق با شماست، شبه. میگفتن روزه، میگفتیم روزه. همین ننهرقیه شاهده میگفتن بمیرید! حرفی نداشتیم، میگفتیم ها… حق با شماست، سرمونو میذاشتیم و اشهدمونو میخوندیم.»