هر سال نزدیک دوم اسفند که میشود خیلیها به من زنگ میزنند و میپرسند: برای سالگرد یغما برنامهای ندارید؟ نمیدانم چرا فکر میکنند من رئیس ارشادم؟ واقعا کدام فرزند را سراغ دارید که بعد از سی و شش سال از مرگ پدرش، به فکر برگزاری سالگرد برای پدرش باشد؟
اگر منظور از سالگرد برای یغما، سالگرد گرفتن خانواده برای پدر درگذشتهشان باشد که معمولا با روضه و خرما و احیانا سر خاک جمع شدن است که آن هم تا چند سالی مرسوم است نه سی و شش سال!
ولی احتمالا منظور دوستانی که زنگ میزنند سالگرد به معنای عمومی است که شامل برنامهای مثل شب شعر و تعریف کردن خاطرات و گفتارهایی در منقبت و یادکرد یغمای مرحوم است در جمع کثیری از علاقهمندان ادبیات و هنر و تاریخ معاصر نیشابور، که این البته در وسع و توان خانواده نیست و معمولا این کارها را ارشاد یا انجمن مفاخر یا نهادهای دولتی انجام میدهند نه خانواده.
من از این دولت و مملکت خیری ندیدهام
به هر حال معلوم است که دوستانی که دغدغهی سالگرد یغما را دارند از سر لطف و مهر این صحبت را میکنند و هیچ تردیدی نیست که این عزیزان، یغما را دوست دارند و میخواهند نام و یادش فراموش نشود. اما چرا به من مراجعه میکنند؟ مگر این شهر ارشاد و شهرداری و شورای شهر ندارد؟ شاید این دوستان نمیدانند که دست کم من هفت هشت ده سال درگیر مرمت آرامگاه یغما بودهام و هنوز که هنوز است از این دولت و این مملکت خیری ندیدهام.
شهری که دغدغهی فرهنگ و مدنیت و تاریخ ندارد، جکارش باید کرد؟ شهری که مسؤولیناش بیشتر به فکر جلسه و آمارسازی و این داستانهای بیخود هستند که چیزی برای مردم و ملت ندارد واقعا چه کارشان باید کرد؟
من هم به سهم خودم به عنوان یک نیشابوری، کارهای زیادی برای یغما کردهآم نه به عنوان فرزند وی. چون مهر پدر بعد از چند سالی، فقط در سینه و دل باقی میماند و از مراسم و سالگرد و این چیزها دور میشود. و هنوز هم هر از گاهی، مهرش در دلم زبانه میکشد و اشکهایی به یاد آن لبخند شیرین و آن قلب مهربان، بر دامن میچکد و البته که دلم خون است از این دولت و این ارشاد و این شهر و مردمانش که یغمای نیشابوریان را از یاد بردهاند نه پدر ما را.
کار بزرگی که سعید کاویانی کرد
یادم هست که بعد از مرگ یغما، مرحوم سعید کاویانی که مردی بود از تبار یغما و دغدغهی فرهنگ و هنر داشت و عمرش را روی این کار گذاشت و هیچکس هم برایش سالگرد نمیگیرد و اصلا یادش نمیآید که این مرد، پنج سال از بهترین سالهای عمرش را روی جمعآوری و بازخوانی آثار یغما گذاشت که کاری سخت بود و اگر او نمیبود، شاید هرگز دیوان یغما چاپ نمیشد که خدایش بیامرزاد و روحش را با یغمای بزرگ محشور کناد!
من هم بعد از درگذشت غمانگیز مرحوم سعید کاویانی، یک بار دیگر همتکی کردم و یک بار دیگر اشعار یغما را نسخهخوانی کردم و دوباره بازخوانی و ویرایش و مقداری هم تعلیقات نوشتم و دوباره دیوان یغما را با ویراست تازهای چاپ کردم.
تمام این کارها که حدود دو سال وقت گرفت، با هزینهی شخصی و با درآمد کارگری انجام شد و آخر سر هم کتابفروشهای نیشابور، هنوز بعد از گذشت ۱۵ سال، صورتحساب فروش کتاب را نپرداختهاند و من هنوز فاکتورها را دارم که خبری از پولش نشد و این فاکتورها آنقدر ماند که از حیز انتفاع خارج شد و حالا گوشهی کمد کاغذهایم خاک میخورد.
اگر یک روز آقای دبیری، مدیر انتشارات همیاران جوان را دیدید سلام مرا به ایشان برسانید و بپرسید چقدر از پول چاپ کتاب را ابوالفضل یغما به شما بدهکار شد و چقدر طول کشید که یک مقدار از آن را بپردازد و بقیهاش را هم کتاب به شما داد و آخرش هم معلوم نشد که چقدر دیگر بدهکار است.
بله دوستان! حکایت کار برای یغما در شهری که مسؤولان شهرداریاش حتی مساحت محوطهی آرامگاه یغما را نمیدانند و حتی توافقنامهی مالک زمین آرامگاهش را باید از من مطالبه کنند، و در شهری که شورای شهرش، اصلا داستان یغما را از یاد بردهاند، و در شهری که اشعار یغما را در جوار آرامگاهش، بر روی تابلوهای شهرداری، اشتباه مینویسند و حتی تذکر و تلفن هم کارساز نیست، و در شهری که دهها جلسه و نشست و مراسم در ارشاد و فرمانداری و فرهنگسرایش، هیچ گرهی از کار یغما و آرامگاهش نمیگشاید و در شهری که اصلا نمیپرسند حالا بزرگداشت یغما با چه هدف و انگیزهای و با چه رویکردی باید برگزار شود، در چنین شهری، کار برای یغما واقعا دشوار است.
کارهایی که دارم برای یغما میکنم
برای آنها که میخواهند واقعا یغما بزرگ داشته شود نه به عنوان پدر من و خواهرانم، بلکه به عنوان شاعر و متفکری که مبلغ یک فرهنگ بود، من در نظر دارم کارهایی بکنم ولی به عشق خودم و به تدریج و تدرج خواهم کرد.
مثلا عکسهای قدیمی آلبوم خانوادگی را گهگاهی میگذارم در صفحهی اینستاگرام خودم و چیزهایی راجع به این عکسها مینویسم.
فیلمها و گفتگوهایی را که با خود یغما، یا اطرافیان و آشنایان یغما و کسانی که یغما را در زندگیاش میشناختند و با او محشور بودند انجام شده یواش یواش ادیت میکنم و میگذارم توی کانال یوتیوب خودم و راجع به آنها توضیحاتی مینویسم.
همچنین در نظر دارم یک بیوگرافی جدید و مستند از قبل از تولد یغما تا روزهای درگذشتش، تهیه کنم و به صورت فیلم و گفتگو روی اینترنت منتشر کنم که قطعا زمان میبرد. من فیلمساز که نیستم و همهی این کارها را ذوقی و به صورت آماتور انجام میدهم که حتما اشکالات زیادی دارد.
برای این کار تحقیقات زیادی در محل تولد یغما، سالهای نوجوانی و جوانی یغما و جاهایی که بوده و رفته و کارهایی که کرده دارم و داشتهام که نتایج این تحقیقات را در ایام آتیه، اگر عمری باقی باشد خواهم نبشت.
همچنین در این سی و شش سال، هر سال، مقالات و مصاحبههایی داشته و دارم که مینویسم و منتشر میکنم و در روزنامههای استان و کشور چاپ میشود.
ولی آنچه در این میان ناگفته مانده و حالا به تدریج در فیلمها و صحبتهای آینده به آن میپردازم، فرهنگی است که یغما سعی میکرد آن را در زندگی تبلیغ و ترویج کند و همهی زندگیاش وقف آن شد. ساده زیستی، دوری از دنیا، دوری از مذهب خاص و دوری از حاکمیتها و حکومتها و پرداختن به جور و رنج فرودستان جماعت و فاصله گرفتن از اغنیا و متمکنین. اینها شاخصههای تفکر یغما بود.
اینکه دعواهای سیاسی باید کنار گذاشته شوند، اینکه در مورد حیات و زندگی آدمی، هیچ قطع و یقینی نداریم و اینکه باید با محبت و عشق در کنار هم زندگی کنیم و به هم احترام بگذاریم و معیار پول و ثروت را برداریم و ملاک دیگرپذیریمان، عشق و محبت و مهر و اخلاق انسانی باشد. اینها ارزشهای والای انسان است که باید به آنها پرداخته شود و یغما از اول تا آخر همین بود. او همیشه از بازوی خودش ارتزاق کرد و هرگز سخنش را و هنرش را نفروخت، کاری که من به عنوان دانشجوی ادبیات، هیچ شاعری را نمیشناسم که کرده باشد.
امید دارم دوستانی که از من و خانواده، سؤال میکنند سالگرد یغما چکار میخواهید بکنید، به ارشاد و شهرداری و شورای شهر مراجعه کنند و مطالبهگری داشته باشند که باعث خجالت است که بعد از سی سال از ساخت این آرامگاه که غریبانه در جایی افتاده و داد و بیداد من و ما هم به جایی نرسیده، چرا به مرمت و بازسازی آن همتی ندارید؟ چرا حدود و ثغور محوطهی آن را تعیین نمیکنید؟ چرا برای بهسازی و محوطهسازی آن اقدام نمیکنید؟ چرا باغی و چراغی و سراغی برنمیکنید که فردای روز، بچههایمان نگویند این یغما که میگویید که بود و کجا بود؟
باعث تأسف است که هنوز شعری از یغما در کتابهای درسی دبیرستان نیست و هنوز هیچ خیابانی در شهر به نام یغما نامگذاری نشده مگر همان ساختمانهای محلهی کوی یغما که آن هم با دست من و یکی از اهل فامیل با یک تابلو فلزی در همان زمان مرگ یغما، سامان گرفت و خیال نکنید که شهرداری و ارشاد و فرمانداری وقت، کاری کردند که اصلا نکردند و شاید هم هر گز نکنند.
یغما به عنوان پدر من، سالها پیش درگذشته و غمش در نهانخانهی دل برای همیشه هست و گاهی خودش را به دیوار دل میکوبد و صدایش به بیابانهای نیشابور میرسد ولی از یغمایی که قرار است جزو مفاخر نیشابور معاصر باشد و قرار است نام و یادش در تاریخ نیشابور مضبوط شود در نزد مسؤولان شهر خبری نیست. شرمشان باد این نمکنشناسان را که نمیدانند اگر نام نیشابور هنوز زنده است و در تاریخ میدرخشد فقط به خاطر فرهنگ و ادب آن است و این نام خیام و عطار و کمال الملک و قشیری و نظیری و امیر معزی و دیگرانی از این نمط است که آوازهی نیشابور را در جهان کشانده و گرنه، شاهان و فرمانداران و حاکمانش هیچ یادی در نزد تاریخ ندارند.
پس به خاطر تاریخ و فرهنگ نیشابور هم که شده، یاد یغما را پاس بدارید و آرامجایش را جایگاهی درست کنید که مردمانی که به دیدن خیام و عطار میآیند، یغما را هم زیارت کنند و بدانند که یغما تنها شاعری در تاریخ ادبیات ایران است که مدح هیچ شاهی را نگفت و نان هیچ حکومتی را نخورد و سرود:
بیل در دست داشتن دانش
دانه در خاک کاشتن دانش
به جز از گرد کار و پینهی دست
جهل محض است هر چه دانش هست
و در جایی دیگر سرود:
من برای نان به یزدان هم نمیآرم نیاز
این من و این پینههای دست من برهان من
من رسالت دارم اندر شعر، جای شبهه نیست
شعر من وحی من و دیوان من قرآن من
ابوالفضل یغما – ۳۰ بهمن ۱۴۰۲ – روستای صومعه