سودابه جعفری- مدیر مسؤول
اپیزود اول:
یکی از دوستانم را که خانمی ۳۰ ساله است و حدود ۱۰ سال از آغاز زندگی اش می گذرد جلو محضر طلاق دیدم. جویا شدم که چرا اینجایی و این دوست گفت که می خواهد طلاق بگیرد. وقتی جویای داستان شدم گفت من سال ها سکوت کرده بودم و دردهای درون زندگی ام را با کسی در میان نمی گذاشتم. در تمام این سال ها با یک مرد مستبد، مضطرب، وسواسی و کنترل گر مواجه بودم که تمام جزئیات زندگی مرا کنترل می کرد و به من می گفت هیچ کاری را قادر نیستی بدون من انجام دهی و آنقدر این روند را ادامه داده بود که من هم اعتماد به نفسم را به کلی از دست دادم و برای انجام ساده ترین کارها وابسته او شدم. علاوه بر این درگیری هایی هم داشتیم و متأسفانه ایشان به خاطر عصبانیت ناشی از وضعیت روانی، گاهی مرا کتک هم می زد و من به خاطر زندگی و آبرویم این را به هیچ کس حتی به خانواده ام نمی گفتم. ولی بعد از تحمل سال ها مرارت و رنج، از شرایط خسته شدم و صبرم تمام شد. به او گفتم بیا برویم مشاوره که مشکل مان را مطرح کنیم و راه حلی پیدا کنیم. ایشان ضمن امتناع شدید از مشاوره، خیلی ناراحت شد و گفت: مگر من بیمارم بیایم مشاوره. من مشکلی ندارم و خیلی راحت هستم. تو اگر لازم داری برو. و خلاصه کار به جایی رسید که من مجبور شدم مسئله را تمام شده بدانم و دنبال کار طلاقم باشم.
اپیزود دوم:
با شرایط زندگی جدید، اختلافات زن و شوهرهادر حال افزایش و متعاقبا، طلاق در حال زیاد شدن است. آنچه مسلم است این است که خانم ها در این پروسه ناسازگاری و طلاق، آسیب بیشتری می بینند و به همین جهت، آقایان از این قضیه به نوعی سوء استفاده می کنند و می گویند اگر طلاق می خواهی، برو بگیر. و می دانند که اگر طلاق به درخواست زوجه باشد آقا هم می تواند توافق نکند هم می تواند شرایطش را به خانم تحمیل کند.
در این صورت دست خانم زیر سنگ می رود و مجبور به پذیرش شرایط ظالمانه است. جالب اینکه خانم ها اهل سازش و نگهداری زندگی هستند و معمولا چندین بار از آقایان درخواست رفتن پیش مشاوران روان شناسی را می کنند تا یک راه حل معقول و منطقی و مرضی الطرفین برای مشکل فعلی یا مشکلات دیگرشان پیدا شود.
اما عموما آقایان از پذیرش این درخواست منطقی و معقول، طفره می روند و لابد با خودشان می گویند: «من؟ من مشاوره بروم؟ مگر من بیمارم که به مشاوره بروم؟ مگر من روانی ام که به مشاور روان شناس مراجعه کنم؟ این خانم بیمار است و خودش برود پیش روان شناس خودش را معالجه کند. اگر هم نمی خواهد برود همین جا می ماند و شرایط مرا می پذیرد».
نوشدارو بعد از مرگ سهراب
بعد این طور پیش می رود که خانم پس از اینکه شرایط به صورت نرمال جلو نمی رود و کار بیخ پیدا می کند به دنبال اجرای مهریه و گرفتن حق و حقوق خود می رود و وقتی کار بالا می گیرد و آقا احساس خطر می کند، حاضر به مشاوره می شود ولی متأسفانه در این شرایط، راه بازگشت سد شده و خانم که آسیب های زیادی تحمل کرده، دیگر حاضر نیست به آن وضعیت آسیب زا برگردد یا تحت همان شرایط ظالمانه زندگی کند و در واقع چون نوشدارو پس از مرگ سهراب رسیده، حالا دیگر نقش سم را دارد و اگر هم مشاوره ای صورت بگیرد، نتایجش برای ادامه زندگی به درد نمی خورد چون خیلی دیوارها و حائلهای اخلاقی شکسته و خیلی تکه پاره های عاطفی، بر جای مانده که نمی توان آن ها را جمع کرد.
آقایان باید به دنبال حل مشکلات اصلی زندگی باشند. گاهی ما مشکلات اصلی زندگی را گم می کنیم و دنبال متفرعات می رویم و به نتیجه نمی رسیم. یعنی تشخیص نمی دهیم که گره اصلی کار کجاست و دنبال حل پیامدها هستیم.
یکی از آقایان مشاورین طلاق که اتفاقا روان پزشک هم بود می گفت: ما می دانیم که اختلافات زن و شوهرها معمولا آن چیزهایی که مطرح می کنند نیست. اشکال جای دیگری است که هیچ کدام شان به راحتی حاضر به عنوان کردن آن نیستند. حالا گاهی، مسائل جنسی اصل است، گاهی مداخلات اطرافیان، گاهی اختلافات فرهنگی عمیق و چیزهای دیگر.
اولویت های متضاد زن و شوهر
ایشان مثال می زد که مثلا در مشکلات جنسی دو طرف، هیچ کدام شان این را عنوان نمی کنند. آقا حرف دلش این است که این خانم جواب نیازهای جنسی مرا نمی دهد ولی حرف ظاهرش عوض می شود و می گوید: این بانو در تمکین من نیست و به حرف های من گوش نمی دهد و با رفتارهایش مرا عصبی می کند و زندگی را به من زهر می کند.
خانم هم حرف دلش این است که من باید از نظر عاطفی آمادگی برقراری رابطه زناشویی را داشته باشم ولی با خشونتی که در آقا هست من چنین آمادگی را نمی یابم. ولی حرف ظاهرش این است که ایشان دعوا می کند، دست بزن دارد و مرا مسافرت نمی برد و قس علیهذا.
مسئله این است که آقایان و خانم ها یک سری خصوصیات مشترک جنسیتی دارند که به جز ویژگی های ژنتیک و نسلی، در بین همه ی همنوعان شان مشترک است. مثلا اینکه آقایان اولویت شان نیاز جنسی و نیاز تغذیه ای است. خانم ها اولویت شان نیازهای عاطفی و احساسی است. طبیعی است که این دو اولویت، تناقض دارند و تا راهی برای سازش نیابند مشکل همچنان باقی است.
یک مثال ملموس از تناقضات زن و شوهر
مثلا اگر آقا نیاز جنسی اش اولویت دارد که دارد، باید راه رسیدن به برآوردن این نیاز را دنبال کند. این راه چیست؟ ناز کشیدن از خانم، گفتن حرف های قشنگ، دل بردن از خانم، مسافرت بردن، خرید بردن، گل گرفتن، هدیه دادن و این جوز چیزها.
یا اگر خانم اولویتش نیاز عاطفی است باید بداند که آقایان اول نیاز جنسی دارند و بعد از برآورده شدنش، احساس شان شکوفا می شود و اهل ناز کشیدن و گل خریدن می باشند.
به هر حال این تضاد خصوصیات آفرینشی باید به شکلی حل شود. ما قبلا هم در مقالات متعددی گفته ایم که آقایان و خانم ها اگر قصدشان ادامه زندگی است باید از خیلی مسائل بگذرند و اگر واقعا قصدشان ادامه زندگی نیست همدیگر را آزار و اذیت نکنند و راه خودشان را انتخاب کنند.
نکته ی آخر هم اینکه مشاوره با روان شناس یا روان پزشک، کار عقلا است نه بیماران روانی. چون بیماران روانی واقعی آنهایی هستند که از رفتن پیش روان شناس یا روان پزشک ابا می کنند و اصلا حاضر به پذیرش این نکته نیستند که هر انسانی ممکن است دچار مشکلات روحی و روانی بشود و همان طور که برای دل درد و سر درد ممکن است برویم دکتر و دارو بگیریم وقتی روح مان درد می کند باید پیش طبیب برویم و اگر لازم شد دارو هم بگیریم و مصرف کنیم. این روال عاقلان است نه بیماران روانی.