در ابتدا خودتان را برای خوانندگان خاتون شرق معرفی بفرمایید؟
سمیه امینی راد هستم، کارشناسی ارشد ادبیات فارسی کارمند دانشگاه. اولین بال زدن های من در آسمان بلند شاعرانگی با نوعی نوشتار کلاسیک و در غزل تجلی یافت. شعر و نیاز من به شعر بود که شاید از میان تجربه های هنری سر در آوردم. همان کلمات شاعرانه را با قلم نی خوش می نوشتم. همان تصاویر شاعرانه به تصویرسازی و نقاشی هدایتم کرد. اما سال ها گذشت تا فهمیدم آن چه مرا بیش تر مجذوب می کند شعر است. شعری که جدای از چهارچوب های همه پسند و متعارف جامعه، راه های زیبایی شناسانه خود را از میان خطوط و رنگ ها به جایی میان کلام و کلمات متظاهر می کند.
ذهن و زبان شاعرانه و هنر در شما چگونه شکلگرفته است؟
شعر و جریانات شعری و جمع های ادبی و هنری در روند فعالیت هنری ام مؤثر واقع شده است اما من همیشه راه خودم را رفته ام. انسان، اشیا و طبیعت را در دنیای فردی خودم کشف کرده ام. در ابتدا، کلمات، غریزی در من می جوشید در آشپزخانه، پشت میزکارم، زمان در آغوش کشیدن فرزندانم و … اما به مرور سعی در آموختن کردم و به جمع های مجازی و حضوری ملحق شدم که قطعاً مؤثر واقع شد.
آیا شعر کلاسیک در این مسیر راه گشا بوده است؟
شعر در جامعه معاصر در ابتدا متأثر از شعر کلاسیک است. در بهترین هنرمندان معاصر نوعی تأثیر و تأثر وجود دارد اما بهمرور هنرمند جامعه معاصر با شناخت کامل هنر و آگاهی از اصول، فن، نوآوری و کشف به استقلال میرسد و طوری باهنر عجین میشود که خود را در خدمت هنر و جامعه مییابد.
اینگونه هنر به جامعه معاصر در خود فرورفته و در انزوا کمک میکند به اندوه انسان مدرن چشمانداز میبخشد و جامعه معاصر را به تعادل و آرامش میرساند.
هنر برای شما شکل درآمدزایی دارد یا فقط مسکن دردهای شماست؟
گاهی درآمدزایی هم دارد. مشخصاً در این دوره به فروش آثارم نمیپردازم اما اگر سفارشی داشته باشم میپذیرم. هنر بیشتر نقش آرامش بخشی و به تعادل رساندنم را دارد.
هنر چگونه تواند شاکله درمانگری داشته باشد؟
همه ما در زندگی درگیر روزمرههای معمولی و دچار نوعی تکرار هستیم. این روزمرگیها بهنوعی با درد و رنج همراه است، اما درواقع باید به این روزمرگیها چشمانداز داد هنر میتواند از خواب، تکرار و سستی بیدارمان کند و به شکلی خیلی مفید ما را برانگیخته کند و بخشهای پویای وجودمان را بیدار کند.
با خلق هر اثر هنری نوعی کشف و خودشناسی هم در درون اتفاق میافتد انسان با خلق هر اثر به آگاهی میرسد که با خود حس رضایت بخشی همراه دارد حس رضایت، تسکین دردهای هنرمند است و دریچههای تازهای به روی انسان معاصر میگشاید.
یعنی ادبیات باید روح آسیبدیده بشر را التیام بدهد؟
ادبیات باید روح عصیانگر بشر را التیام ببخشد.
درباره درمان عصیان با ادبیات برای ما بیشتر توضیح بفرمایید؟
هنر بیشتر نقش آرامش بخشی و به تعادل رساندنم را دارد. انسان همواره محصور در حصار تنهایی است و گاه این تنهایی چون زندانی بوده که فرد را محکوم به شکستن مرزها و دیوارها میکند محکوم به عصیان و تمرد از تقدیری که سرنوشت برای او رقمزده است.
شاعر به پا میخیزد مرزها را درمینوردد نظم را به هم میزند و با ذهنی اعتلا یافته از نو بنای خود را میسازد و خویشتن را کشف میکند.
شاعر تصرف در تخیل و تفکر را حق خود میداند و با نبوغی بر خواسته از اندیشهای رها برمیخیزد و خوب میداند عصیان اساس زندگی اوست. بنیان همه او! اندیشه و شور عاطفی او مدام در تکاپو، حرکت و جنبش است. همهچیز سر به شورش برمیدارد تا کلمهای با مأموریتی تازه بشکفد! بدرخشد! آن زمان است که همهچیز در روح شاعر به پرواز درمیآید و اثری خلق میشود. اینگونه است که ادبیات و خلق روح عصیانگر بشر را التیام میبخشد.
به نظر شما هنر میتواند انسان امروز را از بنبستهای فکری برهاند؟
بله هنر خیلی مواقع میتواند راه گشا و روشناییبخش باشد در حال خلق هر اثر هنری گاهی کشف و اکتشافات شخصی و درونی هم اتفاق میافتد و گرههایی در درون گشوده میشود و باعث خودشناسی میشود.
گاهی در درون احساس اضطراب شدید میکنم در حدی که روند زندگیام به جد مختل میشود تعادلم را از دست میدهم زمانی که قلم را به رنگ آغشته میکنم و یا طرحی را بامداد اتود میزنم ناخودآگاه اضطرابم کاهش مییابد در حین اجرا حتی آن خط خطیها و یا آن کلماتی از عمق وجودم بر صفحه کاغذ جاری میشود، جزئیات و دغدغههای مسائل پیرامونم را میبینم بعد که آرامش نسبی ام برقرار میشود نوشتهها و نقاشیهایم را واکاوی میکنم به ارزشها و اولویتهایم میرسم. اینکه چه مقولهای در درجه اهمیت و چه مقولهای در حاشیه قرار دارد هم برایم روشن می شود و تجربه درونی جالب و هیجانانگیزی است.
چند مجموعه شعر منتشر کردید و مهم ترین ویژگی های شعری دو مجموعه را شرح دهید.
دو مجموعه شعر منتشر کرده ام مجموعه اول «روزهای مصرف شده» با انتشارات عقربه و مجموعه دوم «جمعیتی از استخوان» که در جشن شعر هرمز برگزیده شد. ویژگی اصلی شعری هر دو مجموعه زنانه بودن است. چه از نظر زبان چه از نظر مضمون. چون بدن منشا حس هاست و نوشتار یک زن باید از خود خود زن بیاید. زن باید از خویشتن اش، جسم اش، ریتم نفس ها و لحن واقعی اش بنویسد و این ها همه در شعر من نمود دارد. یک زن زمانی که به نگارش روی می آورد از هر نقطه از اندیشه و اندیشه ورزی عبور می کند و غریزه زنانه به اوج لذت و واکاوی درونی می رسد، آننقطه یی که نقطه شروع هنر است نقطه یی که آغازگر زن اساطیری با نیروی ناخودآگاه است.برخی از شعرهای من مدیون عشق اند. از طرفی شعر من شعری دغدغه مند هم هست. همیشه دغدغه جامعه زنان را داشته و دارم و قطعاً دغدغه مند تمام چیزهای انسانی و هر آن چه به بشریت مرتبط است. در برخی از شعرها گاهی با خشونت و کلمات غیرشاعرانه هم مواجه می شوید چون دنیا از نگاه من فقط زیبایی و ظرافت نیست، جنگ هست، خون هست، مرگ هست، اضطراب هست و همین است که برخی از شعرهایم با منشی اجتماعی هم راه است و تنها هنر دیالکتیکی با خودم نیست. از طرفی شعر برای من یک مسأله جدی ست مسئولیتی ست که در مقابل خودم و دیگران احساس می کنم. شعرهای کوتاهی هم دارم که شهودی و لحظه یی هست اند و فضای صمیمانه و راستینی را تداعی می کنند. گویا قلم موی نقاشی ام را برداشته ام و فقط لحظاتی را ثبت کرده ام. لحظاتی که ضربه های عاطفی دارد و ترکیبی است از تصویر پردازی درونی و خیال پردازی غنایی و در این بین تصویر، گاهی شکل دادن به حرف و گاهی از شکل انداختن است.
در این بین از دغدغه مند بودنتان نسبت به جامعه زنان گفتید آیا در حوزه زنان هم فعالیتی دارید؟
بله در حوزه زنان با مجله «هنر و جامعه» همکاری دارم. چون زنان و ویژگی های آنان بر بخش های مختلف جامعه تأثیر می گذارد و به گفته هلن فیشر «آینده متعلق به زنان است»
و همانطور که می دانید سکوت و سرکوب زنان در طول تاریخ قدمتی هزاران ساله دارد و زنان از همان بدو رشد طبیعت وحشی از طرف جامعه مردسالار. به سکوت دعوت شده اند بلند بودن و حق طلبی مصداقی از رفتارهای مردانه و غیرزنانه تلقی می شد همانطور که بافندگی و آشپزی اعمالی زنانه. اما امروز با مطالعات و تلاش های که در حوزه زنان صورت گرفته است ندای زنانی را می شنویم که به خود جرأت می دهند آشکارا لب به اعتراض بگشایند.
شعری از مجموعه روزهای مصرف شده
سه درخت بودیم
قرمز!
پاییزی نه
فقط قرمز!
در امتداد بادهای شکسته.
آیا پرنده ای ترانه ای قدیمی
در برگ هامان جا گذاشته بود؟
آیا صدای «آفتاب کاران جنگل» از غضروف های تنمان بیرون می ریخت؟
یا از ریشه هایمان به آخرین اعتراض خون می چکید
آیا سه بار تکرار شدنمان در سه دوره از تاریخ
از آخرین حکومت نظامی
تا ایست های بازرسی
با آسمان لغزنده ارتباطی تنگاتنگ داشت؟
با آن تکه از ابر
که خود ابژه بود بر سر شاخه ها
آیا فصاحت تکرار تاریخ
می افتاد از شاخه های انارمان
لکه لکه؟
پدرم می دانست
ما سه درخت
در سه دوره از تاریخ
تکرار مدام چسبندگی برگ بودیم
در باغچه های گفتگو
وقتی یاس را با ریشه های استخوان دار کود می دادیم
پدرم می گفت: سه بار در سه دوره از تاریخ
ریشه هایمان بی لهجه خورشید قرمز شد
از آخرین ضربه تبر
تا اولین وزش بادهای محرک
باران انار می بارید
و اینانار چه زبان سرخی داشت
و شعری از مجموعه دوم
جمعیتی از استخوان
از کجا معلوم جهان بتابد
خورشید از دریچهای نیفتد
جا که فصل در قبیلهیِ ما
اندوهیست در ابرهای شکوفا
آفتاب
تا ابدیت وجود ندارد
روزی در مه
در لباس ابر محو میشود
مه از مه
ابر از ابر
نور از نور
فرو میافتاد
و ما از دلبستگیهایِ افتاده
بوی ابر میگیریم
و شعری دیگر از محموعه دوم
جمعیتی از استخوان
*
من این نیستم
و آن نیز نمی توانم باشم
احمقانه گمان کردم
همه می توانند
در حالی که هر کس نمی تواند
احمقانه گمان کردم
من آنم
که رایجم
آیا من آن زنم که رواج دارم؟
در خیسی اندوه روزهای افزوده به اندوه
در شمالی ترین نقطه از جای جای این کوچه
منی دیگر از خودم را رسانده ام
به جنوبی ترین خیابان روبرو
به صفی از داروخانه
در ازدحام جمعیت عظیمی از خودم؛
در سطوح خنک این پیاده رو
به رواج داشتگیم می نگرم
به جمعیت زنان درونم/بیرونم
به فاصله دورتری
از فاصله دورتری
به ازدحام صداها
می نگرم
آیا در این صداها
انسان بود که دو نیمه می شد؟
آیا رواج داشتگیم
با دو نیمه انسانیم ارتباط داشت؟
آیا من حالتی از زنان رایج بودم
که رواج نداشتم؟
خوب می دانم
برا زنی که شهامت دارد
شهامت بازنده شدن
با یک قابلیت سانتی مانتال
پناهگاهی نیست
و این بار
برای همیشه
بر آخرین لایه های انسانی ام
چون ابر و باران آزاد می شوم…
این بار
و هر بار
به شکل تازه تری
از فاصله دورتری
بر عباراتِ دیگری چکه می کنم.