الهام لگزیان
نیشابور بابیلبوردها و تابلوهای خیابانی ای که از آن به عنوان “ابرشهر “یا “نیشابور بزرگ “یاد می کنند! هرگاه از مقابل چنین تابلوهایی می گذرم، بی درنگ به یاد کم لطفی بزرگی می افتم. چگونه می شود شهری که تا چندی پیش،کمتر سخنی از بزرگی و عظمتش به میان بود؛به یک باره این گونه تغییر چهره دهد؟!
شهرمن نخستین پایتخت سیاسی و فرهنگی ایران پس از اسلام،به همراه مشاهیرش و بنیان گذار نخستین دانشگاه ها در جهان اسلام؛گویی با یک بازمانده گی چندساله از فرهنگ نتوانسته آن طور که درخور است،ابهت و اقتدار خود را حفظ کند!
ابربودن یک شهرگاهی با فرهنگ،دانش و ادب شهروندانش قلمداد می شود.به این معنا که هرچه با فضل و اندیشمندتر،شهری بزرگ تر و چه بسا جوان تر. شهری که به فرهنگ آن آشنایی دارم.
مردمانی که حتی خواندن و مطالعه را به مانند کابوس می انگارند.بسیارجابرانه است که با انزجار و از عدم وقت که نه،از بی حوصلگی دم می زنند. گاهی نه حتی در افراد باسطح دانش متوسط بلکه از زبان تحصیل کرده های ولنگاری که گویی با غولی کاغذی رو به رو خواهند شد هم به وضوح قابل دید است. با این گونه افراد چگونه می بایست کنار آمد؟
آیا باید به اجبار مطالعه و فرهنگ کتابخوانی را در ذهنشان حک کرد یا اجازه داد به ساده انگاری دنیایی که بدون کتاب هم می شود گذشت! اما نه به مهارتی که با خواندن آن حاصل می شود ادامه دهند؟
این همان کم لطفی ای است که بدون در نظرگرفتن جنبه های مثبتش درمورد “ابرشهر نیشابور” شده است.
احتمالاً این اقتضای روزگاری است که عجین شده با فضای مجازی و عواقب آن است که نمی توانیم به همان سادگی که حرف می زنیم،محکومش کنیم.
گویی به راحتی نمی شود نام شهری را با پسوند “ابر یابزرگ”، امروزی و مدرن نسبت داد،تنها جهت به نمایش گذاشتن یک نوگرایی ظاهری! برای فردی که نوشتن و تحریر را بهانه ی زیستش می داند و گاه گاه از این راه امرار معاش می کند چه چیز شکنجه آورتر از این که تلاش،افکار و قلمش را صرف آموزه هایش،تنها برای به ظهور رساندن بخشی از فرهنگی که از تاریخ مان عقب مانده به کارببندد و نتیجه ای حاصل نشود؟
از معضلات چاپ کتاب همین بس که آن گونه که شایسته یک فرهنگ غنی است استقبال چشمگیری به عمل نیاید و البته نمی توان همه ی کتاب ها را باواژه ی خوب،آذین کرد و شایداین مهم هم به نوعی همان پله ای است که ناخواسته جایگاه یک استقبال به جا را ازکتاب خوانی پایین کشیده! افراد بیشماری را در اطرافمان داریم که گاهی بایدازبه کاربردن کلمه ی “چاپ کتاب”فارغ ازتمامی مصائب ومشکلاتی که حتی ازنحوه ی تالیف آن کشیده ایم بکاهیم، هراس داشته باشیم.ازنگاه آنها مساله ای به نام غذای روحی به همان اندازه بی ارزش است که افتادن برگی از درخت…
لاجرم این سرفصل مقدمه ای است که شایدهیچ گاه درهیچ کتابی نوشته نخواهدشد آن هم بااین مضمون که:
چه نیازبه آب درهاون کوبیدن برای افرادی که مغزشان درخواب وغفلت است وازاین طریق امکان پذیرنیست نه تنهافرهنگ واقعی نیشابور رابه معنای دقیق کلمه “ابرشهر” نامید بلکه این فاجعه درجوامع دیگری که نیازمطالعه راپیش پاافتاده ترین هایشان می دانند،به منثه ی ظهور رساند؟
این مساله را می توان به گذشته نیز مرتبط دانست آنجاکه نیچه می گوید:
من صبورم.شایدانسان هادرسال هایی دورجرات خواندن کتاب های مراپیداکنند.
اماآیااین صبوری شامل تمام نویسندگان یاتحریرگران می شودیاتنها تعداد کمی ازآن پیروی می کنند؟