کهن‌تر از خراسـان: پارت و ابرشهر
کهن‌تر از خراسـان: پارت و ابرشهر
«خراسان»؛ خوَراسان یا xwarasan در زبان پهلَوی؛ واژه‌ای است همبست از دو واژه خوَر (xwar) به معنای «خورشید» و آسانا (a-sana) صفت فاعلی از asan به معنای «برخاستن» و «آمدن». چنانکه از نوشتارهای ایران باستان (دوران پیش از اسلام) بر می‌آید این سرزمین، از «دوره ساسانی» بدین نام خوانده شد.(1) در کتیبه داریوش یکم در بیستون -که نمودار سازمان ساتراپی‌ها (ایالت‌ها) در دوره هخامنشی است- «پَرثَو» (پارت: خراسان کنونی)، زَرَنگه (زرنگ)، هَرَئی‎‌‌وَ (هرات)، هوارزمی (خوارزم)، باختریش (بلخ)، سوگرد (سُغد) را در شمار ساتراپی‌های شمال شرق ایران می‌بینیم(2) و بر پایه کتاب «تاریخ طبیعی» پلینی(3)؛ امیرنشین‌های اُستان (شمال خراسان کنونی)، پارت، اپارتیکِنِه (پیرامون ابیورد)، مرگیان (مرو) و اَریا (هرات) ایالت‌های شمال شرقی ایران دوران اشکانی را تشکیل می‌دهند.(4)

حسین صومعه
hs.sunrise@gmail.com

در کتیبه پارتی شاپور یکم ساسانی در کعبه زرتشت نیز نامی از خراسان نیست و نام پارت (پرثو) نیز در میان نام‌ ایالت‌های جنوب غربی ایران (پارس و خوزستان و میشان) آمده است. در سنگ‌نبشته شاپور؛ مرو، هرات و «همه‌یِ ابرشهر» ایالت‌های شمال شرقی ایران را سامان می‌دهند.(۵) از بررسی منابع ایران باستان، چنین دریافت می‌شود همانا در دوره اشکانی‌هاست که نام پارت به عنوان نام ایالتی، در روندی گام به گام، خود را به سوی جنوب غربی کشور کشیده و اندک اندک، نام ایالتی «ابرشهر» به جای آن می‌نشیند.(۶)
پدیداری ابرشهر (= نام پیشین نیشابور) به عنوان محل ضرابخانه بر روی سکه «فرهاد دوم اشکانی»(۷) –که دوران حکومت وی؛ میان سال‌های ۱۳۷-۱۲۸پیش از میلاد بوده است- را می‌توان گواهی بر سامان یافتن زمینه‌های پاگیری این شهر، در جایگاه یک مرکز سیاسی و اداری دانست که در سده‌های آینده، نام خود را به عنوان نام ایالتی سرزمین خراسان کنونی، پایدار می‌سازد و در سپیده‌دمان دوران ساسانی است که در چهره‌ای چشم‌گیر، به رویدادهای تاریخ درمی‌آید. چنانکه پروفسور کریستنسن از «پایکولی» هرتسفلد می‌نویسد: اردشیر بابکان «ممالک سکستان و ابرشهر (خراسان فعلی) و مرو و خوارزم و بلخ را متصرف شد و به این ترتیب، قدرت خود را بر نواحی شرق بسط داد.»(۸) این زمان، ۲۳۳ تا ۲۳۷ میلادی؛(۸) یعنی حداکثر ۳۷۴ سال پس از آغاز فرمانروایی فرهاد دوم اشکانی‌ست که ابرشهر را در جامه‌ی نام ایالتی گسترده بر تمامی غرب خراسان بزرگ می‌یابیم. بدین پایه؛ «ابرشهر»، نام تاریخی حوزه سرزمینی خراسان کنونی، پس از «پرثو» یا «پارت» بوده و به عنوان یک نام جغرافیایی، پیشگام و قدیم بر «خراسان» است.

از خراسان بزرگ تا خراسان غربی
گویاترین رویداد هم‌پیوند بر نام‌یابی گستره شمال شرقی ایران بزرگ به نام خراسان؛ بازنگری‌ و دگرگونی سازمان نظامی و تقسیمات کشوری در زمان خسرو انوشیروان (حکومت: ۵۳۱-۵۷۹م) است.(۱۰) او ایران را به چهار بخش کرد و اداره هر بخش را به یک سپاهبد سپرد: «خوراسان‌سپاهبد» بر شرق، خوروران‌سپاهبد بر غرب، نیمروز‌سپاهبد بر جنوب و اپاخترسپاهبد بر شمال فرمان می‌راند.(۱۱) این بخش‌ها یا «کوست»‌های چهارگانه، بر پایه‌ی داده‌های یک منبع ارمنی و همچنین نسک پهلَوی «شهرستان‌های ایرانشهر» چنین‌اند: «کوست خراسان» یا منطقه شمالی شرقی(۱۲)؛ «کوست خوروران» یا منطقه شمال غربی(۱۳)؛ «کوست نیمروز» یا منطقه جنوب غربی(۱۴)؛ و «کوست آدوربادگان» یا منطقه شمال غربی.(۱۵)(۱۶)
ابرشهر (نیشابور) یکی از ولایت‌ها (استان‌ها)ی کوست خراسان ساسانی است که شهرستان‌های ارغیجان (ارغیان)، اسپراین (اسفراین)، جوین، بیهک، بیهق (سبزوار)، باخرز، خواف، زوزن (تربت حیدریه)، زام (جام) و زاوه را در بر می‌گرفت. لقب فرمانروای استان ابرشهر، «کنارنگ» بود.(۱۷) به گفته دانیل اِلتون؛ خراسان دوره ساسانی، یکی از چهار استان مهم کشور به شمار می‌آمد. این استان، به چهار بخش تقسیم می‌شد و این بخش‌ها عبارت بودند از: مرو، نیشابور، هرات و بلخ.(۱۸) به نوشته طبری؛ در دوره امویان، در زمان امارت زیاد بن ابیه (نیمه سده یکم هجری)، وی با الگوگیری از روش ساسانیان در اداره خراسان آن منطقه را به چهار بخش، تقسیم نمود: مرو، نیشابور، فاراب و هرات؛ او اداره هر منطقه را به یکی از سردارانش سپرد.(۱۹) بنابراین؛ نیشابور، والی‌نشین و تختگاه خراسان غربی بود.
باری؛ «خراسان»، مفهومی جغرافیایی و تقسیماتی است که در دوره ساسانی سامان یافته و در دوره اسلامی، درتقسیمات چهار بخشی یا چهار «رَبع»، پایدار می‌گردد: غرب خراسان به مرکزیت نیشابور، شرق خراسان به مرکزیت بلخ، شمال خراسان به مرکزیت مرو و جنوب خراسان به مرکزیت هرات.(۲۰) خراسان، هر چند با دگرگونی‌هایی برآمده از رخدادهای سیاسی و نظامی دوران‌ها، در جایگاه دیاری پربارور و نقش‌آفرین در سرنوشت و یگانگی ایران بزرگ روزگار را به دوران قاجارها می‌رساند اما در این دوران است که خراسان، به روزگاری دشوار گرفتار می‌آید و چنان عرصه از دست می‌دهد که در دهه‌های پایانی سده سیزدهم، دیگر ‌آن خراسان بزرگِ همبسته‌یِ کشور ایران‌ نیست و تنها بخش نیشابوری خراسان یا خراسان غربی در عرصه ایران، پایدار می‌ماند.

گسست خراسان و اندیشه‌ نگهداری پیوندهای خراسانی
سده سیزدهم؛ انگلیس‌ها و روس‌ها با بهره از سستی و ناتوانی حاکمیت قجری، ایران را میدان رقابت‌های فزونخواهانه‌شان نمودند. این دوران؛ روزگار گسست خراسان بزرگ است. رویدادهای منجر به پیمان پاریس ۱۸۵۷م/۱۲۷۳ق/ ۱۲۳۵ش: طرح انگلیسی جدایی هرات و سپس بخش‌ شرقی خراسان(۲۱) و پس از آن، پیمان آخال ۱۸۸۱م/۱۲۹۹ق/۱۲۶۰ش: طرح روسی جدایی مرو، شمال خراسان و فرارود(۲۲)؛ از این دیدگاه که سرآغاز به رسمیت شناختن جدایی حاکمیت این مناطق خراسانی از حکومت مرکزی ایران و مقدمه‌ای بر پدیدآیی کشورهای افغانستان، ترکمنستان، ازبکستان و تاجیکستان در جریان تحولات آینده‌اند؛ در تاریخ خراسان بزرگ، دارای اهمیت ویژه‌ای است.
اما تنها جدایی سرزمین‌های خراسانی از سرزمین مادر، همسایه دور شمالی را خشنود نمی‌کند. روسیه کمونیستی، به بریدن پیوندهای تاریخی و فرهنگی می‌اندیشد. آری! چند دهه‌ای بیش نمی‌گذرد؛ روس‌ها در سال ۱۹۲۴م/۱۳۴۳ق/۱۳۰۳ش برنامه هویت‌زدایی از سرزمین‌های خراسانی را در پوشش برنامه ایجاد منطقه ساختگی «سردنیایا آزیتا» Sredniaia Azitaیا آسیای میانه آغاز می‌کنند.(۲۳)
شاید از همین دوران است که اندیشه نگهداری پیوندهای تاریخی-فرهنگی سرزمین‌های جداشده خراسانی با حوزه ایرانی و اسلامی شکل می‌گیرد. به‌ کار بردن نام «خراسان غربی» در اشاره به بخش ایرانی خراسان بزرگ -که اندیشه را به جستجوی بخش‌های دیگر خراسان می‌برد- باید از جمله کوشش‌های هم‌راستا با «اندیشه نگهداری پیوندهای خراسانی» ارزیابی نمود.
در نوشتـار نویسندگان عثمانی در همین دوران ناگوار است که در کشور همسایه غربی؛ احمد وفیق پاشا، سیاستمدار امپراتوری عثمانی، در سال ۱۲۹۳ق/۱۲۵۵ش/۱۸۷۶م فرهنگنامه ترکی «لهجه عثمانی» را در استانبول به چاپ می‌رساند.(۲۴) لهجه عثمانی را باید از نخستین کتاب‌هایی دانست که در دوران پس از پیمان‌ پاریس، نام «خراسان غربی» را در اشاره به عرصه سرزمینی همپوشان با خراسان کنونی (ربع نیشابور قدیم) به کار برده است. این فرهنگ‌نگار سرشناس ترک؛ نیشابور را یکی از مدخل‌های کتاب «لهجه عثمانی» قرار داده و این شهر را مرکز یا کرسی خراسان غربی معرفی می‌نماید.(۲۵)
جستارگری در منابع نگارش کتاب «لهجه عثمانی» می‌تواند در بازشناسی پیشینه جای‌نام خراسان غربی در اشاره به بخش ایرانی خراسان، رهگشا باشد. هر چند کاوش در اسناد دولتی و نوشتارهای این دوره را به گونه‌ای کارساز باید در دستور کار نهاد اما کارنامه نویسنده لهجه عثمانی که افزون بر تسلط بر زبان‌های عربی، فارسی و فرانسه؛ گرایش‌های ملی‌گرایی ترکی وی؛ و همچنین داشتن مقام صدارت سلطان عبدالحمید ثانی -که او را در بطن درگیری با چالش دست‌درازی‌های پیوسته همسایه شمالی، روسیه تزاری، قرار می‌داد-(۲۶) می‌تواند از زمینه‌های به‌کارگیری دانسته و آماج‌مند این جای‌نام در اطلاق به «ربع نیشابور» یا منطقه «غرب خراسان» بوده باشد. آیا وفیق پاشا، در نهانگاه ذهن خود، به بهره‌گیری از اندک رمق باقیمانده‌ همسایه شرقی، برای ایستادگی در برابر خصم مشترک، در راه نجات امپراتوری رو به اضمحلال عثمانی -که آن روزها عنوان «مرد بیمار اروپا» را به یدک می‌کشید- می‌اندیشیده است؟
همانا هموطن وفیق پاشا، احمد رفعت افندی نیز در کتاب «لغات التاریخیّه و جغرافیّه»؛ که باز هم به زبان ترکی عثمانی و حدود ۶ سال پس از «لهجه عثمانی»، یعنی ۱۲۹۹ق/۱۳۰۱ش و در استانبول به چاپ رسیده؛ چشمی از این سوی تاریخ (یعنی روزگار نزدیک به ما)، به نگاه خراسان داشته و خراسان غربی را سرزمینی می‎شناسد که به بلخ، بخارا و عراق عجم محدود می‌شود، شهرهای مشهورش نیشابور و قابوشان (خبوشان= قوچان) و مرکز اداری‌اش مشهد است.(۲۷) باری! عثمانی‌های مجروح از زخمه‌های پی‌ در پی همسایه سیاس بی‌رحم شمالی، همدرد با ایران افگار و آزرده از دست‌درازی‌های میراث‌‌داران پطر کبیر؛ خراسان ایرانی را «خراسان غربی» شناخته‌اند.

مراکز خراسان غربی از نگاه پژوهندگان
ریچارد فرای، ایران‌شناس نامدار آمریکایی، در بخش نخست کتاب «میراث ایران» چاپ ۱۹۶۲م/۱۳۴۱ش؛ که به جغرافیای تاریخی ایران پرداخته، پیشینه مراکز اداری خراسان غربی را به دوران باستان می‌برد و می‌نویسد: «خراسان غربی با پایتخت‌ها (= مراکزِ) گوناگون از هکاتوم‌پیلوس (دامغان) در غرب تا نیشاپور در شرق، به سان بزرگراهی بوده است تا همچون پارس، آیین‌ها (بسترهایِ) یکپارچگی (اتحادساز) را داشته باشد.»(۲۸) پرادز اُکتور شَروو، ایران‌شناس نروژی، در تک‌نگاشت «مقدمه‌ای بر مانوی‌گرایی» می‌گوید: مانی در زمان ساسانیان، انجمنی را در ابرشهر (= نیشابور)، پایتخت یا مرکز غربی خراسان، بنیان گذاشت.(۲۹)
هاینتس گائوبه، ایران‌شناس آلمانی، در «دانشنامه ایرانیکا» ابرشهر را «نام شهرستان نیشابور در خراسان غربی» می‌شناسد.(۳۰) آدریان براکِت در یادداشت‌هایش بر ترجمه انگلیسی «تاریخ طبری» (در رویدادهای سال ۳۶ق) اَبرَشهر را عربی‌شده اَبَرشَهر می‌داند که همان «نیشابور، پایتخت منطقه خراسان غربی» است.(۳۱) مایکل مورونی، پژوهشگر تاریخ باستان و خاور نزدیک نیز در یادداشت‌هایش بر ترجمه انگلیسی «تاریخ طبری» می‌نویسد: «اَبرَشهر، عربی‌شده اَپَرشهر است نام پیشین ساسانی نیشاپور یا نیشابور؛ پایتخت منطقه خراسان غربی.»(۳۲)
علینقی منزوی، نسخه‌شناس و مترجم سرشناس، در یادداشتی بر مدخل النیشابوری «طبقات أعلام الشیعه» آقابزرگ تهرانی نوشته است: «نیسابور و (یا) نیشابور از پایتخت‌های خراسان غربی است که مغول‌ها ویرانش کردند و سپس بازسازی شد؛ امروزه بین تهران و مشهد طوس قرار دارد. التستری آن را در مجالس (المؤمنین) یکی از مراکز شیعیان برشمرده است.»(۳۳) رسول جعفریان، پژوهشگر سرشناس تاریخ ایران دوره اسلامی، در کتاب «مقالات تاریخی» درباره مراکز سیاسی و اداری خراسان غربی می‌نویسد: «تا پیش از مرکزیت یافتن مشهد در اواخر دوره صفوی و سپس در دوره قاجار، مرکز خراسان غربی در شهر نیشابور (دوران ساسانی-اسلامی) و طوس (دوره مغولان) و در روزگار تیموریان، شهر هرات بوده است.»(۳۴)
در نوشتاری دیگر، به کاربرد جای‌نام «خراسان غربی» در نوشتار شماری دیگر از نویسندگان و پژوهندگان ایرانی، غربی و عرب تاریخ و فرهنگ ایران خواهیم پرداخت.
منابع و پی‌نوشت‌ها:
۱٫ لباف خانیکی، میثم (۱۳۹۴)، «خراسان در عصر ساسانی؛ ۲۲۴-۶۵۱م» در «گذری بر باستان‌شناسی خراسان؛ گزیده‌ای از یافته‌های باستان‌شناسی و نفایس تاریخی-فرهنگی خراسان»، سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری، ص۶۱٫
۲٫ بیانی، شیرین (۱۳۹۶)، «تاریخ ایران باستان؛ از ورود آریاییها به ایران تا پایان هخامنشیان»، سمت، ص۱۹۱-۱۹۲٫
۳٫ Pliny the Elder: Giaus Plinius Secundus AD 23-79. He wrote the encyclopedic Naturalist Historia
۴٫ رجبی، پرویز (۱۳۹۹)، «تاریخ ایران در دوره سلوکیان و اشکانیان»، دانشگاه پیام نور، ص۱۲۹٫
۵٫ صولت، فرهاد (۱۳۹۸)، «راهنمای جغرافیایی کتیبه‌های پهلوی استان فارس»، پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری، ص۷۸-۷۹٫
۶٫ قدرت دیزجی، مهرداد (۱۳۹۵)، «پارت و خراسان در دوره ساسانی»، تاریخ اسلام و ایران، ش۱۱۹، ص۱۸۱-۱۸۲٫
۷٫ ملکزده بیانی، ملکه (۱۳۷۰)، «تاریخ سکه؛ از قدیم‌ترین ازمنه تا دوره ساسانیان»، دانشگاه تهران، ج۲، ص۵۸-۵۹٫
۸٫ کریستنسن، آرتور (۱۳۹۳)، «ایران در زمان ساسانیان»، ترجمه رشید یاسمی، صدای معاصر، ص۶۱٫
۹٫ زرین‌کوب، عبدالحسین و روزبه (۱۳۹۶)، «تاریخ ایران باستان؛ تاریخ سیاسی ساسانیان»، سمت، ص۲۰٫
۱۰٫ دادبه، اصغر، و دیگران (۱۳۹۸)، «خراسان» در «دائره‌المعارف بزرگ اسلامی»، وبگاه مرکز دائره‌المعارف بزرگ اسلامی (www.cgie.org.ir/fa/article/240753)، بازیابی: ۰۹/۰۸/۱۴۰۰٫
۱۱٫ تفضلی، احمد (۱۳۸۷)، «جامعه‌ی ساسانی؛ ارتشتاران، دبیران، دهقانان»، ترجمه مهرداد قدرت دیزجی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ص۱۴٫
۱۲٫ kusty xwarasan
۱۳٫ kusty xwarwarna
۱۴٫ kusty nemroz
۱۵٫ kusty adurbadagan
۱۶٫ Daryai Turaj (2002) Sahrestaniha i Eransahr: A Middel Persian Text on late Antique Geography Epic and History Mazda Publisher Inc P.8،۱۱
۱۷٫ مشکور، محمدجواد (۱۳۶۳)، «ایران در عهد باستان»، انتشارات اشرفی، ص۲۱-۲۳٫
۱۸٫ التون، دانیل ال (۱۳۶۷)، «تاریخ سیاسی و اجتماعی خراسان در آغاز حکومت عباسیان»، ترجمه مسعود رجب‌نیا، انتشارات علمی و فرهنگی، ص۱۲٫
۱۹٫ الطبری، محمدبن جریر (۱۴۰۳ق)، «تاریخ الأمم و‌ الملوک»، موسسه الاعلمی للمطبوعات‌‏، ج۵، ص۲۲۴.
۲۰٫ دانا، محسن (۱۳۹۹)، «فرهنگ عصر مفرق خراسان بزرگ، شکل گیری یک مفهوم؛ خراسان»، مطالعات باستانشناسی پارسه، ش۱۲، ص۹۱٫
۲۱٫ جوان لاجی، رحیم؛ لعل شاطری، مصطفی؛ سرافرازی، عباس (۱۳۹۶)، «تأثیر جدایی هرات بر حیات اقتصادی خراسان ۱۲۷۳-۱۳۱۳ق»، خراسان بزرگ، ش۲۷، ص۸۳-۹۳٫
۲۲٫ نایب‌پور، محمد (۱۳۹۵)، «عهدنامه آخال ۱۸۸۱م: زمینه‌ها و شرایط منجر به امضای قرارداد»، پژوهشنامه مطالعات مرزی، دوره ۴، ش۳، ص۸۱-۱۰۵٫
۲۳٫ ورجاوند، پرویز (۱۳۷۱)، «ایران و پیوندهای ژرف و دیرپای فرهنگی و تاریخی در خراسان بزرگ»، اطلاعات سیاسی-اقتصادی، ش۵۹-۶۰، ص۲۷-۳۰؛ ورجاوند، پرویز (۱۳۶۴)، «مقدمه مترجم درباره نام کتاب»، همان، ص۱۲-۱۳؛ جوادی، شهره (۱۳۹۳)، «پاره‌های گمگشته ایران؛ هنر و تمدن در خراسان بزرگ و ماوراءالنهر- آسیای میانه»، هنر و تمدن شرق، ش۶، ص۱۴٫
۲۴٫ دیانت، علی‌اکبر (۱۳۷۷)، «احمد وفیق پاشا» در «دائره‌المعارف بزرگ اسلامی»، مرکز دائره‌المعارف بزرگ اسلامی، ج۷، ص۱۰۹-۱۱۰٫
۲۵٫ پاشا، احمد وفیق (۱۲۹۳ق)، «لهجه عثمانی»، طبعخانه عامره، ج۲، ص۱۱۷۵٫
۲۶٫ دیانت، همان.
۲۷٫ افندی، احمد رفعت (۱۲۹۹ق)، «لغات تاریخیّه و جغرافیّه»، محمود‌بک مطبعه، ج۳، ص۱۸۹٫
۲۸٫ Frye Richard Nelson (1962) The Heritage of Persia Weidenfeld And Nicolson P12
۲۹٫ Skjaervo Prods Oktor (2006) An Introduction to Manicheism Early Iranian Civilization 103 DvSchool 3580 P27
۳۰٫ Gubo Heinz (1985) ABARSAHAR in Encycolopedia Iranica ، Encycolopedia Iranica Fundation Vol1.p.67
۳۱٫ Al-Tabari Muhammad ibn Yarir (1997) The History of Al-Tabari translate and annotated by Adrian Brocketed State Univercity of New York Press Vol16 P.191
۳۲٫ Al-Tabari Muhammad ibn Yarir (1987) The History of Al-Tabari translate and annotated by Adrian Brocketed State Univercity of New York Press Vol18 P.179
۳۳٫ الطهرانی، آقابزرگ (۱۳۶۹)، «طبقات أعلام الشیعه»، تحقیق علینقی منزوی، ج۳، ص۲۳۱٫
۳۴٫ جعفریان، رسول (۱۳۸۷)، «مقالات تاریخی؛ دفتر نهم»، دلیل ما، ص۳۴۵٫