مخاطب امروزی دنبال قصه‌های تازه است
مخاطب امروزی دنبال قصه‌های تازه است
بحث فراداستانی را هم باید مواظب باشم تا با داستان مخلوط نشود. دوست دارم بیشتر داستان بنویسم و کارم قصه داشته باشد نه اینکه وسط‌های کار، رها شود

برشی از رمان از قلب کویر است:

بوی گیلاس می‌داد! وقتی می‌رفت بالای درخت جلوی خانه و از آن‌جا حیاط ما را دید می‌زد، می‌دیدمش که با لباس قرمز و موهای کوتاه سیاه، مرا که توی باغچه‌ی باباجانم بیل می‌زدم، می‌پاید.

اولش باور نمی‌کردم که برای من آمده باشد، اما وقتی یک روز با دوچرخه شیر می‌بردم برای مغازه‌ی بابایش، هسته‌ی گیلاس را شوت کرد توی کله‌ی کچلم.

با قنداق کلاش زدند توی سرم. افتادم. همین دیشب گفتند رمز «یا محمد» است. منصور گفته بود به آب که بزنیم تمام است! اما بدمصبها دستمان را خواندند. به آب که زدیم، همه‌چیزتمام شد. انگار بچه‌های عملیاتمان را لو داده بودند.

گفتم: هوی گلی! لو رفتی! مثل میمون پریدی اون بالا! وشو پایین!

خندید. ریز ریز. ننه باجی می‌گفت دختره ی خرس گنده میره اون بالا پروپاچه شو نشون همه بده! چاق شده مثل گاو!

به پاهای آویزانش از درخت نگاه کردم، مثل ترکه‌ی آلبالوی باباجانم باریک بود نه مثل گاو!

منصور گفت: سرتون رو مثل گاو می ندازین پایین میرین تو آب! همه خندیدیم! حاج امیر گفت: جد وآبادت گاوه! کرکر بچه‌ها بلند شد. گفتم: من ‌بر گردم باس برم خواستگاری!

حاج امیر هولم داد جلو: برو خودتو جمع کن بچه! چفیه ت بو شیر میده!

دبه‌ی شیر را که از روی دوچرخه گذاشتم توی مغازه‌ی مش حیدر، نرسیده، با کف دست خواباند پس کله‌ام: ازین به بعد چشماتو درویش می‌کنی حسین آقا! گوش‌هایم داغ شد: مشدی! مگه چی کار کردم؟

دست کرد زیر کلاه بافتنی‌اش و موهای تنکش را خاراند: همو که گفتم! تو دهات ما هرکی خرکی دختر بخواد، می‌زنیم کورش می‌کنیم!

خاک رفته بود توی چشمم. زیپ یقه‌ها را بالا کشیدیم. زیپ آستین‌ها را پایین. کلاه به سرم لق می‌زد.گردان کلاه کوچک‌تر نداشت بدهد. از لای نی‌های بلند توی تاریکی چیزی معلوم نبود. صدای آب می‌آمد. سینه‌خیز رفتم. سر آرنج‌ها و زانوهایم می‌سوخت. خاک خیس بود. منصور پچ‌پچ کرد: تو آب! رفتیم توی آب. اروند گل‌آلود بود. یک‌دفعه نمی‌دانم چه شد که منور زدند بالای سرمان. صدای خمپاره آمد. توی آب ریختند سرمان.

گلی از بالای درخت پرید دنبال سرم: حسین؟ کجا؟

گفتم: هیس! حوصله ندارم!

تندتر رکاب زدم. دنبالم دوید. از گوشه‌ی چشم دیدم موهایش را باد می‌برد و گردن سفیدش معلوم است. گفت: این لباسا چیه دنبالت؟ انشاتو نوشتی؟ بده برات پاکنویس کنم!

گفتم: کتک خوردم ولم کن! دارم میرم جبهه!

دوید و پشت دوچرخه را چسبید: رات نمیدن! کاظم رفته برش گردوندن!

یک پایم را گذاشتم زمین و دوچرخه را کج لای پایم نگه داشتم: من با اون ریقو فرق دارم.

آمد جلویم ایستاد. بوی درخت می‌داد.

مهشاد لسانی مترجم، نویسنده و منتقد ادبی متولد شهریورماه است و در تهران به دنیا آمد. از ۸ سالگی شعر می‌گفت. اولین رمانش را در ۱۵ سالگی نوشت که هنوز دست‌نوشته‌هایش را دارد با تاریخ. موضوعش هم در مورد انقلاب و تاریخ بود. همین‌طور با نشریه دبیرستان و دانشگاه تهران همکاری کرد و برایشان نقد فیلم می‌نوشت. نقد فیلم «دو زن» اثر تهمینه میلانی در نشریه دانشگاه تهران چاپ شد. بعدازآن با روزنامه «البرز» همکاری داشت و قطعه‌های ادبی‌اش در آن چاپ می‌شد. به وبلاگ نویسی که آن روزها بازارش داغ بود روی آورد و توانست سه سال پشت سر هم برای وبلاگ نویسی مدرن و به‌عنوان پرترافیک‌ترین وبلاگ، لوح تقدیر از پرشین بلاگ دریافت کند. بازهم فعالیتش را بسط داد و برای کار دوبله وارد انجمن گویندگان جوان زیر نظر مهرداد رئیسی شد و عضو انجمن شد. برای او دوره‌ای طلایی بود و زیر نظر اساتید معروفی چون «هومن خیاط» و «امین قاضی» این فن را یاد گرفت. بالاخره بعدازآن ‌همه نوشتن دو تا رمان‌هایش را داد برای چاپ که با استقبال خوب و غیرقابل‌باوری روبه‌رو شد‌.

سومین رمانش که «از قلب کویر است» با نشر علی چاپ‌شده و یک رئال درام است که خوش درخشید و پرفروش شد. خوشحال است از این‌که آن‌قدر فیدبکهای خوب و کاملاً متفاوت در مورد کویر گرفته. چهارمین رمانش که هنوز چاپ‌نشده می‌شود گفت کمی کنایه زده به اوضاع جهان. هم‌اکنون رمان اولین شکوفه گیلاس را به رشته‌ی تحریر درآورده که موضوعی کاملاً متفاوت دارد و رویش بسیار کارکرده. وی یک مجموعه داستان بانام باکره و کلاغ در دست چاپ با نشر «بان» دارد که تمام ۲۴ داستانش هرکدام برنده‌ی جشنواره‌های داستان کوتاه شده‌اند. خانم لسانی لیسانس ادبیات و زبان انگلیسی دارد و مدرک زبان آلمانی را هم گرفته است. در چند شرکت بازرگانی و با مدیران خاص غیر ایرانی کارکرده است. در دانشگاه با استاد کیا و نفیسی چندین واحد نقد ادبی و رمان گذرانده است. آن‌جا با ادبیات کلاسیک جهان آشنا شد و ژانرهای ادبی را به‌طور حرفه‌ای آموخت. گرایش او بیشتر به نچرالیست‌هاست. اساتید بعدی‌اش استاد محمدجواد جزینی و محمدرضا گودرزی بودند که از همه‌شان آموخت. وی می‌گوید استاد جزینی قلم درست را دست من داد‌. در حال حاضر چند داستان مثل پله، باکره و کلاغ، کمپ، دیشب و خورشید به مراحل نیمه‌نهایی و نهایی جشنواره‌های معتبر و بین‌المللی داستان کوتاه راه پیداکرده‌اند ویکی‌شان برگزیده جشنواره هزاردستان در سال ۸۷ شد. چندی است که در کلاس‌های نقد و تحلیل متون ادبی دکتر پاینده شرکت کرده است و برای روزنامه‌ی هنرمند و هفته‌نامه «نقش نو» نقد تئاتر و فیلم می‌نویسد. در حاضر در کارگاه رمان مهدی یزدانی خرم دبیر بخش ادبیات فارسی نشر چشمه در حال اتمام یک رمان دو راوی ست که بسیار جای تأمل و تفکر دارد. او با وام گرفتن از منطقه‌ای بومی و لهجه سازی سعی دارد پیام خاص خود را به گوش مخاطبان خود برساند.

در حال حاضر وی چند کتاب در دست انتشار دارد و رمان «مثل حال گل» به‌احتمال‌زیاد نیمه‌ی دوم سال ۹۹ با نشر آوند دانش به بازار کتاب خواهد آمد که یک اثر با سوژه‌ای متفاوت است که در حوزه‌ی ادبیات جدی نوشته‌شده.او به‌تازگی به سمت دبیری کانون فرهنگسرای فردوس رسیده تا بتواند کتاب و کتاب‌خوانی را هر چه بیشتر ترویج کند.به‌تازگی طرح فیلم‌نامه‌اش در کارگاه فیلم‌نامه‌نویسی فرهاد توحیدی که فیلم‌نامه‌نویس معروفی ست موردقبول واقع‌شده که با ورود به کارگاه فیلم‌نامه‌نویسی در مؤسسه کارنامه، امید آن است که کارش به سینما راه یابد.

به‌عنوان سؤال اول این‌که ادبیات داستانی تا به چه میزان می‌تواند در این بحران خاص ِابتذال ِرسانه‌ای در شکل بومی و درون کشوری اثرگذار باشد؟

بوم و قوم‌های زیادی با آداب‌ورسوم مختلف در ایران وجود دارد که بسیار قصه خیز است؛ و از ادبیات غنی‌ای برخوردارند.چون پر از پیچش‌ها و حوادث خاصی است که میتونه به قصه تبدیل بشه. خیلی از این قصه‌ها در جهت اسطوره‌سازی و بازسازی گویش‌های محلی میشه به کار گرفته بشه. به‌واقع از مردمی که اطراف کرمانشاه یا خطه جنوب زندگی می‌کنند، نویسنده‌های بهتری درمی‌آید چون بیشتر سختی‌کشیده‌اند و پخته‌ترند و قومیت‌ها را به‌خوبی می‌شناسند. ابتذالی که می‌فرمایید فقط در ادبیات ایران نیست به نظرم جهانی ست. به‌واسطه‌ی دوزبانی که تسلط دارم کتاب‌های زیادی به زبان انگلیسی و آلمانی خوانده‌ام که می‌توانم بگویم برخی مبتذل بودند.این‌که در جهت غنی‌سازی ادبیاتمان از داستان‌های اقلیمی و بومی کمک بگیریم ایده‌ی خوبی ست؛ اما متأسفانه باید قصه مدار بنویسیم که مخاطب جذب شود. صرفاً بازگو کردن یک سری آداب‌ورسوم خاص یک منطقه مخاطب را جذب نخواهد کرد.مخاطب امروزی دنبال قصه‌های تازه است. قصه‌های مرده، راکد و خطی اقناعش نمی‌کند. هرچه بوم بکرتر و پر قصه‌تر باشد برای مخاطب جذاب‌تر است. این‌که صرفاً بوم و اقلیم خاصی را وارد داستان‌هایمان بکنیم و نتوانیم پیچش خاصی به قصه بدهیم و همان غرغرهای فرهنگی و همان قصه‌های مرده‌ی تکراری را بسازیم، هیچ کمکی به ادبیات امروز نخواهد کرد.

با این توصیف یعنی فضای بومی بستر مناسبی است برای خلق اثر، آیا نویسندگان دوران معاصر به این مقوله پرداخته‌اند؟

بله بستر بسیار خوبی ست اما آدم کار بلد و داستان‌نویس قهار می‌خواهد. زیاد به این مقوله پرداخته‌شده. از معاصرین صادق چوبک و غلامحسین ساعدی قصه‌های اقلیمی جذابی نوشته‌اند. صمد طاهری و رضا صفدری و خیلی از نویسندگان دیگر بومی‌سازی در داستان‌هایشان زیاد است و از اقلیم خاصی گفته‌اند. همیشه پیاده کردن لهجه و یا گویش خاص محلی که متعلق به خطه‌ی خاصی باشد، هنر نیست. چون برخی از گویش‌ها گنگ و نامفهوم می‌شوند. لهجه‌ی خالص به درد داستان نمی‌خورد. لهجه باید به‌اندازه باشد تا کسل‌کننده نشود. باید یک‌زبان فیگوراتیو خلق کرد برای داستان. زبانی که بین گویش بی لهجه و رایج بین مردم و لهجه‌ی بومی خطه‌ی خاصی باشد. درواقع لهجه‌ی خام را وارد داستان کردن، هنر نیست. لهجه را با داستانی کرد.خودش یک هنر است که کار هرکسی نیست.

چرا داستان‌ها و موضوع‌های بومی همیشه نام افسانه به خود می‌گیرند؟

اصولاً یک سمت اصول باورهای بومی در خرافه و افسانه است؛ و خرافه‌ها و افسانه‌ها ریشه در فرهنگ و تخیل و قصه سازی یک بوم دارد. درصدی از داستان‌های بومی، دنباله‌روی مکتب سورئال هستند به این معنی که مرز بین وهم و واقعیت‌اند. مثل چند داستان کوتاه از هوشنگ گلشیری یا مصطفی زمانی یا بخش‌هایی از رمان خون خورده‌ی مهدی یزدانی خرم. اینکه بگوییم افسانه همان وهم‌آلود بودن اقلیم و آداب‌ورسوم را تداعی می‌کند. وهم در قصه به آن عمق می‌دهد و موجب می‌شود بعد فرازمینی هم به داستان داده شود. این بعد فرازمینی هم به جذابیت می‌افزاید و هم سوژه‌های نو و جدید پدید می‌آورد.

یعنی واهمه مطابقت با واقعیت موجب هراس می‌شود که نویسنده دستش رو بشود به همین خاطر نام افسانه می‌گذارند؟

در داستان‌نویسی مدرن و پسامدرن درصدی از نویسنده‌ها همیشه واهمه دارند که دستشان در قصه رو بشود. برخی هم واهمه‌ای ندارند. چون به ثبات ذهنی رسیده‌اند، دستشان پیش مخاطب رو بشود چندان اهمیتی ندارد.اما اگر روزی افسانه با واقعیت منطبق شود، موجب هراس می‌شود. مثل داستان‌های قبیله‌ای و خون بس و فیصله که انتظار می‌رفت افسانه باشند اما بعضی‌هایشان در خطه‌ای از ایران واقعی شده‌اند. داستان‌های خون بس نوعی زن‌ستیزی در خودشان دارند که ترسناک است. جالبه که سؤال تون دو بخش جداگانه دارد.

چه وجه تمایزی با ادبیات ترجمه لازم است تا نویسندگان داخلی در حوزه ادبیات داستانی مخاطب بیشتری داشته باشند؟

ببینید این‌رو وجه تمایز نام‌گذاری نمی‌کنند. بیشتر وجه تشابه است. رمان ایرانی در حال حاضر مخاطب‌های خودش را دارد. چه رمان ادبی و رمان جدی و چه رمان عامه‌پسند. در هر دو حوزه رمان فارسی به تألیف نویسندگان ایرانی مخاطب‌های خودش را دارد. اینکه بخواهیم مخاطب رمان ایرانی را بیشتر کنیم باید وجوه جذابیت رمانی را زیاد کنیم. جذابیت رمانی موقعی بیشتر می‌شود که نویسنده ذائقه مخاطب را بشناسد و طوری عمل کند که نه مبتذل بنویسد نه خیلی کافکایی که مخاطب سر درنیاورد.بدیهی ست که نویسندگان کاربلد، مشتاق بازی‌های تکنیکی و جذاب در قصه هستند. مثل تکنیک یا روش سیال ذهن که بسیار جذاب است و خاص کار رمان نویسان است؛ اما مخاطبان خاصی از این جریان لذت می‌برند و می‌توانند درکش کنند.اما این دلیل نمی‌شود که نویسنده از این تکنیک استفاده نکند بلکه می‌تواند تکنیک را ساده‌سازی و بازسازی کند که قابل‌فهم‌تر شود.به‌شخصه رمان‌هایی خوانده‌ام که بسیار کسل‌کننده‌اند و به اسم ادبیات جدی به خورد مخاطب داده‌شده. این‌جور آثار فاقد عنصر جذابیت هستند. جذابیت مکانی، زمانی و جذابیت کاراکتری یا شخصیت‌پردازی. صرفاً یک‌مشت غرغر فرهنگی هستند که ریخته شده‌اند داخل کتاب. چنین متن‌هایی مخاطب را جذب نخواهد کرد و از تعدادشان خواهد کاست و درنتیجه دیگر مخاطبی برای غرغرهای فرهنگی نخواهد ماند.آثار ترجمه به‌واسطه‌ی فضاهای جدید و جذاب و تحقیقاتی که نویسنده در هر زمینه‌ای دارد مخاطب بیشتری دارد.برای مثال آثار احمد محمود در حوزه‌ی ادبیات جدی ست اما چنان فضاسازی‌های جذابی دارد که تابه‌حال چندین هزار نسخه از آن به فروش رفته است و هنوز بین مردم عادی هم طرفدار دارد.

تشابه که ندارند…اونا هر چی می‌نویسند این‌ور فروش می ره پس باید دید چکار میشه کرد که متفاوت شد از اون ها اما از این طرف هیچی

منظورتون اینه که متفاوت‌تر از اونها باشیم تا مخاطب بیشتری رو جذب کنیم؟

بله

جوابم همینه چون برای متفاوت‌تر بودن باید تحقیق کرد و جذابیت رو بالا برد. برخی از نویسندگان به دلیل اینکه تجربه‌ی زیسته‌ی موقعیتی رو ندارند سراغ نوشتنش نمی‌روند و این باعث می‌شود سوژه‌های خاص هرگز نوشته نشوند. برای بالاتر بردن جذابیت و متفاوت بودن باید تجربه کرد، آموخت و تحقیق کرد و ذائقه‌ی مخاطب را شناخت. بحث فراداستان همیشه جواب نمی‌دهد و بیشتر شکل غرولند به خود می‌گیرد. مثل احمد محمود که شجاعانه به فضاهایی می‌پردازد که نو تازه و جذاب هستند و تاریخ انقضا ندارند.

درهرحال فارغ از جنبه‌های رسانه‌ای مخاطب ادبیات داستانی در بخش ترجمه خیلی بیشتر از داخلی‌هاست. نویسندگان داخلی از گلشیری بگیر تا احمد محمود و خیلی‌های دیگر هنوز نتوانستند مرزهای زبان فارسی را نتوانستند بشکنند ما فعلاً در سطح جهانی فقط بوف کور را داریم…در این باره نظرتان چیست آیا در آینده می‌توانیم شاهد اتفاق‌های بهتر باشیم؟

درسته ولی رمان‌های ادبی ایرانی هم به چاپ‌های بالا می‌رسند، مثل راهنمای مردن با گیاهان دارویی عطیه عطارزاده که رمان ارزشمندی ست و به چاپ ۲۴ رسیده. این هم درست است که رمان‌های خارجی بیشتر به فروش می‌رسند اما بیشترشان عامه‌پسند ترجمه هستند. اگر بناست که مردم ما عامه‌پسند خارجی بخوانند چه‌بسا عامه‌پسندهای ایرانی بنا بر شرایط ایرانی بیشتر به زندگی امروز ما نزدیک‌اند و جذاب‌تر نوشته‌شده‌اند. ببینید این مقوله نقد حوصله‌ی بسیار می‌طلبد و شاید در این مصاحبه نگنجد. جهانی‌شدن یک سری شرایط می‌طلبد که باید منطبق بر عرضه و تقاضای یک برهه در ادبیات باشد.یکی از مسائلی که در فراهم شدن شرایط تأثیر مستقیم دارد بودجه است. وقتی رمان یا مجموعه‌ای درخور توجه باشد، نویسنده‌اش باید از سمت دولت یا نهادهای خصوصی دیگر حمایت شود تا اثرش را ترجمه کند و یا برای ناشران خارجی بفرستد. گاهی نویسنده‌های خوب بودجه‌ی چندانی برای ترجمه کتابشان ندارند و حمایت نمی‌شوند. وقتی بودجه و حمایت نباشد طبعاً از جهانی‌شدن خبری نیست.فی‌الواقع کسی همت نمی‌کند که آثار ارزشمند گلشیری را به چند زبان ترجمه کند تا بیشتر دیده شود. یا مثلاً بودجه و حمایتی پشت ترجمه کردن آثار احمد محمود نیست. به همین دلیل جهانی‌شدن منتفی ست.وقتی در نمایشگاه بین‌المللی کتاب فرانکفورت آلمان که هرسال در ماه سپتامبر برگزار می‌شود تعداد کمی از ناشرین ایرانی، شرکت می‌کنند، جهانی‌شدن معنا ندارد. وقتی ناشرین ایرانی برای ویزای شنگن گرفتن و رفتن به آن‌سوی آب‌ها با مشکل و مشقت فراوان روبه‌رو هستند ترجمه و ارائه آثار ایرانی عملاً بی‌فایده است.در آینده عوامل مختلفی باید دست‌به‌دست هم دهند تا آثار ایرانی هم در آن‌سوی آب‌ها بدرخشند. اگر حمایت از سمت نهادهای دولتی و خصوصی نباشد شاید جهانی‌شدن میسر نشود. فعلاً ادبیاتمان باید در مسیر درستی قرار بگیرد و اسیر مسائل مافیایی نشود تا بعدها به سطح جهانی‌شدن برسد.

به‌عنوان سؤال آخر برنامه کاری شما در حوزه نوشتن مشخصاً بر چه محور استوار خواهد بود؟ آیا اصلاً می‌توان چنین برنامه‌ای ریخت؟

برنامه کاری من زیاد شاید اصولی نباشد؛ اما تصمیم دارم در خلال نوشتن، مطالعات جامعه‌شناسی و روانشناسی حرفه‌ای که قبلاً داشته‌ام ادامه بدهم. مطالعاتی که به عمیق‌تر شدن نوع نگاهم به مردم و به جهان هستی کمک می‌کند و اگر شد سالی یک کتاب چاپ کنم. دوست ندارم چرندیات بی گره تحویل مردم بدهم و یا یک‌مشت غرغر فرهنگی که حوصله سر برند!تمرکز من بر روی واقعی نویسی و جذاب نویسی ست. جذابیتی که تعلیق و عشق به مطالعه ایجاد کند. مثل همین کتاب اخیرم اولین شکوفه گیلاس که یک تریلر معمایی جنایی ست و بازخورد بسیار خوبی از سمت مخاطبان داشته.در خلال این تریلر حرفهایم را هم گفته‌ام. غر نزده‌ام و به سمت زرد نویسی و چرندیات هم نرفته‌ام. همین بیش‌ازپیش مرا راضی نگه می‌دارد؛ و اینکه راضی بودن از کار در خلال نوشتن و بازنویسی اثر بسیار به من انگیزه می‌دهد. بحث فراداستانی را هم باید مواظب باشم تا با داستان مخلوط نشود. دوست دارم بیشتر داستان بنویسم و کارم قصه داشته باشد نه اینکه وسط‌های کار، رها شود.

  • نویسنده : مسعود اصغرنژادبلوچی
  • منبع خبر : خاتون شرق