گفتوگو از: مسعوداصغرنژادبلوچی
**
ابتدا خودتان را برای خوانندگان خاتون شرق معرفی بفرمائید؟
آفرین جانآفرین پاک را. فاطمه مجیدی هستم متولد مهرماه ۵۹، در روستای دیروز و شهر امروزِ خفته در پهندشت سبز رخ، کدکن. عضو هیأت علمی گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه نیشابور، شاعر و عاشق.
درباره دنیای شاعرانه خود برای ما بگویید؟ از چه زمان و با چه معیارهایی به سرودن میپردازید؟
از حدود ۱۲ سالگی شعر موزون می سرودم و چون برادر بزرگترم هم شاعر بود، شعرهایم را نخست بر او می خواندم و تشویق می شدم؛ اما تاریخ نخستین شعری که در مجموعه شعرم چاپشده است مربوط به سال ۷۸ است، دوره کارشناسی ادبیات در کاشان ِجان. البته خیلی لحظات شاعرانهام را جدی نگرفته ام و بسیار شده است که در اشکی یا آهی یا نگاهی آن را سروده ام و گاهی که حالی و مجالی برای نوشتن داشته ام آن را نوشته ام. گاهی از عشق، گاهی از درد، و این درد همان است که به زندگی و به انسان بودن معنا می دهد به قول عطار عزیز: قدسیان را عشق هست و درد نیست، درد را جز آدمی در خورد نیست.
شعر در کنار شغل شما به عنوان استاد دانشگاه چه خصوصیاتی را در شما بیشتر بازنمایی نموده است؟ شعر و تدریس با هم و در کنار هم می تواند کمککننده باشد یا بازدارنده؟
شعر هنر است و هنر حال آدم را بهتر می کند و نگاه انسان را زیباتر و لاجرم کارایی ذهن و زبان بهتر می شود. در تدریس یاریدهنده است. در نقد و پژوهش هم شعر کمککننده است چون کسی که خود شعر می گوید، بهتر شعر را می فهمد اما روش مندی در پژوهش چیز دیگری است که میوه ممارست و مداومت است. شعر گفتن و داشتن حافظه شعری خوب همیشه در تدریس به من کمک کرده است و خدای را سپاس که این موهبت را به من ارزانی نموده است.
شنیده اید که بسیاری پس از این که دارای تخصص در حوزه ادبیات می شوند کمتر می سرایند میگویند تازه می فهمیم کار خوب و خاص چیست این را از آن منظر گفتم.
البته پژوهش و کالبدشکافی متون آدم را دیرپسند و کم گوی و شاید گزیده گوی می کند.
شما ازجمله دانشجویان دکتر شفیعی کدکنی بودید از خاطرات خود با ایشان در حوزه ادبیات و شعر و پژوهش برای ما بگویید؟
وقتی که در امتحان کارشناسی ارشد سال ۱۳۸۱ رتبه ی ۵ را کسب کردم و می توانستم هر دانشگاهی را انتخاب کنم با جناب استاد تماس گرفتم و خواستم مرا راهنمایی کنند که آیا به تهران بروم یا نه و ایشان فرمودند که نزدیکترین جا بهترین جاست. چرا که وقت طلاست و من در لحظه آخر انتخاب دانشگاه تهران را با دانشگاه فردوسی مشهد عوض کردم و بلافاصله در سال دوم ارشد فقط در همان دانشگاه فردوسی امتحان دادم و پذیرفته شدم و این شد که بنده متأسفانه هیچ وقت شاگرد کلاس ایشان نبودهام، من از خویشان و همشهریان ایشان هستم و بیش از آن از دوستداران این دانشمند خردمند و شاعر پرمایه؛ اما شاگرد اندیشه های ایشانم با خواندن اشعار و پژوهش های ارزشمندشان و چون در حوزه ادبیات عرفانی مطالعه می کنم بسیار از ایشان که متخصص این حوزه ادبیات (به معنایی واقعی تخصص) هستند بهره برده ام و در محضرشان شاگردی کرده ام و خواهم کرد. البته پایاننامههای کارشناسی ارشد و دکتری خود را با پیشنهاد و نظر ایشان انجام داده ام؛ اما خاطرات شیرینی از همنشینی با ایشان در جلسات خصوصی و عمومی دارم.
از خاطرات، بیشتر برای ما بگویید؟
زمستان ۸۲ بود. برای کاری رفته بودم تهران و منزل دوستم در کرج بودم. با جناب استاد تماس گرفتم تا اگر فردا صبح فرصت دارند به دیدارشان بروم. قبل از اینکه دلیل تماس را بگویم، ایشان با شادی و شعف بسیار ابراز خوشحالی کردند و فرمودند که از خواندن مقاله من در مجله هستی «تأملی در واژه کبوتر در شعر م. سرشک» خیلی لذت برده اند و بسیار به من آفرین گفتند – و این اولین کار پژوهشی من بود. خیلی خوشحال شدم چون خودم از چاپ مقاله خبر نداشتم و استاد بزرگوار دکتر اسلامی ندوشن که سردبیر و صاحب امتیاز این فصلنامه بودند، مقاله را به ایشان نشان داده بودند. هر چند در آن بار دیدار میسر نشد _به دلیل جلسه ای که استاد با مرحوم استاد ایرج افشار داشتند_ اما خبر چاپ نخستین مقالهام از زبان ایشان مرا بسیار به وجد آورد.
یکی دیگر از خاطرات خوب همراهی با جناب استاد، کوهپیمایی طاقتفرسایی بود که در شهریور ۹۱ در حالی که شادی چهارماهه را در درون داشتم، در خدمت ایشان و چندتن از همشهریان گرامی تا پای قله بزرگ ملکان کدکن رفتیم. البته من تا بعد از کوهپیمایی ماجرای همراهی شادی را به کسی نگفتم تا مبادا از این همراهی محروم شوم. آن روز، صبح زود رفتیم خانه دخترخاله محترم استاد و از آنجا همراه جناب استاد و همراهان ایشان با ماشین تا جایی که میشد در مسیر رسیدن به قله بالا رفتیم و از جایی که ماشین های معمولی توان رفتن نداشتند، بر پشت وانت لندکروز سوار شدیم و تا نزدیکی چشمه پونه رفتیم و از آنجا پیاده تا پای قله ملکان راه پیمودیم، یادش خوش، چندی در کنار چشمه پونه نشستیم و آب نوشیدیم و عکس و سخن و سرور. راه برگشت را به راهنمایی نابلدی گرفتار خار و «گدار خَر کوش» شدیم، چنان راهی بود که باید روی چهار دست و پا می رفتیم و لحظه ای غفلت ممکن بود ما را به ته دره بیفکند و اینجا بود که استاد از ابوسعد واعظ خرگوشی نیشابوری صاحب کتاب شرف النبی گفتند که در واقع خرکوشی است و گُدار خرکوش یا خرکُش به ضم کاف، یعنی گدار یا گذاری که گذشتن از آن بسیار سخت است چنان که خر را هم می کشد.
به نظر شما شعر امروز چرا از شعف و شراره افتاده است؟ مقصر مخاطب است یا شاعر؟
بهتر است بگوییم شاعر امروز آنچنان که باید شادی و عشق را تجربه نمی کند، مطالعه اش سطحی است، عاشق شدنش سطحی است، شادی و غمش سطحی است و لذا شعرش هم سطحی خواهد بود. آن تجربه فرهنگی و شخصی که در پشت شاهکارهای هنری است، در این زمانه کمتر نمونه دارد، مخصوصاً برای شاعران محفل مدار و مخاطب محور که نهایت هنرشان راضی نگه داشتن مخاطبان سطحی و بی مطالعه همان محافل است. برای شعر پرشور گفتن باید عاشق شد، عشقی عمیق از قبیل تجربه های مولانا، عطار، حافظ، اخوان، شاملو و شفیعی و… باید دردی عمیق داشت، آرزویی بزرگ و چیزی که از درون آدم را بسوزاند و در شعر وی زبانه بکشد. فقدان این «چیز»، در شعر امروز بسیار محسوس است.
شعر عرفانی فارسی یک شاخه و ریشه اش در آثار عطار بالیده است در این باره نظر شما چیست؟
این موضوع که شعر عطار یکی از قله های شعر عرفانی فارسی است، قولی است که جملگی بر آنند. به قول منسوب به مولانا، عطار روح بود و سنایی دو چشم او، ما از پی سنایی و عطار آمدیم، اگر عطار نبود ما مولانا و مثنوی و غزلیات شمس نداشتیم. شاعران عارف پیش از مولانا و به ویژه سنایی و عطار، راه را برای حضور و عبور مولانای بزرگ هموار کردند. هم شعر عطار و هم نثر عطار در تذکره الأولیاء از برجسته ترین اشعار و نثرهای عرفانی اند که سالها می توان در مورد آن ها سخن گفت.
به نظر شما در راستای بهتر بازخورد داشتن آثار عطار چه کارهایی می تواند کارآ تر باشد؟
آثار عطار از دیرباز تا کنون، در میان گروه های مختلف خواص و عوام، طرفداران بسیاری داشته است و در قضاوت سختگیرترین منتقد یعنی تاریخ، همیشه بر تارک زمان درخشیده است؛ اما از آنجا که نسلِ کم حوصله جدید متأسفانه دارد از فرهنگ و ادبیات قدیم دور می شود باید با ترفندهایی ایشان را به متون ادبی کلاسیک پیوند زد. یکی از راهها استفاده از امکانات صدا و سیما و شبکه های مجازی است. اگر به جای تبلیغات خوراک و پوشاک و… کمی هم تبلیغ مربوط به کتابخوانی و فرهنگ داشته باشیم، تأثیر خوبی خواهد داشت. به طور خاص در مورد عطار هم می توان با استفاده از این فرصت مغتنم، یعنی روز عطار، برنامه های خوب و غیر تکراری را با مشورت و کمک گرفتن از عطارپژوهان برگزار کرد. تهیه فیلم، نمایشنامه، فایلهای صوتی، نماهنگ، تفسیر اشعار و… از کارهایی است که می توان با بهره گرفتن از آثار عطار انجام داد.
به عنوان حرف آخر…
بسیار سپاسگزارم از شما. سخن از دو شاعر و عارف بزرگ گفتیم و بسیار خرسند و مفتخرم که همشهری ایشانم و شاگرد اندیشههایشان. امیدوارم بتوانیم گامی در جهت آشنایی نسل نو با مفاخر بزرگ ادبیات و عرفان برداریم و هماره دریا باشیم و از مرداب بودن گریزان، به قول استاد شفیعی کدکنی عزیز: حسرت نبرم به خوابِ آن مرداب، کآرام درونِ دشت شب خفته ست/ دریایم و نیست باکم از طوفان، دریا همه عمر خوابش آشفته ست.