مسعوداصغرنژادبلوچی
تقریباً مردم ایران عادت کرده اند که ناتوانیهای خود را یا پنهان کنند یا آن را بر دوش یک دستآویز بگذارند، تا به اصطلاح، بار خود را سبک کنند.
شاهد مثال در این زمینه بسیار است اگر بر اثر بیدقتی وسیله ای خراب شود حتماً رد بلا بوده و اگر یک قرعه شانس به نام کسی بیفتد حتماً حق ِطرف بوده است.
حدود سال های ۱۳۸۳ بود که وارد نیشابور شدم و در دانشکده هنر شاغل گردیدم. در این سال ها به لطف هنر شعر و جادوی کتابخوانی و موسیقی دوستانی در این شهر پر از شراب عرفان پیدا کردم «بهتر از آب روان».
این مطلب را چندین بار عنوان کردهام که از همراهی های شعرا و اساتید، فعالین ِعرصهی ِسینما و تئاتر تا کاریکاتوریست ها و کاریکلماتورها و کارگاههای نقد و بررسی هفتگانه هنر و همکلامی با عاشقان عرصه تمدن و تعلق خاطر به این شهر جادویی و …. پیشنهاد گفت و گو به تک تک دوستان شاعر و نویسنده و هنرمند و نقاش و بسیاری دیگر که همه را در مجموعه یادداشتهایی به رشته تحریر در آوردهام تا بماند به یادگار از درس پس دادن خدمت اساتید تا همکاری در حوزه نشریات نیشابور.
در این بین از رهنمودها و همکاریهای همکاران گرانقدرم در دانشگاه نیشابور درس عشق و اخلاق آموختم.
همچنین لطف و توجه طیفهای مختلف مردم فرهنگمدار نیشابور شامل حالم شد که البته عرض کردم ذیل نام هر کدام در مجموعه یادداشتهای محض خاطراتی خوش به یاد دارم که به یادگار تقدیم خواهد شد به امید خدا در دفتری به نام یادداشت های محض.
از کتاب فروشیها تا کفتربازها و مکانیکها و آجیل فروشها، از نمایندگان هنر تا متولیان حسینهها و تکیهها و همه مشاغل مرتبط با فرهنگ و هنر و زیست انسانی.
همه جا بودم و هستم و این شهر و مردمانش به پاس میهمان بودنم همیشه مرا به دیده منت نگه داشتند، تا این که از سال های ۱۳۹۰ به بعد احساس کردم دیگر میهمان نیستم و حس تعلق خاطر تبدیل شده است به نوعی عشق.
عشق به سرزمینی فرهنگی، که آن را به عنوان وطن دوم خود یا شاید وطن احساسی نخستینم برگزیده ام. در این میان همان گونه که چند بار اشاره شده است در هر سه آسمان پر ستاره نیشابور، مجذوب درخشش این همه عشق و نور شدم و بارها با تولید اثر و سرودن و عکس و مجسمه و دکور و داستان و تندیس سعی کردم مثل یک شاگرد متوسط لااقل نمره بالای ۱۵ بگیریم هر چند هیچ وقت بیست نبودم و دنبال بیست هم نخواهم بود.
باری در همه این سال ها فقط چند بار درباره مشکاتیان آن هم در رابطه با هنرش سخن به میان آمد.
یکی بعد از درگذشت ایشان و دیگری در محفلی که نوازنده ای نقل می کرد مضراب های مشکاتیان به ایشان رسیده است و دفعه بعد هم زمانی که آوا مشکاتیان درباره جلد کاست «دود عود» اعتراض کرد و من هم به ایشان پیام دادم که در آن باره گفتمانی داشته باشیم؛ که البته نوه استاد محمدرضا شجریان بعد از حدود چند ماه پیام دادند که سرشان شلوغ است و … و بار آخر …را عرض خواهم کرد که همان پخش آثار مشکاتیان از بلندای برف ریز بود….
خراب کردن خانه مشکاتیان و اعتراض دوستان به گونه ای است که انگار همه آثار بی بدیل این اسطوره موسیقی مورد توجه قرار گرفته است که حالا ما نگران چهار تا تیر تخته هستیم که احتمالاً مالک مشخصی دارد و در نهایت هم تصمیم گیرنده بوده و خواهد بود تا درباره ملک خود و ساختن یا خراب کردنش تصمیم بگیرد یا اینکه اگر در صدد تهیه فضایی برای موسیقی هستیم دو تا باغ در محدود کال منوچهری و همان حوالی هست که بیشتر به درد موسیقی می خورد تا خانه ای که خود مشکاتیان که از سال های ۱۳۵۰ به بعد احتمالاً سالی یک با با آن سر می زده است. و دیگر این که قطعات و کارها و آثار این بزرگ مرد عرصه موسیقی همه در تهران و شهرهای دیگر ساخته شده است.
و معلوم نیست با تکیه بر کدام حس و هدف بسیاری بر آن شده اند در برابر یک تصمیم گیری فردی این همه به جنب و جوش بپردازند.
قطعات بی بدیل این اسطوره موسیقی را باید پاسداشت داشت و به نوعی با تهیه نسخه های اورژینال و محافظت و تبلیغ کارهای این سرو آزاد شیدا بهتر می توان نام بی بدیل پرویز مشکاتیان را گرامی داشت و با تربیت و سرمایه گذاری بدون های و هو قدم های واقعی در راه پویایی موسیقی برداشت. حضور موسیقی مبتذل در دوران اخیر یعنی معرفی نکردن درست پرویزمشکاتیان ها…
تا آن جا که من می دانم و شنیده ام مشکاتیان و خانواده اش چندین منزل در نیشابور عوض کرده اند…و این که ایشان سال ها دیگر به نیشابور حتی سر نزدند داستانی است که نسخه اورژینالش را باید از زبان کسانی شنید که جزو نزدیکان این هنرمند بودند و هستند.
پرویز مشکاتیان خیلی سال ها این جا نبودند…من سال ها پیش پیشنهاد کردم اگر دوستان همراهی کنند یک کار میدانی به پاس مشکاتیان انجام بدهیم و آن هم اجرایی به سطح آسمان و پخش چند قطعه از آثار این ناب نواز که متأسفانه عاشقانش نیز قدم پیش نگذاشتند.
و حال با خبر تخریب خانه مادری یا پدری … خانه ای که مشکاتیان در آن بیش از چند ساعت آن هم سال به سال اگر می آمد نیشابور…حضور نداشته است آن قدر مهم شده است که به نظر مثلاً مضراب و سنتور ایشان کجاست مهم نیست.
به نظر من باید نگاه جدی تری داشت …این که معماری کهن باید حفظ شود یک بحث است این که بخواهیم وارد این گونه نمایش های احساسی بشویم بحث دیگری است.
الآن دور آرامگاه مشکاتیان بیشتر به فضاسازی نیاز دارد تا خانه ای که احتمالاً از مبحث وراث تا…مباحث ساخت و ساز توسط مالک از تیر رس قضاوت ما به دور است.
در رابطه با آثار ققنوس موسیقی آسیا، نیاز به کار پیچیدهای نیست. دوستانی که دارای وسایل صوتی هستند به زبان دیگر اپراتورهای صدای نیشابور…با قرار دادن باندهای صدا بر بام بلند و فیروزه گون نیشابور و حمایت همه جانبه چند قطعه از کارهای ایشان با صدای بلند از ارتفاعات برفریز تقدیم همهی نیشابوریها اگر بشود و در آن زمان هرکدام از دوستان که میتوانند بازخورد این پخش شدن صدا در شهر را فیلمبرداری و مستندسازی نمایند، یکبار بیرون از چهارچوب خانه و استودیو، این آثار را اگر همه بشنود و طنین این آثار با صدای استادان شجریان، ناظری، بسطامی، پریسا، افتخاری، نوربخش…را اگر همه بشنوند شرارههای شور پرویز خان مشکاتیان در تکتک خانههای نیشابوریان رخنه خواهد کرد و همه خانهها تبدیل به مرکز حفظ و اشاعه موسیقی و آثار پرویز مشکاتیان میشود. البته در طی این سالها اینطور نبود که من عاشق مشکاتیان کاری نکرده باشم و در ادامه انجام ندهم…از بر آستان جانان تا تمنا و سرو آزاد را بارها و بارها در بسیاری از مراسمها و تولدها و دور همیها به شکل هدیه و توصیه و بازنشر تقدیم دوستان نمودهام.
همچنین به خیلیها توضیح دادم اینکه در میدان مشاهیر آرمیده است خنیاگر صدای آسمانی است نه تختهسنگی سیاه…
در پایان به نظر می رسد این همه اشتیاق از طرف همه علاقمندان به خانه موسیقی، همین تعداد از عزیزان که در حال استوری نمودن خراب شدن خانه مادری پرویز مشکاتیان هستند، اگر همه با هم همت می کردند می توانستند آن منزل را خریداری نمایند؛ یا این که در همان حدود و حوالی محلی را پیدا نموده دست به کار بشوند و خانه موسیقی را راه اندازی نمایند یا یکی از همین اهالی حساس به خانههای قدیمی، یک خانه قدیمی را به عنوان خانه موسیقی، یا خریداری کند یا اگر خود مالک آن است، آن خانه را تقدیم اهالی موسیقی شهر خود نماید.
- نویسنده : مسعوداصغرنژادبلوچی
- منبع خبر : خاتون شرق