جنگل‌های ساکت سوختند
جنگل‌های ساکت سوختند

شعر امروز به انتخاب دبیر بخش فرهنگ و ادب

نسیم شبگو منصف

 

**

بیا مه متراکم
به کافه‌های بی‌لبخند برویم
و به آوای غمگین جهان گوش بسپاریم
آیا هیچ اندیشیده‌ای
تنهاترین نهنگ اقیانوس‌ها در تنهایی‌اش
به چه فکر می‌کند ؟
و آوازهای دلتنگی‌اش را برای که می‌خواند ؟
زمان تنگ بود و
من دیر رسیدم
ساحلِ قرمز می‌گریست
نهنگ‌ها خودکشی کرده بودند
تو می‌دانی چه بر آنها گذشته بود
که زندگی را پس داده بودند !
این اندوه‌بار است
بید مجنون دیگر مجنون نیست
و از تعبیر خواب هایش پشیمان است
زمان بی‌رحمانه اندک است
چگونه باید از زندگی
این رنج بی پایان
که بر دستهایمان آب می‌شود
و از زانوهایمان بالا می‌رود
ابدیت را بیابیم !؟
اشرف مخلوقات و رانده شده !؟
تو باور میکنی !؟
ما شکننده‌تر از آن بودیم که
بار اندوهی را که کائنات نمی‌توانست بکشد
با زانوهای شکسته برداریم
و هر شب به امید خوابیدن
بی‌خوابی را با لقمه‌ای از حسرت
در سفره‌ی‌ ای کاش ای کاش‌ها میهمان باشیم
و دلخوش به لیوان آبی
که مرحم جراحت سرفه‌هایمان باشد
جنگل‌های ساکت سوختند
پیله‌ها دیگر میلی به پروانه شدن ندارند !
ما چه بر سر جهان آورده ایم !؟
ما چه بر سر خود آورده ایم !؟
” شیطان “حق داشت که بر آدم سجده نکرد !
” ما ” برگزیدیم بازیگردان یک تراژدی بزرگ باشیم
و دریا به دریا خشکسالی را سفر کنیم
ای درکِ انگشتان کشیده
مثل این رنج همزاد باش
عمیق و طولانی در من
چه فرق است در سال‌های بی باران
رودخانه باشیم یا دریا
جاری شو
عزیمت ما در هم
باران را آبستن خواهد شد
این شربت درد را در جهان درونت بریز
با دستانی بریده
تمامِ تو را در آغوش کشیده‌ام
در چشمانم خود را جستجو کن
تا بگویم چند ساله‌ای !

#نسیم_شبگو_منصف