چرا ادبیات!(۴)
گفت و گوی
مسعوداصغرنژادبلوچی
شاعر، نویسنده و پژوهشگر
و دبیر بخش ادب و فرهنگ خاتون شرق
با
سحر مقصودی
نویسنده چهار رمان فارسی
***
سحر مقصودی: حال با توجه به گفتگویی که داشتیم میخواهم بدانم به نظر شما آیا در زبان فارسی چنین ظرفیتهایی تجربهشده است؟
مسعود بلوچی:ظرفیت زبان فارسی با توجه به پیشینهی آن زیاد است؛ اما باید اشاره کرد که زمان در زبان اثرگذاری خاصی دارد. آزادی در فرهنگ و ادب در نحوه انتخاب زیبایی و عملکرد زیستمحیطی و تخریبهای انجامشدهای که موجبات آسیب دیده گی زبان در زمان را فراهم می کند از دیر باز مورد نظر بوده و هست. آسیب پذیری زبان، خصوصاً زبان فارسی که عمق سطحی و نمای بیرونی آن؛ در عین تضاد دارای معماری خاصی است تقریباً همه چیز را تحت شعاع خود قرار داده است. زیبایی شناسی در طرح و سطح آرمانشهر فرهنگ و زبان با چنین بحرانی دستبهگریبان است. ما در دوران خاصی از ادبیات به سر میبریم از تجدید چاپ کتاب تا تجارت توسط ناشرینِ مثلاً فعال که با نسخهی نخ نمای خود آنهم بعد از گذار و گذر از چندین دهه نتیجه نگرفتنها، هم چنان اصرار دارند کار درستی انجام میدهند، نیز دشواریهای خاص خود را به همراه دارد که همین امر باعث میشود نویسنده بیشتر در انزوای ناخواسته فرو برود.
بس بارها شده است که منتقد غیرحرفهای ناصادق و بدون داشتن تبحر خاص، خواسته یا ناخواسته یک الگوی غیرعلمی را میدانی کرده است؛ و متأسفانه بهواسطه همین اتفاقات بهظاهر کوچک و ناچیز بحرانهای زیادی رقم خورده است. لازم میدانم اشارهکنم بسیاری از بحرانهای محتوایی ذیل تحقیق و تفسیر از متونی که شاید بهراستی و درستی آنها نیز باید شک نمود ارتباط پیدا نکند، بلکه از عهدهی برنیامدن آن توسط محقق یا منتقد رقم خورده است؛ یعنی عدهای رأی و نظر خود را بهواسطهی رسانه سنجاق نموده است به متن بیزبان مثلاً مرجع. تازه بعدها با معلوم شدن بیاعتباری آن متون، وارد بحران بیاعتمادی میشویم…در برخی از نگاههای ادیبانه اموری نمایان میشود که جایگاه تفننی داشتهاند نه فنی! باید خاطرنشان کرد که کار ادبی کردن بیشترین قربانی را در جهان به خود اختصاص داده است. از طرفی باید بگویم شواهد امر حاکی از این است که درگیریهای روحی و روانی ادبا و نویسندگان در خرج و ضرب کردن کلمات باهم جمع شده تا باعث رشد هوش اجتماعی و مفهومی شود و خود این موضوع ادبیات را دارای اعتبار بیشتری میکند.
مسعود بلوچی:-به نظر شما در چنین فضایی کار ادبیاتی کردن امکانپذیر است؟ از تنهایی تا تلاش برای ارائه راه دشواری است.
سحر مقصودی:-من هم با بخشی از گفتههای شما موافقم، همانطور که میدانیم گویی ادبیات ایران از دهه ۹۰ به بعد از رکود عجیبی رنج میبرد. درست است، تولید ادبیات تأثیرگذار به صفر نرسیده اما بیشک عرصهی ادبیات معاصر متوجه حرکت لاکپشتی رشد این مهم شده است!
متأسفانه همهی این مشکلات ناشی از مسائل متفاوتی است که زنجیرهوار به یکدیگر متصل هستند و شما به گوشهای از آنها اشاره کردید.
من هم مثل عمده نویسندگان و صاحبان اندیشه معتقدم که نبود نقد ادبی به معنای حرفهای خود، موجب میشود تا انگیزه نویسنده از میان برود. به نظر میرسد، مسئله نقد و بررسی آثار یکی از مهمترین مسائلی است که به دلیل ناکارآمدی یا رویه عجیبی که در چند سال اخیر باب شده از هدف اصلی خود دورمانده است.
بعد از کمی تحقیق بهراحتی میشود فهمید که نویسندگان توانمند زیادی از نوع و سبک آنچه بانام نقد مطرح میشود، دلخورند و به آن اشکالاتی وارد میکنند که درنهایت موجب میشود نقد درخوری برای آثار خود پیدا نکنند. از طرفی منتقدان حرفهای هم در مقابل از شمار زیادی از آثار که این روزها با نامهای متعدد نویسندگان چاپ میشود، گلایه دارند. دو سوی این ماجرا در دامنهای قابلپذیرش و از جایی به بعد قابل طرد شدن و اشکال است.
میخواهم مطلبی را عنوان کنم که شاید به مذاق خیلی از کسانی که نام منتقد را یدک میکشند خوش نیاید.
ببینید شاید به قولی داستاننویسی نیاز به سواد آکادمیک نداشته باشد، ولی خوشبختانه یا متأسفانه نقد ادبی نیاز به سواد دانشگاهی و مطالعه و تحقیق بسیار دارد؛ و چون منابع و معیارهای نقد ادبی امروز بیشتر در کشورهای اروپایی تولید و تدریس میشود، پس منتقد ادبی حداقل باید زبان انگلیسی را بلد باشد چراکه برای دسترسی به منابع آموزشی روش نقد، نمیشود به چند ترجمه و مقاله پراکنده که بار علمی نارسایی دارند متوسل شد.
حال ببینید آیا با این اوصاف آیا نقد حرفهای معنی واقعی خود را پیدا میکند؟ آیا اصلاً کسی میخواهد سالها تحصیل و تحقیق کند و منتقد شود؟ به فرض هم کسی پیدا شد و همه مرارتهای این مسیر را به جان خرید، تازه به همان نقطهای میرسد که یک نویسنده در آن قرارگرفته، یعنی عدمحمایت ناشرین از تألیفات منتقدین و یا بهطورکلی گنگ و گم بودن تعریف و شناخت جایگاه صحیح یک منتقد.
سحر مقصودی:-حال شما در مقام یک نویسنده و منتقد قَدَر بفرمایید چه توقعی از این عرصه می شود داشت؟
مسعود بلوچی:-با شما موافقم متاسفانه این حقیقت بسیار دردناک است که عده ای دچار
«توهم درک صحیح» ادبیات امروز هستند و همین باعث شده هر کسی به خود عنوان منتقد یا نویسنده بدهد و خودسرانه و غیر حرفه ای هر چه در سر می پرورانَد را به رشته تحریر در آورد.من همیشه گفته ام به هر کسی که در یکی دو نشست ادبی شرکت کرده یا دستی بر تالیف کتاب داشته که نمی شود عنوان
«ادامه دهنده ی ادبیات کلاسیک» را اعطا کرد.
باید در نظر داشت بهواسطه گستردگی و فراگیری ادبیات در زمانهای گذشته و اثربخشی ویژه آنها در اذهان عمومی گاه بهجای آنکه سمت خاک را جارو زده باشیم دقیقا حرکت عکس از ما سر زنده و گردوغبار پراکنده ایم.
با این اوصاف در جواب سوال شما تأکید میکنم که هیچ توقع ای نمیتوان داشت.
چون از نظر من ادبیات امروز و کسانی در این حیطه فعال هستند به روشی غلط یک کار اشتباه را مدام تکرار میکنند. اصلا برای همین است که همیشه از این سبک ادبیات گله مندم و می گویم این ادبیاتی نیست که بتوان آن را به شکل جدی بهحساب آورد.
گویی هر آنچه ارائه میشود تلاشهاییست که توسط مانیفست نویسان خاموش بر شانه ادبیات تحمیل گردیده است. به همین دلیل است که نمی توان برای برون رفت از این مشکلات و ورود به قلمروی علمی صحیح راهکار و یا روشی ارائه داد.
متاسفانه اوضاع به شکلی آشفته شده، که گویی بعد از انفجاری مهیب قرار است دنبال پیدا کردن قطعات پازلی هزار قطعه باشیم. بنابراین نیاز مبرمی به تجدید نظری ریشه ای در مبحث گونه شناسی روایت و درآمدی که بر تاریخ و نظریات ادبی وجود دارد، داریم.
بطوریکه باید در لایه لایه آن وارد شد و همه ی ساختارها را بهتناسب زمان و زبان این دوره مورد بازنگری قرار بدهیم. به ویژه در حوزه ی زبان ِ زمان که این روز ها شکل خاصی از هرج ومرج را تجربه می کند.
ضمنا نباید از این مهم غافل شد، ما در دوره ای هستیم که گویی حتا بینش فرهنگی و ادبی ساختار داستان با نیازمندیهای یک نویسنده عجین شدهاند!
با این اوصاف برای تاروپود فرهنگی که به دنبال معنا و سبکشناسی کاربردی با روایتهای مدرن، پستمدرن و غیره آمیخته می شود چه راهکاری می توان یافت که بتواند تحلیلهای جدید و میانرشتهای را مدنظر داشته باشد؟
واقعیت این است که از آغاز تحول ادبی بگیرید تا تجدد ادبی، دور ماندن منتقدان و نویسندگان از دستور زبان فارسی و پویایی ادبیات، بخش بزرگی از این آسیب ها را در برگرفته است.
اینکه جهان مکتوب در انتهای کدام مفاهیم بتواند به امر متعالی هنر کمک کند خود نیاز به بحث گفتگوی بلند مدت دارد.
مشروط بر اینکه همه ی دستاندرکاران حوزه ادبیات اعم از مؤلف، نویسنده، ویراستار، ممیز، مترجم تا ناشر و بخش پخش کتب منتشر شده وارد عمل بشوند.
تقریبا همه می دانیم سال هاست که همه ی ما در چندوچون بی رمقی ادبیات این دوره گیر افتاده ایم.
از طرفی به خیالمان می توانیم با ارائه گزینه های دمدستی درخت تنومند ادبیات را که متاسفانه بدور از پژوهشهای مورد نیاز زبان امروزی مانده،با بهره از راهنماییهای نظریه پردازان خارجی، بررسی کنیم.
همانطور که گفتم جامعه ادبیات ذیل هنر داستان نویسی یا شعر سرایی دچار توهم شده است. توهمی که از سرآغاز کار هنری تا مقولههای بینامتنی میتوان در آن گزین واژههایی را دید که تاریخ اجتماعی ادبیات فارسی آن را در هیچ زمانی اینگونه تجربه نکرده است.
نتیجه اینکه شکلگیری راهبردی و کاربردی زبان فارسی با شیوههای امروزی که برخی از آنها در دانشنامههای نقد ادبی و دانشنامههای نظریات ادبی معاصر به نگارش درآمده است پذیرفته نیست، چراکه اگر چنین بود بی شک تا به حال به نتیجه ای منسجم دست پیدا می کردیم.
حال شما بگویید آیا در چنین شرایطی هیچ ناشری برای سرمایه گذاری اعلام آمادگی می کند؟
سحر مقصودی:- لازم به یادآوری ست که طی این چند شماره گفتگو تحت عنوان «چرا ادبیات» ما از مسائل و مشکلات انتشار کتب ارزشمند صحبت زیاد به میان آورده ایم و اتفاقا همه این یرادات وارد،رایج و ملموس هستند.
اما از جهتی بی انصافی است که فقط یک روی سکه را ببینیم! به هر حال روی دیگر کتاب بعد از نویسنده، نشری است که اثر را وارد بازار خواهد کرد، پس بی راه نیست اینجا کمی هم از مشکلات ناشرین صحبت کنیم.
همانطور که می دانیم سابقه ی حضور نشر در ایران پیشنه ای صد ساله دارد. بنابراین طبیعی است که ما در هر دوره با ظهور نسل جدیدی از این صنف روبرو بوده ایم. مثل همیشه که در در هر صنف و شغلی ورود غیرحرفه ای افراد و ارگان ها کاملا محسوس است به جرات می توان گفت که ورود این گران مشکل در صنعت نشر هم بیداد می کند.
منتها آنچه اوضاع را تا بدین حد بحرانی کرده وجود این مشکلات در کنار ناشرین نسل سوم است که گویی آگاهانه به وخیم تر شدن شرایط دامن می زنند.
می دانیم به غیر از تعداد کمی نشر که نفوذ به آنها برای چاپ کتاب بسیار سخت و گاهی محال است، بقیه صرفا به جهت سودجویی مالی وارد این حیطه شده اند. و دقیقا به دلیل همین سودجویی ست که ناشر نوپا دست به چاپ کتب بی ارزش می زند. پس نتیجه ی این ساده انگاری چیزی فراتر از دلزدگی مخاطب و تخریب بدنه صنعت نشر خواهد بود.
از طرفی امروزه ما شاهد پدیده ی ضدفرهنگی عجیبی هستیم که روزبه روز قوی تر از قبل می شود. پدیده ای که همچون سیاهچاله ای جامعه ی ادبی را برای بلعیدن نشان کرده است. مثلا؛ همه ما ورژن های نا معتبر کتبی که در ابتدا توسط ناشر بنام وارد بازار شده است را در گوشه کنارخیابان ها و یا در کوله ی دستفروشان دیده ایم! این ها معمولا همان کتبی است که به دور از اخلاق حرفه ای و با دستاویزی حیله کارانه به چاپ می رسند. بدینصورت که ناشر متقلب با کمی دست بردن در متن و کم کردن تعداد صفحات اثر را به نام خود مجدد چاپ می کند. دردناک تر اینکه معمولا قیمت این کتب بسیار پایین تر از قیمت واقعی کتاب اصلی به فروش می رسد.
آیا همین یک آفت به تنهایی نمی تواند مانع دستیابی ناشر، مترجم و نویسنده به سود معنوی و مالی واقعی خود باشد؟!
از طرفی بحران اقتصادی طوری پیش می رود که گویی کتاب را در رده اقلام لوکس و غیرضروریِ درجه چندم نشانده است.
پس طبیعی ست که هر روز سرانه مطالعه سیر نزولی با شیب تند را پیش بگیرد.
با کمی تحقیق می شود فهمید که بسیاری از ناشرینِ حوزه شعر و رمان در آستانه ی ورشکستگی هستند. بطوریکه بسیاری از آنها برای بقای خود مجبور به فروش سهام نشرشان شده اند.
و ما چه ساده انگارانه از هر دولتی که برسرکار آمد توقع داشتیم ادامه دهنده ی آرمان های «انقلاب فرهنگی» باشد.
اما متاسفانه نه تنها چنین نمی شود بلکه عدم حمایت بجا و برنامه ریزی موثر صنعت نشر را به انحطاط و انقراض سوق می دهد.
حال بقیه موارد اعم از مبحث عدم تخصیص کاغذ به ناشران بجای خود که نشر را در بازار دلالان کاغذ به استیصال می کشاند و آنها را وادار می کند به نویسنده برای پایین آوردن تعداد صفحات فشار بیاورند و خود نیز تیراژ را از تعداد ۲۰۰ تا نهایت ۵۰۰ جلد بلاتر نبرند.
و دقیقا اینجاست که دوباره می رسیم به مبحث عدم حمایت کتابخانه های عمومی دولتی در خرید کتب چاپ شده که منتج به حمایت ناشر و نویسنده میشود. ادامه دارد