اربـاب غـایب
اربـاب غـایب
خاتون شرق - چنانکه در بخش‌های پیشین گفته شد سفرنامه میرزاداود حسینی، گزارش سفر حج وی به 1322 قمری است او در راه بازگشت از سفر خویش، در ولایت نیشابور اقامت گزیده، با بزرگان نیشابور دیدارهای داشته و به امور املاکش در چند روستا رسیدگی نموده است. در اینجا به بازخوانی بخش نیشابوری سفرنوشت میرزاداود می‌پردازیم.

حسین صومعه پژوهشگر تاریخ

 

چنانکه در بخش‌های پیشین گفته شد سفرنامه میرزاداود حسینی، گزارش سفر حج وی به ۱۳۲۲ قمری است او در راه بازگشت از سفر خویش، در ولایت نیشابور اقامت گزیده، با بزرگان نیشابور دیدارهای داشته و به امور املاکش در چند روستا رسیدگی نموده است. در اینجا به بازخوانی بخش نیشابوری سفرنوشت میرزاداود می‌پردازیم.

چهره‌یِ نیشـابور دوره‌یِ مظفـری از دیده‌یِ سفرنامه‌یِ میرزاداود وزیر وظایف

اربـاب غـایب (بخش دوم: برداشت‌هایی از سفرنامه‌یِ میرزا)

زعفرانی

«… در زعفرانی (= زعفرانیه) حاجی‎حسین سردهی و جمعی از نیشابور، [به] استقبال آمده و برّه و جوجه و تعارفات دیگر آوردند. فردای آن روز را آمدیم به شوراب. در شوراب، محمدجعفرخان، سرتیپ سواره نیشابور و جمعی هم از خرم‌آبادی‌های رعیت‌های حقیر، ]به[ استقبال آمده بودند. محمدجعفرخان خبر داد که بی‌چاره شیخ‌مرتضی در قشلاق وفات یافته است. خیلی افسوس خوردم. معلوم بود؛ یرقان قبل از سبع(۹۱) همین است.

نصرآباد

روز دیگر اول آفتاب رسیدیم به نصرآباد. در نصرآباد همه زارعین املاک حقیر، از بزرگ و کوچک تا بچه‌های پنج شش ساله استقبال آمده بودند و خیلی اظهار خوشنودی می‌کردند. به همه اظهار محبت و مهربانی کردم و گفتم سماورها را آتش کرده، آنها را چایی دادیم خوردند و احوال همه را پرسیدم، بحمداللَّه تماماً سالم‌اند و از وقتی که حقیر رفته‌ام، ابداً فوت و موتی در آنها واقع نشده است.

نیشابور

بعد از دو سه ساعت توقف، سوار درشکه شده، به عجله به طرف شهر نیشابور حرکت کردم، که حضرات آقایان اهل شهر به زحمتِ استقبال گرفتار نشوند. هوا هم فی‌الجمله سرد بود. آمدم تا یک فرسخی شهر، دیدم که نشد، و جناب قوام‎الاسلام با جمعی دیگر از آقایان زحمت کشیده آمدند، پیاده شده معانقه و مصافحه(۹۲) کرده، به اصرار جناب قوام‌الاسلام، دَمِ استرخی(۹۳) که کنار راه است، نشسته قلیانی کشیدیم و همین که سوار شدیم، جناب آقای شیخ‌الاسلام با درشکه و کالسکه‌ای از طرف حضرت والا فتح‌السلطنه که حاکم نیشابوراند و جمعی کثیر از اعیان شهر رسیدند. باز پیاده شده و با جناب آقای شیخ‎الاسلام مصافحه و معانقه کرده، از سلامت ایشان و ملاقاتشان خیلی مسرور و مشعوف شدم؛ آن‌گاه محض احترام حکومت، در درشکه ایشان نشسته و سایر درشکه‌ها را هم زن‌ها که همراه بودند و حضرات محترمین سوار شده، آمدیم نزدیک شهر، مستقبلین پیاده از آقایان طلاب و علما آمده بودند. محض احترام آن‌ها پیاده شده، وارد شدیم به باغِ خارج دروازه که از جناب شیخ‌الاسلام است.

حقیقتاً جناب شیخ‌الاسلام در این سفر هم مثل سایر اسفار (= سفرها) ما را خجل کردند. باز حکایت مهمانی و سفره مفصل سرگرفت. سه شب و سه نهار ما را نگاه داشتند. خیلی مهمانی مجلل شایان مفصلی کردند. نصف نیشابور در این دو سه روز، شام و نهار می‌خوردند. حضرات آقایان اهل نیشابور هم تمامی دیدن آمدند. جناب قاضی هم که هفت سال است با حقیر، به جهت امر تولیت زرگران قهر بودند، دیدن آمدند و معانقه کردیم. در نیشابور، فراش‌باشی کشیک اول و برادرش و چند نفر دیگر از مشهد، استقبال آمده بودند.

 

خرم‌آباد

روز چهارم، به هر قسم بود از جناب آقای شیخ‌الاسلام معذرت خواسته، رفتیم خرم‌آباد که ملک موروثی و یک فرسخی شهر است. چهار شب هم در خرم‌آباد توقف کرده، قدری از کارهای خود وارسی کردم و حساب‌های خود با حاجی‌غلامحسین مفروغ کردم و به جهت تکاهل و تنبلی که او کرده بود، او را معزول کرده، برادرش را صاحب‌کار کردم که حاجی‌محمد‌حسن باشد. گوسفندهای خود را هم وارسی کردم. خیلی تلف شده است. آن قدری که باقی مانده، داغ کردم. روز چهارم ماه از نیشابور حرکت کرده، شب اول [در] باغ‌شن و شب دوم [در] شریف‌آباد [اقامت کردیم.]

 

ورود به مشهد

از شریف‌آباد، ساعت چهار، سوار درشکه شده، محض اینکه کسی به زحمت استقبال نیفتد، اول طلوع آفتاب از دروازه ارک، روز یکشنبه هفتم شهر شعبان‌المعظم وارد مشهد شدم. تمام مسافرت، ده ماه و دو روز کم طول کشید …»(۹۴)

 

یادداشت‌ها و پی‌نوشت‌ها:

۹۱٫ یرقان قبل از سبع: بیماری حصبه یا تب تیفوئید (Typhoid Fever). چنانکه عبدالله مستوفی در خاطرات ماه صفر ۱۳۰۹ق خود نوشته است: «… حکیم‌باشی، مرض را حصبه شدید تشخیص داد … بدن من قبل از روز هفتم، زردی شدید آورده بود که در اصطلاح طب قدیم، «یرقان قبل از سبع» می‌گفتند و نود و پنج درصد بیم هلاک می‌رفت. من از روز چهارم از وقایعی که در حول و حوشم می‌گذشت بی‌خبر بودم و هر وقت که حالی پیدا می‌کردم هذیان‌های عجیب می‌گفتم …» (مستوفی، عبدالله. شرح زندگانی من. تهران: زوار، ۱۳۸۸، ج۱، ص۴۶۹٫)

۹۲٫ معانقه و مصافحه: در آغوش گرفتن و دیده‌بوسی کردن و دست یکدیگر فشردن.

۹۳٫ استرخ = استخر. (دگرگونی واژه، بر اثر فرایند واجی قلب است که جابجایی دوهمخوان مجاور را در پی دارد؛ مانند قفل که در گفتار عامیانه تبدیل به قُلف می‌شود. در میان گویشوران نیشابوری، گاه به گونه اِستَلخ /estalx/ نیز بیان می‌شود؛ همچنین به استخر کشاورزی یا جای سر باز که برای جمع‌آوری و ذخیره آب ایجاد می‌شود، تَلخ /talx/ گفته می‎شود.)

۹۴٫ حسینی، همان، ص۲۴۱-۲۴۳٫