برنج، چای سلطانیان
با ورود به مغازه همه تصوراتم از دکان بقالی نقش میبازد. انتهای مغازه همانند دیگر دکانها انبار اجناس و مملو از کیسههای برنج و بنشن، قوطیهای چند لیتری مایع ظرفشویی، مایع سفیدکننده و کارتنهای کوچک و بزرگ ماکارونی، قند و چای است. اما دیوارهای این بخش مغازه پر شده از کتابهایی که با نظمی خاص در قفسههای فِلزی چیده شدهاند. بالای هر قفسه هم تکه کاغذی چسبانده شده که موضوع کتابهای آن قفسه را نشان می دهد. ادبیاتفارسی و عرفان، تاریخ و سیاست، علمی و فرهنگی، داستان و رمان، دیوان اشعار …
ردیف بالای یکی از قفسهها تندیس علامه طباطبایی و تابلوی یغما شاعرنیشابوری خودنمایی میکند. سردیس علی سلطانیان صاحب مغازه توجهم را جلب میکند. پیرمرد می گوید: این هدیه هنرمند مجسمه ساز نیشابوری استاد قدمیاری است.
کتابخانه کوچک انتهای دکان کتاب های متنوعی دارد. کتابهای چاپ قدیم، کتابهای نادر و کمیاب در بازار اکنون، کتابهایی با قطع های بزرگ و کوچک. «فاطمه فاطمه است» نوشته دکتر علی شریعتی، «خسی در میقات» نوشته جلال آل احمد، «سینوهه پزشک مخصوص فرعون» ترجمه ذبیح الله منصوری، «دیوان شاه نعمت الله ولی» و …
در این دکان قدیمی، اقیانوسی ژرف از علم و فرهنگ جاری کرده اند.
برخی از مشتریان بعد از خرید روزانه، کتابی انتخاب کرده و بعد از تورقی کوتاه، کتاب را با خود به امانت میبرند و یا این که در فاصله کوتاه بین خرید و پرداخت پول با دستگاه کارتخوان، کتابی که به امانت گرفته بودند را پس میدهند. بعضیها هم برای انتخاب کتاب از آقای سلطانیان راهنمایی میخواهند. پیرمرد هم با خوشرویی و صبر و حوصله فراوان راهنمایی میکند.
در همان قسمت انتهایی مغازه، چند صندلی دور میزی مستطیل شکل گذاشته شده تا مشتریان در صورت تمایل آنجا کتاب را بخوانند که در این صورت، آقای سلطانیان به گرمی با فنجان دمنوش و شکلات از آنها پذیرایی میکند.
از خدمت نظام تا ایجاد کتابخانه عمومی
اگر چه در ساعات حضورم تعداد مراجعان به کتابخانه کوچک آقای سلطانیان بسیار اندک است، اما همان تعداد انگشتشمار هم لبخند را به صورت پیرمرد میآورد. نزدیکیهای اذانظهر با خلوت شدن مغازه پیرمرد فرصتی پیدا می کند تا از خاطرات و تجربیاتش که خود کتابی گرانبها است برایم بگوید و هر چه بیشتر می گوید مرا به دانستن مشتاقتر میکند.
«پدرم ملاک بود. وضع مالی خوبی داشتیم. تا کلاس سوم راهنمایی بیشتر درس نخواندم. و وارد نظام شدم. اما عاشق کتاب و کتابخوانی بودم. بعد از ۲۶ سال خدمت صادقانه در لباس نظام، سال ۶۸ و بعد از جنگ تحمیلی، زودتر از موعود خودم را بازنشسته کردم. بعد از بازنشستگی، مدتی را در املاک موروثی پدر مشغول شدم. اما این تلاشها راضیام نمیکرد. می دانستم نتیجه تلاشم آباد کردن روزهای دنیایم است. اندوخته آخرتم چیست؟»
پیرمرد نیشابوری ادامه میدهد: «امروز دیگر جوانها رغبتی به مصاحبت با ما ندارند، باید کاری میکردم تا چراغراه جوانان باشد. سال۹۳ بعد از خرید این مغازه در جنوبشهر نیشابور قسمت انتهایی را با کتابهایی که طی سالها خریداری و جمعآوری کرده بودم، تبدیل به کتابخانهای اختصاصی و دنج برای استفاده عموم و به خصوص جوانان کردم.»
این پیرمرد عاشق کتاب می گوید: «استقبال مردم و جوانان در سالهای اول خیلیخوب بود. کتاب به امانت برده می شد؛ یا همین جا مینشستند و کتاب میخواندند. اما چند سال اخیر، گرانی، تورم و سختی معیشت روزگار را طوری رقم زده که مردم دغدغهای جز نان ندارند. این روزها مردم روز را شب میکنند برای نان؛ میدوند برای نان؛ می مانند برای نان… دیگر کسی اهمیتی به کتاب و کتابخوانی نمیدهد. هر چیزی عشق میخواهد. مدتهاست که عشق به کتاب در این مردم مرده…»
هیچ دوستی با وفاتر و هیچ گنجی با ارزشتر از کتاب نیست
آقای سلطانیان چنان استادانه در مورد کتابها، مترجمان و ناشران اطلاعات دارد و به ادبیات فارسی کهن مسلط است که گویی از بزرگترین دانشگاههای ادبیات و فلسفه دنیا فارغ التحصیل شده است. پیرمرد ۷۷ساله نیشابوری به مشتریانی که برای خرید موادغذایی به مغازه میآیند اشاره میکند و میگوید: سود خرید این مشتریان دنیایم را می سازد، اما هر کتابی که از این دکان گرفتهو خوانده میشود آخرتم را آباد می سازد. همین خوشحالم میکند. کاش جوانان میدانستند هیچ دوستی با وفاتر و هیچ گنجی با ارزشتر از کتاب نیست.
- منبع خبر : فارس