کهنه‌گرایی، مصیبت عظمای دانشگاه‌های ایران
کهنه‌گرایی، مصیبت عظمای دانشگاه‌های ایران
خاتون شرق - دانش، مجموعه اندوخته‌های ژنتیک و اکتساب است.

ابوالفضل یغما – جانشین مدیر مسؤول

دانش، مجموعه اندوخته‌های ژنتیک و اکتساب است.
از نگاه من، دانش یا آگاهی، مجموعه ی دانستنی ها و پردازش هایی است که در ذهن و مغز انسان ذخیره می شود یا مورد تبادل بین الاذهانی قرار می گیرد. به دیگر سخن، ما یک سری دانستنی ها را از طریق حواس مختلف بدست می‌آوریم و یک مقدار آگاهی های پیشینی را از طریق ژن ها و توارث دریافت می کنیم و دست آخر هم مغز ما به ترتیبی که جزئیات آن چندان برای ما روشن نیست، بنا بر نیازهایی که خود مغز به درخواست ژنتیک یا اراده ی ما یا ضرورتی از خارج دارد، این اطلاعات کسب شده را پردازش می کند و به اندیشه تحویل می دهد تا انجام کاری در حوزه‌ی فردی یا اجتماعی میسر گردد یا نیازی شخصی یا گروهی مرتفع شود.
و با این تعریف از دانش، دانشمند کسی است که یا سطح دریافت اطلاعاتش یا توانمندی ژنتیکش یا نوع و حجم پردازشش بیش و فراتر از سایرین است و منابع بیشتری را مورد بررسی و دریافت اطلاعات قرار می دهد و به نسبت دریافت اطلاعات وسیع‌تر، پردازش دقیق تر و بیشتری هم از آنها دارد.

دانشمندانی که مدرسه نرفته‌اند
اگر چه بیشتر آنها که ما دانشمند می‌شناسیم از مراکز تحصیلی و علمی بیرون می‌آیند اما دانشمند بودن الزاما با تحصیلات آکادمیک رابطه‌ی یک به یک ندارد. یعنی چه بسا دانشمندانی بوده‌اند که از نظر معلمان و مربیان مراکز تحصیلی، افرادی نافرمان، نادان، به اصطلاح عامه، خنگ یا کندذهن محسوب می شده‌اند اما چون به بزرگ سالی رسیده‌اند نشان داده‌اند که قوایی درونی و روانی دارند که نوع آموزش و دریافت اطلاعات و پردازش شان بیش از سطح عمومی است و به گونه‌ای باور نکردنی، قادر به حل مسائل هستند.
انیشتین، ادیسون، ابن سینا، فردوسی، غزالی، مولوی، خیام و افراد زیاد دیگری هستند که می توانند مثال هایی از این دانشمندان در رشته‌های گوناگون باشند.
منظورم از بیان این مقدمات آن است که تحصیل دانشگاهی، چگونه ممکن است از یک فرد، یک دانشمند و متفکر بسازد و از دیگری، یک فرد عادی با یک مقدار محفوظات که حاصل مطالعه‌ و از برکردن طوطی‌وار مطالب گذشته است.
اگر به وضعیت دانشگاه‌های کشور بخصوص در رشته‌های علوم انسانی نگاه کنیم متوجه می‌شویم که به طور کلی، مجموعه‌ی دروسی که در دانشگاه مطالعه و تحصیل می‌شود بیشتر تاریخ آن رشته و مرور نظریات و ایده های دانشوران آن رشته در دوره‌های پیشین است.

اگر سؤال کنید نمره منفی می‌گیرید!
به عنوان مثال در رشته‌هایی مانند ادبیات، روان شناسی، اقتصاد و علوم اجتماعی، دانشجو در عمده ی سرفصل های درسی، مروری بر ذخایر مکتوب این رشته ها دارد و برخی نظریات و ایده های گذشتگان را بازنگری و تحلیل می کند و همان ها را به عنوان مواد درسی به معلم پس می دهد و در پایان، از همین مواد امتحان می دهد و مدرک می گیرد.
تقریبا از هیچ دانشگاهی در ایران ندیده و نشنیده ایم که مثلا به یک دانشجو که بر آموخته های پیشینیان متمرکز نیست و در مقابل مکتوبات پیشین، همیشه موضع انتقادی و سؤالی دارد نمره امتحانی خوب بدهند. بر عکس، دانشجویان بخصوص در علوم انسانی ترغیب می شوند که عین مطالبی که به آنان آموخته شده و کتبی را که مطالعه کرده اند به استاد پس دهند و از افکار و ایده های خودشان یا نقدهایی که بر افکار گذشته دارند هیچ صحبتی به میان نیاورند.
البته این نظام تحصیلی، از سطوح پایین در دبستان و متوسطه تا دانشگاه برقرار است و به این لحاظ، دانش آموز و دانشجو نه لزومی می بیند و نه کسی از او طلب می کند که نظرات و افکار خودش را بیان کند و یا انتقادات و دیدگاه های نقادانه خودش در مورد آنچه از پیش نوشته شده یا توسط دیگران بیان شده را به معرض نمایش و تحلیل بگذارد.
بنا بر این در سطوح دانشگاهی نیز همین روال معیوب، جاری و ساری است و کمتر دانشجویی می بینیم که نسبت به مکتوبات پیشین که استادان به او می‌آموزند موضع انتقادی داشته باشد یا نظر و دیدگاه خود را بیان کند.
در نتیجه، حاصل چنین تحصیلاتی، طبعا مدارکی است که فقط همان آموخته ها و بیانات پیشینی را در خود دارد و هیچ حرف و بیان تازه ای در فارغ التحصیلان دیده نمی شود مگر اینکه خود شخص، فلز و ژنتیکش اهل سؤال و پرسش و انتقاد باشد و در مقابل هر چیزی که می بیند و می‌شنود و می‌خواند یک علامت سؤال بگذارد و آن را مورد کاوش و بررسی قرار دهد که این ربطی به تحصیل ندارد و اگر این شخص در مراکز غیر تحصیلی (مثلا در یک کارگاه مکانیکی یا ساختمانی) هم باشد همین روحیه و سرشت را در زمینه‌ی آموخته های خودش بکار می گیرد.

از ملاصدرا تا سروش و نراقی
مخلص کلام اینکه وقتی دانشجویان این رشته‌ها فارغ التحصیل می‌شوند مطلب و حرف تازه و بکری که حاصل تفکرات و تحلیل‌های خودشان باشد ندارند و عمدتا همان آموخته‌های پیشینی را که نظرات و ایده های دانشوران گذشته است بیان و بدان عمل می‌کنند.
بگذارید مثالی بزنیم. در تاریخ فلسفه ی ایران، پس از ملاصدرا تا امروز تقریبا هیچ فیلسوف دیگری که حرف‌ها و ایده‌هایی از خودش داشته باشد نداریم و هر چه هست، شرح و بسط نظرات پیشینیان و تحلیل ایده‌های آنها است. به دیگر سخن، اکثر دانشمندان علوم انسانی، از روان‌شناس و جامعه‌شناس گرفته تا شهرساز و معمار و فیلسوف و اقتصاددان، همه و همه، ایده‌های گذشتگان را مرور می‌کنند و صحبت و سخن تازه‌ای از خود به میان نمی‌آورند.
البته استثنائاتی هم در این میان داریم. مثلا آقای دکتر سروش، نظرات و ایده‌های جدیدی در باب دین و خدا و پیامبر و اخلاق و سیاست دارد و البته به خاطر وضعیت خاص کشور ما، مجبور به مهاجرت شده است.
همچنین آقای آرش نراقی که البته داروساز است ولی دیدگاه‌های جدیدی در باب فلسفه و اجتماعیات و فرهنگ دارد که با اینکه سائقه‌ی دینی در افکارش موج می‌زند مانند سلفش، دکتر سروش، ترک وطن نموده و در دیار غربت مسکن گزیده است یا امثال آقای کدیور و میلانی و دیگران. کسانی هم هستند که در داخل زندگی می‌کنند ولی ترجیح می‌دهند که زندگی در سایه داشته باشند و وارد مقولات معقول نشوند.

دیدگاه‌های فلسفی الهی قمشه‌ای پنهان است
سایر آقایان، یا آنقدر نظرات‌شان محدود و ایده‌هایشان انفرادی است که بیان آنها حتی در مجامع علمی، گزشی در کسی ایجاد نمی‌کند و بود و نبودشان از نظر دستگاه و جامعه، چندان تفاوتی ندارد و یا آنقدر نظرات و دیدگاه‌هایشان با عرفان و تصوف آمیخته است و رنگ و بوی دینی دارد که به سختی می‌توان نظرات و دیدگاه‌های خالص آنها را بیرون کشید مثل آقای الهی قمشه‌ای که اگر چه در لابلای صحبت‌ها و سخنرانی‌هایش ایده‌های نابی در باب روان و فلسفه و زندگی اجتماعی دارد، اما چنان با احتیاط و حزم غیر ضرور مطرح می‌کند یا چنان آنها را در لفافه‌ی عرفان و تصوف می‌پیچد که جدا کردن آنها به عنوان ایده‌ی جدید اجرایی در جامعه، ممکن نیست.
و به هر حال تفاوتی ندارد و هر کدام از این نحله‌ها را بخواهیم به حرف بگیریم، اگر یک ساعت صحبت کند، ۵۵ دقیقه از استادان رشته‌ی خودش در ایران و اروپا می‌گوید و ممکن است ۵ دقیقه، مقداری از حرف‌ها و نظرات خودش را به صورت حاشیه‌ای مطرح نماید. نکته اینکه، با وجود اینکه بیش از نیمی از جمعیت جهان در این سوی کره ارض سکونت دارند و هزاران فلسفه و جامعه‌شناسی و طب و روان‌شناسی و پزشکی کل‌نگر و عرفان‌های گوناگون در آن هست که از حجم و وفور آن سرگیجه می‌گیرید، ولی استادان سخن در رشته‌های مذکور، هیچ نقلی از این طرف نمی‌کنند و فقط اروپا را مقصد رؤیاهای فکری خود می‌بینند.

در روان‌شناسی، مشکل حادتر است
حالا اینجا حوزه‌ی فلسفه است و خیلی به کسی آسیب نمی‌زند. ولی مثلا در روان‌شناسی که با درمان آلام روحی مردم سر و کار دارد، عمده‌ی روان‌شناسان به پیشکسوتان این رشته، پایبندی متعصبانه دارند و نظرات آنها را مثل آیات الهی می‌دانند و تمام دردها و مصایب شهروندان امروز را در ترازوی نظرات و ایده‌های آنان می‌گذارند و با روش‌های بسیار کهنه‌ی آنان به التیام این آلام می‌روند که غالبا ناموفق‌اند و در نتیجه‌ی این درمان کهنه‌گرای متعصبانه، گرهی از کار مردم بینوایی که به آنها مراجعه می‌کنند گشوده نمی‌شود.
البته این امر اطلاق ندارد و هستند روان‌شناسان و روان‌پزشکانی که نگاه امروزی‌تری دارند و علاوه بر دانش اکتسابی، خودشان هم پردازش‌ها و تحلیل‌هایی می‌کنند و بر اساس دیدگاه‌های خودشان،‌ به مداوای بیماران می‌پردازند ولی عمده‌ی روان‌شناسان، هر جا که سخنرانی و مقاله و کنفرانس و تجمعی از دانشوران این رشته‌ها هست، همان مطالب و ایده‌های کهنه‌ی قرون گذشته را مطرح می‌کنند و آنها را عین حقیقت و غیر قابل بحث می‌پندارند.
چنین نگاهی، در عموم رشته‌های انسانی حکم‌فرماست و بدبختی بزرگی برای جامعه‌ی علمی و متعاقبا شهروندان کشور به بار می‌آورد.
روی دیگر این سکه آن است که مثلا جامعه‌شناسان ما، هنوز با جان لاک و هابز و وبر و هابرماس و مارکس، زندگی می‌کنند و همه‌ی مسائل کشور و جامعه را با همان نگاه کهنه‌گرا و گذشته‌نگر، تحلیل و بررسی می‌کنند. چنین نگاهی، باعث می‌شود که ما نظرات و دیدگاه‌های فلسفی جدید در باب روش حکومت، جایگاه دولت و ملت، روش‌های حل مسئله‌ی اجتماعی یا سایر مباحث در داخل کشور که در کلیت جامعه و حاکمیت،‌ تأثیرگذار باشند نداریم. در حالی که فلاسفه و جامعه‌شناسان اروپا، خودشان در دوران حیات‌شان منشأ اثر اجتماعی و حاکمیتی بوده‌اند و بسیاری از حکومت‌های آنجا بر اساس ایده‌های این بزرگان شکل گرفته است نه اینکه فلاسفه و متفکرین، صرفا مصدر لق‌لق زبان و ورزش تفکر بوده باشند.

همه‌ی تحلیل‌ها قدیمی است
متأسفانه در کشور ما وقتی صحبت از اقتصاد می‌شود اقتصاددان‌ها و استادان دانشگاه،‌ هنوز از آدام اسمیت و ریکاردو صحبت می‌کنند و تمام تحلیل‌ها و مباحث خود را بر همین اساس پایه‌گذاری می‌نمایند. چنین می‌شود که وقتی با یک برنامه‌ریز اجتماعی در مقطع دکترا راجع به مسائل کشور صحبت می‌کنیم و از او راه چاره می‌خواهیم، برآورد یک جامعه‌شناس قرن بیستم اروپا را مطرح می‌کند مبنی بر اینکه اگر ۳۰ درصد افراد یک جامعه، به حکومت اعتماد نداشته باشند آن حکومت با بحران مشروعیت روبرو است و عنقریب سقوط می‌کند. و هنگامی که می‌گوییم در جامعه‌ی ایران، با زیاد و کم، ۸۰ درصد مردم اعتماد خود را به روش حکومت از دست داده‌اند اما هیچ اتفاقی در کشور نمی‌افتد، جوابی ندارد که بدهد چون اصلا راجع به بوم و وطن خود و واقعیات جامعه‌ی خودش توجهی نکرده و حتی یک دقیقه به آن نیندیشیده است که با فکر و ایده و دانش خود، یک تحلیل بومی از آن بدهد.
یا اگر در خصوص مثلا اضطراب منتشر اجتماعی در نسل امروز با یک روان‌شناس در مقطع استادی دانشگاه گفتگو می‌کنیم و از او راه حل می‌خواهیم، او به نظرات روان‌شناسان اروپایی قرن ۱۹ و ۲۰ رجوع می‌کند و از آنها استناد می‌آورد در حالی که در این دیدگاه‌ها، نه اثری از اضطراب دنیای پسا مدرن امروز هست نه تحلیلی از وضعیت روانی نسل امروز به چشم می‌خورد. و بدین قرار، متخصصان این رشته‌ها از گره‌گشایی مشکلات جامعه‌ی ما باز می‌مانند و قادر به تحلیل مسائل امروزی مردم نیستند.
این مشکل کماکان هست و تا دانشگاه‌های ما بر همین مدار باشند و فرهیختگان ما پایان‌نامه‌هایشان را از بازار بخرند یا آزمایش‌های میدانی‌شان را بر اساس روش‌های ۵۰ و ۱۰۰ سال پیش اروپا انجام دهند، درب علوم انسانی، بر همان پاشنه‌ی کهنه می‌چرخد و در این نظام علمی، هیچ آبی از آتش دانشوری این رشته‌ها برای جامعه و شهروندان ما گرم نخواهد شد.