مرد جوانی که به خاطر عشق کور به یک دختر خیابانی، پدرش را از پله پایین انداخته بود به سرنوشت شومی دچار شد و پس از بدبختشدن در ازدواجی شیطانی، با روسیاهی به نزد والدینش برگشت.
به گزارش خبرنگار خاتون شرق، کیومرث که هفتهی گذشته برای گزارش دادن فرار همسرش به پلیس مراجعه کرده بود، پس از اینکه همسرش توسط پلیس در یک خانهی فساد دستگیر شد، داستان ازدواجش با این زن معتاد و خیابانی را چنین بیان کرد: چهار سال قبل از طریق دوست همکلاسیام با دختری آشنا شدم و به خاطر اینکه جلو دوستانم کم نیاورم، با این دختر ارتباط تلفنی برقرار کردم. این دختر ادعا میکرد چون با خانوادهاش اختلاف دارد جدای از والدینش در یک آپارتمان اجارهای زندگی میکند و من سادهدل هم فریب حرفهای او را خوردم.
کیومرث که در حین نقل این داستان، آثار پشیمانی از چهرهاش هویدا بود ادامه داد:
این دختر که نامش ناهید بود و چهرهی زیبایی داشت چنان ناز و عشوهای برای من میآمد که دل هر مردی را میبرد و من هم اسیر رفتارهای اغواگرانهی او شدم.
کیومرث ادامه داد: من در دام عشق این دختر افتادم و حدود یک سال با او ارتباط داشتم و سپس از والدینم خواستم که به خواستگاری اش بروند تا بتوانم با او ازدواج کنم. پدر و مادرم با دیدن ناهید، بلافاصله، درون شیطانی او را شناختند و قاطعانه گفتند:
محال است به این ازدواج رضایت بدهیم چون عاقبت این ازدواج، چیزی به جز بدبختی نیست!
من که سخت عاشق ناهید شده بودم، چنان کور عشق بودم که حاضر نبودم نصایح آنها را بپذیرم به همین خاطر، با پدرم دعوا کردم و چون میخواست جلوام را بگیرد که به خانهی ناهید نروم، او را هل دادم و او از پلهها پایین افتاد.
مرد جوان گفت: من که خشم، جلوی چشمانم را گرفته بود بدون توجه به پدرم که در گوشهای افتاده بود، وسایلم را جمع کردم و از خانه بیرون زدم. در حالی که میخواستم از خانه بیرون بروم، پدرم با چشمانی اشکبار، نگاهم کرد و گفت: الهی خیر نبینی که جواب محبتها و زحمتهایی را که برایت کشیدهام این طور دادی.
کیومرث آن روز با بیاعتنایی به گریههای والدینش، به خانهی ناهید رفت و بدون اجازه و خواست آنها، دو ماه بعد با ناهید ازدواج کرد در حالی که حتی پدر و مادر ناهید هم با اکراه و بیمیلی در مراسم عقد حضور یافتند.
در واقع آنها هم چنان نسبت به ناهید بدبین بودند که پدرش میگفت: ناهید دختر من نیست و حق ندارد پا به خانهام بگذارد. کیومرث نمیدانست که پدر ناهید از گذشته و رفتارهای غیر اخلاقی او کاملاً خبر دارد و نمیخواهد آبرویش بیشتر از این پیش در و همسایه بریزد.
کیومرث ادامه داد: با همهی اینها و به رغم این مخالفتها، من و ناهید زندگی مشترکمان را آغاز کردیم در حالی که خبر نداشتم که ناهید از مدتها پیش، معتاد به شیشه است و چون شیشه، آثار ظاهریاش خیلی دیر ظاهر میشود!
ماجرای اعتیاد ناهید را زمانی فهمیدم که او باردار شد و فرزندی برایم بدنیا آورد. پس از حدود یک سال و نیم از آغاز زندگی مشترکمان فهمیدم که او نسبت به زندگی و فرزندمان هیچ تعهدی ندارد و هنگامی که در خانه نبودم، با آرایشی غلیظ و زننده به سراغ دوستان نابابش میرفت و کارهایی میکرد که از گفتن آنها شرم دارم اما نمیتوانستم جلوی اش را بگیرم.
او با ترفندهای مختلف، موفق شده بود مرا هم به سیگار معتاد کند گرچه خوشبختانه هیچوقت تن به مصرف مواد مخدر ندادم و از این دام فرار کردم.
کیومرث با تکان دادن سرش به علامت بیزاری و ناراحتی زیاد گفت: یک هفته پیش متوجه شدم که او جیبهایم را خالی کرده و از خانه فرار نموده است. وقتی بعد از چند روز به خانه برگشت، با هم درگیر شدیم و کار به دعوا کشید و مجبور شدیم جلو بچهی کوچکم، گلاویز شویم.
مرد جوان ادامه داد: روز بعد وقتی که من سر کار بودم، ناهید بچه را به همسایهمان سپرده و فرار کرده بود. فرار او را به پلیس اطلاع دادم و مأموران، پس از یک هفته، او را در یک خانه فساد یافته و دستگیر کردند. حالا من ماندهام و بچه ای بیگناه و معصوم و یک دنیا بدبختی و سرافکندگی!
نمیدانم با چه رویی نزد خانواده ام بروم و از آنها تقاضای بخشش کنم.
از روزی که با پدرم دعوا کردم و آنها مرا نفرین نمودند از خانوادهام خبری ندارم اما حالا که از گذشتهام سخت پشیمان و محتاج دعایشان هستم تا مگر از رنج و مرارت این زندگی نکبتبار رهایی یابم، میخواهم با روی سیاه به خانهی آنها بروم و دل شکستهشان را به دست آورم و به دست و پایشان بیفتم تا مرا ببخشند.میخواهم به پدرم بگویم: بابا به حرمت موهای سفیدت، به نگاه معصومانه و قداست دستهای چروکیدهات، مرا ببخش و از سر تقصیراتم بگذر که در سالهای آینده، بتوانم آرام و پاک زندگی کنم.
کیومرث که دیگر حالت بعض در گلو بود گفت: قصد دارم ناهید را طلاق دهم و با پشت سر گذاشتن این تجربهی تلخ زهرآلود، زندگی جدیدی را زیر سایهی پدر و مادرم ادامه دهم و فرزند نازنین و معصومم را بزرگ کنم.
وی در پایان این اعترافات غمانگیز گفت: امیدوارم جوانانی که داستان زندگی مرا میخوانند حواسشان را خوب جمع کنند تا مثل من دچار سرخوردگی و پشیمانی نشوند و قدر محبتها و عشق پدر و مادرشان را بدانند و فریب عشقهای زودگذر و ظاهری را نخورند.
با همکاری معاونت اجتماعی فرماندهی انتظامی نیشابور