سید محمد حسین حسینی دانشجوی کارشناسی ارشد پیوسته دانشگاه علوم قضایی تهران
شاید پرونده «نسیم» یکی از هولناک ترین پرونده هایی است که تا به این زمان، به گوش بسیاری از حقوقی ها و مردم خورده است؛ پرونده ای که عاقبت هوسرانی را آشکار و تبیین می کند که دنیا ، دنیای مکافات است.
مأمورین با جسد تکه تکه شده زنی روبرو شدند که جز کارت بانکی که در جیب یکی از لباس هایش بود؛ مدرکی از او در دست نبود.
با هویت سنجی صاحب کارت و سایر قرائن، مقتول شناسایی می شود؛ دختری در دهه ۳ سوم زندگی اش به نام نسیم.
به گفته آشنایان او، نسیم فردی خوش مشرب و خوش سفر بود به گونه ای که از سال ها پیش،سفر های خارجی متعددی به کشور های همسایه داشت؛ از ترکیه گرفته تا دبی. سفر هایی که نزد آشنایان ، زبانزد بود!
با بررسی های صورت گرفته مأمورین آخرین مکانی که نسیم از کارت بانکی اش استفاده کرده را شناسایی و به سوپر مارکت مربوطه می روند و از مرد مالک آنجا کسب اطلاعات می کنند.
او با شنیدن ماجرا نسیم را به یاد می آورد و می گوید:« بله این زن را به یاد دارم؛ زیرا مشتری خودم بود و البته در آن روز به طور غیر عادی، مضطرب به نظر می رسید…»
مأمورین با توجه به اظهارات دوستان او و آژانس مسافرتی روبهروی سوپر مارکت، به این آژانس مشکوک می شوند.
یکی از مأمورین در پوشش مشتری به آژانس می رود و با مدیر آنجا که فردی به نام امیر.ک است صبحت می کند.
طبق اظهارات مأمور، امیر به قضیه شک کرده و کمی مضطرب می شود تا اینکه مامور عکس مقتول را روی میز او می گذارد. مدیر آژانس با دیدن عکس ناگهان دستپاچه شده و اظهار میکند: بله او را می شناسم؛ صرفاً یکی از مشتریان من است که سال ها با او کار کردم؛ او در یکی از سفرهایش به دبی به دلیل اقامت غیر قانونی، از دبی اخراج و به مدت ۵ سال از ورود به دبی محروم شد؛ به همین منظور هر هفته پیش من می آمد تا پیگیر کارهایش شوم.
مأمور شک می کند و از او تقاضا می کند که به کلانتری بروند.
امیر نیز به دلیل حفظ آبروی خود می پذیرد.
با ورود به منزل مسکونی مقتول، رابطه غیر اخلاقی طرفین آشکار شده و نیز با مشاهده مستندات متهم شروع به اعترافات ابتدایی می کند و بیان می کند:« من در آخرین روز ها، اورا دیدم؛ زیرا به دلیل عمل غیر اخلاقی که در دبی مرتکب شده بود، پلیس دبی او را دستگیر و مدتی را در زندان گذرانده بود که درنتیجه آن خسارت هنگفتی به آژانس من وارد شده بود؛ پس او برای دلجویی نزد من آمد و من او را تا بلوار شقایق رساندم. همین…»
با یادآوری دست زخمی متهم به او توسط مأمورین و سایر تعارضات بیانات متهم که بیان آن فرصت دیگری را می طلبد، او با درخواست یک نخ سیگار شروع به اعترافات وحشتناکی می کند:«آغاز رابطه را که شرح دادم؛ من به نسیم پیشنهاد دو سر برد دادم. به او گفتم تو با من باش و من مشکل تو در دبی را حل می کنم ؛ روز ها و ماه ها با همین وعده گذشت که در نهایت حوصله نسیم به سر آمد و مرا تحت فشار گذاشت؛ آخرین روزی که در خانه مجردی من با هم رابطه داشتیم؛ من را تهدید به آبروریزی و افشای رابطه غیر اخلاقی من با خودش کرد، من هم عصبانی شده و مو های اورا از پشت گرفتم و با تیغ موکت بری ضربات متعددی به گردن او زدم، ناگهان از دست من فرار کرد و به سمت راه پله آپارتمان رفت. آنجا دوباره او را گرفتم و به سمت خانه کشیدم و بعد از اینکه اورا به داخل خانه انداختم، با ضربات متعدد تیغ به گردنش، او را به قتل رساندم (بنا به اظهارات بیان شده ، قاتل چنان با تیغ به گردن مقتول ضربات متعدد زده بود که گویی گردن مقتول در حال جدا شدن از بدن او بود)
امیر ادامه می دهد: در آن روز باید به کار های چند مشتری رسیدگی می کردم پس به آژانس رفتم و پس از انجام کارها ، به منزل بازگشتم.
با اره آهن بری که تهیه کرده بودم بدن او را مثله کردم و چون می خواستم شناسایی نشود تمام پوست او را از بدنش جدا کردم(!) و کیسه های حاوی گوشت بدن مقتول را در سطل زباله معدوم کردم.
همچنین امیر در پاسخ به پرسش مأمورین در خصوص مشخص نبودن دست های مقتول میگوید: چون آن روز هشیار نبودم، چیزی به یاد ندارم.
لازم به بیان نیست که حکم متهم، قصاص و جهات آن کاملاً مشخص است اما
« پس از آنان، فرزندان ناشایستهای روی کار آمدند که نماز را تباه کردند و از شهوات پیروی نمودند و به زودی مجازات گمراهی خود را خواهند دید.»