ترانه کمالی، متولد۶٣ تهران. از وقتی خودم را به یاد می آورم فقط من بودم و مداد رنگی هایم (هر کدام از رنگ ها برایم شخصیت داشتند)، و یک دنیا کتاب و کاغذ.
نوشتن را (در حد چند کلمه) از سه سالگی شروع کردم. نقاشی را هم از همان حدود ولی داستان شنیدن را شاید از خیلی پیش تر. مادرم شاعر است و شاید به همین خاطر که همیشه چیزی را زمزمه می کرد و اغلب برایم داستان تعریف می کرد، گوش من از بچگی با واژه ها آشنا شد.
از ۶ سالگی کتاب داستان درست می کردم. ورق های A4 را از وسط تا می زدم و کنار هم می چیدم، نقاشی می کردم- بعد برای نقاشی ها داستان می نوشتم.[ کاری که مشابه اش را الان انجام میدم !! پشت اغلب عکس های اینستاگرام من داستان های زیادی هست .. ؛ گاه برای داستان هایم عکاسی می کنم و گاهی هم برای عکس هام قصه سُرایی !! ]
چیزی که همیشه یادم است این که دوست نداشتم به آرزوهایم به عنوان یک حسرت نگاه کنم، برای همین آرزوهایم را نقاشی می کردم- چیزی را به شکل ذهنی “خلق” می کردم که دوست داشتم داشته باشم اش. بعد از آفرینش، همیشه حس بهتری داشتم. در جشن تولد ١٠ سالگی وسایل کامل نقاشی را هدیه گرفتم: بوم، سه پایه و کلی قلم مو و رنگ روغن. ولی متاسفانه اجازه ی استفاده از آن ها را تا ١٩ سالگی پیدا نکردم!!! همه ی حمایت های مادرم از من، تحت تأثیر سخت گیری های پدرم از بین می رفت. ولی بعد از سال ها دوباره شورِ خلق کردن به من برگشت .. دوباره شدم ترانه ی آرزوهایم. و خیلی سریع به جایی رسیدم که می خواستم.
-« خیلی وقتا شکستم، خسته شدم، منفعلانه عمل کردم ولی هنوز دارم سعی می کنم ترانه ای را زندگی کنم که خالق باشد.»
با خواندن آن چه به عنوان بیوگرافی ارائه کردید ابتدا برای ما از برخوردهای جایگاه هنر در خانواده های ایرانی بگویید، این برخورد به خاطر عملکرد مالی ست یا این که هنر در ذهن خانواده ها دارای جایگاه نیست؟
هر دو مورد! به نظر من هر دو مورد را شامل می شود. برای مثال پدر من همیشه ترس این را داشت که من در آینده استقلال مالی نداشته باشم، برایش مهم بود رو پای خودم باشم(چون خودش پدرش را تو ١٨ سالگی از دست داده بود-همیشه مرا ترغیب می کرد به جدی نگاه کردن به زندگی تا شرایطی مشابه آنچه خودش داشت را تجربه نکنم) هنر از دید پدرم صرفاً یک سرگرمی سطحی بود و فکر می کرد آخر ِخط هنر این است که تو پارک ها از چهره ی مردم طراحی کنم !!!!! با این که خودش در محیط آموزشی بود اما دیدش به رشته ی هنر به خصوص نقاشی این گونه بود. ارزش گذاری های فرهنگی قطعاً در رشد این خط فکری خیلی موثره است. اغلب مردم فکر می کنند جایگاهی که یک نفر با تحصیل در رشته ی پزشکی یا مهندسی می تواند داشته باشد، هیچ وقت یک هنرمند نخواهد داشت.هنر هنوز هم جایگاه مناسبی در خانواده ها ندارد. در حالی که هسته ی سلامت روان خانواده ست!
با توجه به دغدغه های اجتماعی ایرانی جایگاه هنر عکاسی و هنر نقاشی را چگونه ارزیابی می کنید؟
خیلی خوب نخواهد بود..مخصوصاً شرایط اجتماعی اخیر که متأثر از مسایل سیاسی-اقتصادی است و هر گونه چیز غیر ضروری را پس می زند…یک عکاس یا یک نقاش تو جامعه ای که اغلب مردمانش دغدغه های معیشتی دارند و در برآوردن نیازهای اولیه و اصلی مانده اند نمی تواند جایگاه خودش را داشته باشد. خیلی از هنرمندان ما در این زمینه (نقاشی و عکاسی) در حال مهاجرت هستند. هنر عکاسی و نقاشی به عنوان یک الزام دیده نمی شود و صرفاً یک جایگاه زیبا شناسیِ مختصر دارد..این چارچوب بندی و محدودیت های الزامی، همه ی هنرمندان را شامل نمی شود و فقط عده ی کمی می توانند به بقای خود ادامه بدهند. من آینده ی روشنی نمی بینم.
با توجه به این نکته اشاره شده توسط شما نگرانی های پدر شما به نوعی قابل تأمل بود آیا این گونه می اندیشید؟
نه،موافق نیستم؛ ایشان آخر خط را به گونه ی افراطی تصور می کردند. دید بسته داشتند. شخصیت هنرمند را حقیر می شمردند.
امور ماورای طبیعت در مفاهیم فرهنگی اثری نمایان و نمادین دارد. این گونه بازخوردها را در هنر امروز بیشتر شاهد هستیم این نمود بیرونی را با چه خصایصی می توان دسته بندی نمود؟
اسطوره ها و کهن الگوهای ما با نمادهای مختلف، چه پنهان و چه آشکار تأثیر داشتند و دارند در هنر و زندگی و باورهای ما. بروز بیرونی اش و بررسی خصیصه هایش در حوزه ی اندیشه ی من نیست و چون دانش اش را ندارم نمی توانم پاسخگو باشم.
یعنی این کهن الگوها را میتوان در حوزه عکاسی و نقاشی مورد استفاده قرار داد و از آنها برای مصرف مخاطب امروزی استفاده کرد؟
البته که می شود. می شود به هنر جهت داد، در نقاشی، عکاسی و موسیقی و هر هنر دیگر نمودش را می شود بارز کرد.
به نسبت در نقاشی بیشتر است تا عکاسی؛ چون نقاشی خلق یک داستان از صفر تا صد است و عکاسی انتخابِ نمایش چیزی ست. پس اگر بخواییم این نمادها را چه محسوس، چه نامحسوس به نمایش بگذاریم کمی محدود تر خواهیم بود.
درباره جهان نقاشی و دنیای عکاسی ارتباط بین خالق اثر و مخاطبان چگونه است و چه پارادایم هایی رد و بدل می شود تا به بهترین شکل یک اثر ارائه گردد؟
بنظر من خالق یک اثر نمی تواند صرفاً به جنبه ی سلیقه ی عمومی مردم متکی باشد و به قولی بازاری رفتار کند. در آن صورت دیگر هنرمند نیست! فرد بر اساس جنبه های فردی، عقیدتی و احساسی اش دست به خلق اثر می زند، هیچ وقت آن لحظه به این فکر نمی کند که چی بیافرینم که خوشایند عموم باشد!تجربه نشان داده است هنر در هر سطحی مخاطب های خودش را پیدا می کند ولی گاه مخاطب ها در سطح خاص بودن می مانند و هنرمند ممکن است مخاطب عام نداشته باشد.
با توجه به کم خردی های اجتماعی در سطح عمومی و بازخورد و رفتارهای ناشایست در برابر هنرمندانی که به نوعی مثل شما دارای ویژگی های خاصی هستند …همیشه هنرمند در معرض آسیب است با توجه به این نکته چه پارامترهایی موجب می شود هنرمند به کار خود ادامه بدهد؟ پارامترهایی که باعث می شود یک هنرمند به کار خودش ادامه بدهد به نظرم به دو بخش جداگانه تقسیم می شود: درونی و بیرونی و ارزش گذاری هر کدام از ای ها و این که کدام سهم بیشتری دارد به شخصیت هنرمند برمی گردد.بخش درونی برمی گردد به “شور و شوقِ ذاتیِ فرد” .. مواجهه مدام و مستمر ارتباط هنرمند با الهامات درونی اش. غرق شدن در روزمرگی ها باعث از دست دادن ارتباط درونی و رکود یا توقف خلق اثر می شود. بخش بیرونی ، فرصت “بروز داده شدن” هست. اینکه امکان ایجاد شرایطی فراهم باشد که هنرمند بتواند اثرش را نمایش بدهد و نظر بقیه را به دنیای خودش جلب کند هنری که دیده نشود، دیر یا زود پژمرده می شود و می میرد. سهم لذت و رنج هنرمند در دنیای امروز را چگونه ارزیابی می کنید ؟
عمیق تر-دقیق تر؛ اینکه هنرمندان از سایرین درک حسی بیشتر و عمیق تری نسبت به هر محرکی(رنج و لذت) دارند شکی نیست. دنیای هنر، بیشتر از این که منطق ها و خط مشی های قانونی را دنبال کند، جهان بینی خودش را دارد، قوانین-چهارچوب بندی و باید و نبایدهای خودش را دارد.پس دردی از دیدن “مرگِ مزرعه آفتابگردون” منجر به نوشتن یک سمفونی تاریک و ماتم زده می شود، شاید [تا این حد] قابل درک برای دیگران نباشد. و در مورد لذت هم به همین صورت؛ دنیای هنرمند با کوچکترین اشعه ی مهربانِ آفتاب آباد و با وزش اولین تند بادِ سرد و خاکستری ویران می شود.
برای هنر عکاسی در این سرزمین چگونه آینده ای پیش بینی می کنید ؟
همه چیز رو به جلو هست در کل دنیا؛ در برخی جاها سرعت رشد فرق می کند. در ایران شاید دست عکاس ها خیلی باز نباشد در ارائه ی چیزی که وجودشان می خواهد نشان بدهند؛ ولی در هر حال در پروسه ی حرکت قرار داریم و قطعاً روزگارِ روشنی در پیشِ رو. این اواخر چیزی که خیلی به چشم می آید و قطعاً آزار دهنده ست، تصور هنرمند از خودش است!! خیلی ها که خودشان را هنرمند می دانند به اتهام کپی و مسائل این چنینی! کلیت قریب به اتفاق هنرمندان دیگر را زیر سوال می برند تا خودشان، بُروز پیدا کنند؛ که این راه، خودْ نشان دهنده ی غیر اصیل بودنشان است. همین گروه خودشان را خدای هنر می دانند، مسیر خودشان را منحصر به فرد می دانند و تحمل هیچ اظهار نظر مخالفی را هم ندارند. یک هنرمند (در هر رشته ای) موقع خلق اثر به روح هستی وصل می شود. در آن لحظه که با آن چه در ناخودآگاه فردی و جمعی خودش دارد و آموزه ها و دستاورد های خودآگاه اش که در سالیان کسب کرده ست، دست به آفرینش می زند. مخلوقات یک هنرمند بی شک با ارزش ترینِ دنیای او هستند ولی .. غره شدن و احساس خدایی کردن به نظر من صحیح نیست؛ این اواخر چیزی که گاهاً به چشم می آید و قطعاً آزار دهنده ست علاوه بر این، تصور واهی هنرمند از خودش است!!
مثلاً برخی، کلیت قریب به اتفاق هنرمندانِ دیگر را زیر سوال می برند تا خودشان بُروز پیدا کنند. در واقع نوعی خود بزرگ بینیِ غیرواقعی. قطعاً ارائه ی خود از این راه، نشان دهنده ی غیر اصیل بودن شان است. در نظر بگیریم که خودشیفتگی و بی اهمیت جلوه دادنِ کار بقیه هنرمندان برای بالا کشیدنِ خود، از روحِ هیچ هنرمندی برنمی آید. چون هنرِ واقعی باعث وارستگی روح می شود، روح را بزرگ و بخشنده می کند؛ وجود فرد را تلطیف و خیرخواه می کند؛ هنر برای یک هنرمند، به آفرینش ختم می شود نه به مرگ و قتل و عام ِسایرین !!!!
- نویسنده : مسعوداصغرنژادبلوچی
- منبع خبر : خاتون شرق