همسایه فداکار و نگهبان قهرمان زینب کوچولو را از یک قدمی مرگ نجات دادند
همسایه فداکار و نگهبان قهرمان زینب کوچولو را از یک قدمی مرگ نجات دادند
خاتون شرق- ظهر روز 29 بهمن ماه امیر در حال برگشتن از محل کار به خانه بود که ازدحام همسایگانش در سرکوچه نظرش را جلب می‌کند. مادر زینب دختر 6 ساله درحالی که او را بیهوش شده بود در آغوش گرفته بود و گریه می‌کرد و برای رساندن دخترش به بیمارستان بی‌تابی می‌کرد.

اشاره: مصطفی افشارنیک سرپرست حراست دانشگاه علوم پزشکی نیشابور گفت: حوالی ساعت یک بعداز ظهر روز دوشنبه بیست و نهم بهمن ماه ۱۴۰۳ فردی که کودک بیهوشی را در آغوش داشت دوان دوان به درب ورودی اصلی بیمارستان مراجعه می‌کند.
وی ادامه داد: در این شرایط با توجه به دور بودن اورژانس بیمارستان و خستگی پدر کودک، همکار حفاظت فیزیکی سریعا کودک را از همراه بیمار تحویل گرفته و بدون فوت وقت وی را به اتاق احیا قلبی ریوی اورژانس منتقل می‌کند.
سرپرست حراست دانشگاه افزود: با تلاش همکاران اورژانس ۲۲ بهمن خوشبختانه عملیات احیا کودک با موفقیت انجام میشود و پس از اقدامات اولیه بیمار به بیمارستان حکیم منتقل شد.

 

ماجرا چه بود:

ظهر روز ۲۹ بهمن ماه امیر در حال برگشتن از محل کار به خانه بود که ازدحام همسایگانش در سرکوچه نظرش را جلب می‌کند.
مادر زینب دختر ۶ ساله درحالی که او را بیهوش شده بود در آغوش گرفته بود و گریه می‌کرد و برای رساندن دخترش به بیمارستان بی‌تابی می‌کرد.
به گفته جوان پدر زینب آن روز یک عدد از قرص‌های او که برای قلبش مصرف می‌کند ازخشابش بیرون افتاده بود و زینب کوچولوی ناآگاه آن را در غفلت مادر و خواهرش از روی زمین برمی‌دارد و می‌خورد.
پدر آن روز درخانه حضور نداشت و مادر، زینب و خواهر هشت‌ساله او در خانه بودند.

همسایه فداکار
به گفته یکی از اعضای خانواده جوان، خواهر بزرگ‌تر، زینب را در حال خوردن قرص دیده بود.
پس از مصرف قرص، حالت گیجی و خواب‌آلودگی به زینب دست می‌دهد طوری که به مادرش ‌می‌گوید بالش به او بدهد تا بخوابد.
مادرش هم بالش می‌دهد و زینب به محض ورود به اتاق می‌خوابد. خواهر بزرگ‌تر زینب ‌که صحنه خوردن قرص توسط خواهرش در ذهنش مانده بود سراغ او می‌رود تا بیدارش ‌کند، اما هرچه تلاش‌می‌کند زینب بیدار نمی‌شود به همین خاطر سراغ مادرش می‌رود و می‌گوید هرکاری می‌کنم زینب بیدار نمی‌شود. مادر می‌گوید او خوابیده و بیدارش نکن، اما خواهر بزرگ‌تر ‌می‌گوید مامان، لب‌های خواهرم سیاه شده است.
با این حرف، مادر با نگرانی سراغ زینب رفته و متوجه وضعیت ناگوار او می‌شود و با نگرانی بسیار شدید بچه را در آغوش ‌گرفته و در کوچه و خیابان از مردم کمک می‌خواهد که یکی از همسایه‌هایشان در حال برگشتن از محل کارش از راه می‌رسد.

جان زینب کوچک در چنگال ترافیک نیشابور
امیر سیدین همسایه زینب کوچولو به سرعت مادر و دخترک بیهوش را سوار ماشین پرایدش می‌کند و با سرعت به طرف بیمارستان ۲۲ بهمن به راه می‌افتد.
امیر درباره آن دقایق پر اضطراب می‌گوید: زینب کوچولو به خواب رفته بود و بیدار نمی‌شد و من عجله داشتم هرچه سریع‌تر به بیمارستان برسم.
در آن موقع از روز با ترافیک سنگین خیابان امام مواجه شدیم به طوری که از فلکه حافظ تا چهارراه شریعتی دستم را از ماشین بیرون آورده بودم و چراغ می‌زدم و از ماشین‌های جلویی می‌خواستم کنار بروند اما کسی کنار نمی‌رفت.
از چهارراه شریعتی پشت چراغ قرمز و ترافیک ماندم و بازهم هرچه به مردم گفتم کنار بروید تا رد شوم، اما هیچ‌کس اهمیت نمی‌داد و آن لحظات حیاتی برای نجات جان زینب کوچولو از دست می‌رفت به همین خاطر ماشین را در ترافیک رها کردم و زینب را بغل کردم و باقیمانده راه را تا بیمارستان ۲۲ بهمن دویدم البته ابتدا مادرش می‌خواست خودش او را ببرد که به او گفتم توانش را ندارد و خودم او را می‌برم.
امیر می‌گوید: وقتی به بیمارستان رسیدم دیگر نفسم بریده بود که خدا نگهبان بیمارستان را رساند و او که متوجه وخامت حال بچه شده بود او را از من گرفت و به سرعت به دکتر رساند، من هم برگشتم و پرایدم را از همان‌جا که‌ گذاشته بودم، برداشتم.

نگهبان قهرمان به کمک همسایه فداکار می‌آید
امیرعلی بیجمیرانی نیروی حفاظت فیزیکی بیمارستان ۲۲ بهمن نیشابور هم درباره آن لحظات نفس‌گیر می‌گوید: سرشیفت بودم که دیدم آقایی که که یک بچه روی دستش بیهوش شده در حال دویدن است و ظاهرش نشان می‌داد دیگر توانی برایش باقی نمانده و نمی‌تواند بدود.
در آن شرایط فقط به این فکر افتادم که جان آن بچه را نجات بدهم.

دردسر ترک پست را به جان خریدم
امیرعلی در ادامه می‌گوید: با دیدن این وضعیت خودم را به او رساندم و بچه را که ظاهرا بیهوش شده بود از او گرفتم و به کادر درمان رساندم.
البته اگر در این دقایقی که پستم را ترک کرده بودم مشکلی پیش می‌آمد من مسئول بودم اما نتوانستم بی‌تفاوت باشم و دردسرش را به جان خریدم.
او در ادامه می‌گوید: یادم هست وقتی بچه بغلم بود سیاه شده بود و بعدا پرستاران گفته بودند اگر دیرتر به بیمارستان و بخش اورژانس می‌رسید به کما می‌رفت.
بدین ترتیب زینب کوچولو با فداکاری امیرعلی بیجمیرانی و امیرسیدین نگهبان بیمارستان و همسایه‌شان به موقع به بیمارستان می‌رسد.


وقتی پزشکان به پدر زینب که خودش رابه بیمارستان رسانده بود گفتند ما هرکاری که لازم بود انجام دادیم و فقط دعا کنید، پدر دچار حمله قلبی می‌شود و ازحال می‌رود.
عمه زینب می‌گوید: نجات جان زینب معجزه بود و اگر آن آقای راننده همسایه‌مان نبود، نمی‌دانیم برای زینب چه اتفاقی رخ می‌داد، اما خدا دوباره او را به ما داد. حتما در آن فیلم دیدید که بنده‌خدا پس از گیرافتادن پشت چراغ‌قرمز آن‌قدر دویده بود که از نفس افتاد. به‌خصوص این‌که آدم در زمان بیهوشی سنگین‌تر می‌شود و ایشان شرایط سخت را تحمل کرده بود تا جان برادرزاده‌ام را، که او را بسیار دوست دارم، نجات دهد.

فکر نمی‌کردم خبرش این قدر مهم باشد
با انتشار کلیپ این ماجرا نام نگهبان بیمارستان ۲۲ بهمن نیشابور به سرعت در شبکه‌های مجازی دست به دست می‌شود تا آنجا که مظفری استاندار خراسان رضوی در مراسمی به طور رسمی از او تقدیر می‌کند.
امیرعلی بیجمیرانی در این باره می‌گوید: وقتی کلیپ این ماجرا منتشر شد فکر نمی‌کردم خبرش این قدر مهم باشد و با خودم گفتم یک ویدئویی گذاشتند و تمام شد اما پس از مدتی دیدم که آی‌دی پیجم را در کامنت‌های مختلف تگ می‌کنند و یک دفعه دیدم که این ویدئو پربازدید شد و هر نیم‌ساعت یک جایی آن را منتشر می‌کند و دوستان و آشنایان هم برایم می‌فرستادند و مردم هم خیلی لطف دارند و حس خوبی به من داد.

اضافه‌کار ساعتی ۱۷ هزار تومان کمبود نیرو داریم
امیرعلی به عنوان فردی که چندین سال در کسوت نیروی حفاظت فیزیکی یک بیمارستان مشغول به کار است، درباره چالش‌های این شغل می‌گوید: در بعضی بیمارستان‌ها، البته نه که همه همین‌جور باشند، یک‎سری پزشک‌ها و پرستارها هستند که متاسفانه کم کاری می‌کنند.
بعد مثلاً همراه مریض، با آن‌ها درگیر می‌شود. حالا بعضی‌هایشان حق هم دارند و من خودم شاید جای آن‌ها باشم، عصبانی بشوم و داد و بیداد راه بیندازم. ولی بحث این‎جاست که در بعضی بیمارستان‌ها، پرستار و دکتر و خدمات و … وقتی با همراه بیمار دعوای لفظی پیدا می‌کنند، به همراه بیمار صدتا چیز می‌گویند، بعد می‌گویند نگهبان باید شرایط را مدیریت کند و ما را وسط می‌اندازند.
بنابراین به نظرم، یک مقداری پرستارهای‌مان و دکترها باید رعایت حال بیمار را بکنند. مثلا باید به موقع سر شیفت‌هایشان حاضر شوند.
من پدر خودم را بستری کردم، دکتر هشت ساعت ما را در اورژانس علاف کرد، که من خودم با او لفظی بحثم شد.
اما یک خواهش هم از همراهان بیمار دارم که البته فشار روانی زیادی روی آن‌هاست و درک‌شان می‌کنم اما این‌قدر دنبال دعوا نباشند. مطمئن باشند در بیمارستان، پرستارها، دکترها و هر کسی که در سیستم مشغول خدمت به مردم است، آرزویش این است کسی که با حال بد می‌آید آن‎جا، با حال خوب بیرون برود.
هیچ‌فردی دوست ندارد که بیمار و اطرافیانش اذیت شوند اگر هم یک مقداری کم‌کاری هست یا مقداری رسیدگی به بیمار طول می‌کشد، دلیلش این است که ما کمبود نیرو داریم از آن طرف، با این حقوق و اضافه کاری ساعتی ۱۷ هزار تومان، انگیزه‌ای برای افراد نمی‌ماند.

برای نجات زن باردار، چاقو خوردم
از امیرعلی درباره درگیرشدن او با یک زورگیر که منجر به شکستن دستش شده می‌پرسیم چون خبر این ماجرا به درخواست خود امیرعلی هیچ‌جایی منتشر نشده است.
وقتی از او می‌خواهم اتفاق شب یلدای سال پیش را برای‌مان تعریف کند می‌گوید: شب یلدای سال ۱۴۰۲بود. من با یکی از همکارها که دیگر در جمع ما نیست، شیفت بودیم.
دم در اورژانس ۲۲ بهمن، دیدم یکهو از پشت در، صدای جیغ می‌آید. در جلوی بیمارستان، جیغ و فریاد اتفاق عجیبی نیست؛ چون افرادبسیاری داغدار می‌شوند.
دوباره دقت کردم دیدم یک آقایی دارد کیف یک خانم را می‌کشد و خانم به کیفش چسبیده و می‌گوید دزد. سریع خودم را به آن‌ها رساندم. آن پسر زورگیر را گرفتم و او هم نامردی نکرد و با چاقو از پشت زد به پای من. من اصلا با او کاری نداشتم، فقط می‌خواستم آن خانم را نجات بدهم. اما وقتی به پایم چاقو زد، با او درگیر شدم و تصمیم گرفتم او را جلوی بیمارستان بیاورم تا زورگیر را تحویل پلیس بدهم اما این قدر به من ضربه زد که در همین حین، دستم شکست.
هرطور بود او را نگه داشتم تا پلیس آمد. خدا را شکر، آن خانم که بعدا متوجه شدیم باردار بوده، سالم ماند و به بچه‌اش هم آسیبی نرسید.
ظاهرا پس از این اتفاق یعنی شکسته شدن دست و چاقو خوردن، دکتر برای امیرعلی ۱۵ روز استعلاجی درنظر می‌گیرد اما فقط اجازه استفاده ۴ روز از آن استعلاجی را به او می‌دهند.
خودش در این باره می‌گوید: دکتر به من ۱۵ روز استعلاجی داد چون دستم در گچ بود اما به من فقط اجازه استفاده از ۴ روز آن را دادند بنابراین با دست شکسته آمدم سر شیفت. بعدش هم نه کسی آمد تشکر کند نه هیچی. حالا من هم انتظار نداشتم واقعا.

هشدارهای انسانی ماجرای زینب کوچولو برای مدیران شهری و بیمارستان‌ها

ماجرای زینب کوچولو فراتر از یک حادثه تلخ، هشداری جدی برای مدیران شهری و مسئولان بیمارستان‌هاست.
نخستین مسئله، ترافیک سنگین و ازدحام خیابان‌های نیشابور در برخی ساعات روز است. زمانی که هر ثانیه برای نجات جان یک انسان حیاتی است، اما خیابان‌های مسدود و مسیرهای نامناسب، امکان رساندن مصدومان به بیمارستان را به چالشی خطرناک تبدیل می‌کند. این شرایط می‌تواند هر شهروندی را در موقعیتی مشابه گرفتار کند و مسئولان باید برای رفع این معضل، تدابیر فوری بیندیشند.
اما جنبه مهم‌تر این ماجرا، مسئولیت‌پذیری و فداکاری انسانی است. نگهبان فداکار بیمارستان ۲۲ بهمن، با وجود تمام خطرات، پست خود را ترک کرد تا جان زینب کوچولو را نجات دهد. اما در میان صحبت‌های او نکته‌ای تلخ نهفته بود: نگرانی از عواقب این تصمیم. اینکه یک فرد، هنگام انجام یک عمل انسانی، باید نگران بازخواست و پیامدهای اداری باشد، نشان‌دهنده نواقص جدی در قوانین و سیاست‌های بیمارستان است. اگر در چنین لحظاتی، ترس از مجازات بر حس انسان‌دوستی غلبه کند، روحیه فداکاری و مسئولیت‌پذیری در جامعه کم‌رنگ خواهد شد.
این حادثه تلخ، پیامی روشن برای مدیران شهری و بیمارستانی دارد: قوانین و ساختارهای اداری باید به گونه‌ای باشد که در شرایط اضطراری، انسانیت و نجات جان انسان‌ها در اولویت قرار گیرد، نه بروکراسی و ترس از بازخواست.
در غیر این صورت، کارکنان بیمارستان‌ها و نیروهای امدادی ممکن است در لحظات حساس، دچار تردید شوند و همین تأخیر، به قیمت جان یک انسان تمام شود. تصمیم‌گیری در مواقع بحرانی نباید تبدیل به یک دوگانگی اخلاقی شود، بلکه باید مسیری هموار برای نجات جان انسان‌ها باشد.
لازم به ذکر است زینب پس از سه روز بستری در بیمارستان مرخص شد و سلامت به خانه برگشت.