به بهانهی اول بهمن، زادروز حکیم ابوالقاسم فردوسی بر آن شدم یادداشتی آماده کنم و هر چه تلاش کردم نشد تا بهنوعی سوژهای را دریابم و با آن کلمه پردازی کنم. فقط یادم آمد که باستانی پاریزی کتابی دارد با عنوان شاهنامه آخرش خوشه…که در مقدمه قیدشده است که این کتاب که اکنون بیش از ۷۰۰ صفحه شده است ابتدابهساکن گزارشی کوتاه بود برای کنگره بزرگ حکیم توس که بعدها چنین و چنان شده است؛ و اینکه به یادم آمده همو قید کرده که هر آنکس که کارش به شاهنامه فتاد سرانجام اش تیره و تار شد. با این حال و هوا یاد آن افتادم که آخر شاهنامه اخوان نیز برآیند و فرایند حماسی سرایی اخوان است در ارادت ورزی به فردوسی. این که بالأخره هرچند باید همصدا با فردوسی گفت که:
جهان را چنین ست ساز و نهاد
ز یکدست بستد به دیگر بداد
به دردیم ازین رفتن اندر وریب
زمانی فراز و زمانی نشیب
که ناگهان در همین اثنا یاد آن افتادم روزی دوستی گفت تنها غزل باقی مانده از فردوسی این است که چندین بیت از شاهنامه که هم قافیه بودند را و کمی تغزلی را ردیف نموده اند …یا حتا شاید هم واقعاً در غالب غزل بوده است. منتها به نظرم همان گونه که پیشتر در یادداشتی دیگر عنوان شد شاهنامه و فردوسی یکی از ارکان خاص در زبان فارسی است که خردنامه نامش نهاد کمی نیاز به تأمل دارد. بااینحال خوب است لااقل در زادروز فردوسی یکی از داستانهای شاهنامه را بخوانیم و از این حکیم شاعر و پژوهشگر یاد کنیم به نیکی.
باید اذعان داشت بهترین کار در برابر آثار برجای مانده از دیروز در ادبیات استفاده به شکل امروزی است از آن.
- نویسنده : مسعود اصغرنژادبلوچی
- منبع خبر : خاتون شرق