بازآمده از ناتوانی ادراک جهان
بازآمده از ناتوانی ادراک جهان
تندنگاری بر شعر امروز

مسعود اصغرنژادبلوچی
*
یادداشتی بر کتاب: من به اصرار کلمات ایستاده‌ام
سروده: رحمت اله برمکی
انتشارات خوزان؛ زمستان ۱۳۹۹
**

                 رحمت اله برمکی؛ شاعر

به‌تازگی کتابی از جناب رحمت‌الله برمکی، شاعر گران‌قدر جنوبی که ساکن خراسان هستند به‌عنوان من به اصرار کلمات ایستاده‌ام منتشرشده که توسط نشر خوزان روانه بازار نشر و کتاب شده است.
این کتاب سومین مجموعه شعر برمکی است. مجموعه شعری بسیار ارزشمند همچون دو مجموعه قبلی جناب رحمت‌الله برمکی؛ آن‌هم فارغ از تعارفات مصطلح و بده بستان‌های متداول در شعر امروز. کتابی است بسیار دور از ادعاهای پدرخواندگی پیران و جوان مدعی که هنوز نتوانسته‌اند با من ِذهنی خود کنار بیایند چه برسد به خلق اثری که در راستای کتب شعر ماندگار در ادبیات معاصر قد علم نمایند.
جناب رحمت‌الله برمکی:
زمین را در گردش شبانه
از مدار ستاره دور می‌کند
در مدار ستاره درد و درک را فراتر از ریشه و شعور به اعتبار می‌رساند؛ و انسان را می‌کشاند به سمتی که با یک چمدان کلمه جایگاهی شهودی می‌سازد که خالی از مخاطب، شاعر را با تصویرگری آن‌هم در غیاب اشیا و جانداران به شکلی متفاوت وارد جهان شعر می‌کند.
شعری که در آن تنها یک انگشت اشاره باقی‌مانده است. برمکی در ذهن شاعرانه‌ی خود از ادبیات پسا جنگ دنبال مسیری می‌گردد تا ذیل موارد آیینی و ارزشی باران را در ادامه ذهن شاعرانه خود از کودکی‌اش تا بمباران ادامه بدهد.
در شعرهای رحمت اله برمکی نوعی رویکرد خاص را با کلمات مشاهده می‌شود که به همراه همهمه‌های غریب می‌بارد و فرصت‌ها را با کلمات همچون مادر و خوشحال که دو تا کلمه‌اند و بر خلاف روال متفاوت صفت به‌جای عملکرد وصفی خودش شکل مستقلی پیدا می‌کند و از حالت صفت تبدیل به اسم می‌شود. اسمی که شاعرانگی را در کنار مادر و خوشحال، شاعرانه‌تر ارائه می‌کند. این رویکرد، این رویکرد متفاوت به‌گونه‌ای است که عمق میدان و دید شاعر در شاعرانگی نمود پیدا می‌کند نه در معما سازی شعری.
به نظر من امروزه همان‌طور که می‌دانیم شاعر امروز به دنبال ایجاد روابط بزرگ‌تر و خاص‌تر در کلمات می‌گردد، آن‌هم شاعری که به اصرار کلمات ایستاده است؛ یعنی اینکه رحمت‌الله برمکی در مجموعه شعر اخیرش سعی کرده از کلمات استفاده‌ای را ببرد که شاید شاعران شعر حجم بخت‌آزمایی کردند اما همان‌گونه که مستحضر هستید ساده‌نویسی و شعر حجم و شعر گفتار و چندصدایی عناوینی است که این روزها در زیرمجموعه اشعار منتشرشده، بسیار به گوش می‌رسد که برمکی خودش را از این قضایا دورنگه داشته است.
صدای قیچی که بند دلش را بریده و شاعر را بر روی متن سفید انداخته است. شاعری که ظرفیت‌های هرمنوتیک را ذیل چندمعنایی به خدمت می‌گیرد و در کوچه‌های بلند آواز می‌خواند و تقلید مرغ مینا و ماهی در آکواریوم را دوست ندارد و از آن راضی نیست.
شاعر این مجموعه کلمات را به‌گونه‌ای خطاب می‌کند که خود را همراه یک سری مسافر، مسافری که ذهن آن‌ها را درک نمی‌کند خود را ساکن کرات دیگر می‌داند.
سطرهای شاعرانه‌ی این مجموعه فضایی را در نظر گرفته که مخاطب می‌خواهد یک نکته‌ی ناگفته را کشف کند و شاعر به شکلی در این باره کوتاهی نموده است چرا که قرار نیست مخاطب را در هزارتوی نگفته‌ها رها کرد بلکه لازم است با ایجاد رد پا مسیر را روشن نمود و مخاطب را به سرانجام رساند.
هر چند که در این رابطه مخاطب امروز همراه شاعران امروز نتوانسته است همگامی کنند و مطالعه نکردن مخاطب امروز بیگانگی با این شاعر و مخاطب را به وجود آورده اما سطرهای برمکی در سعی و تقلا می‌خواهد شکل خاصی به خود بگیرد تا در کنار کلمات آنا حرفی ابدی و ازلی را تکرار نماید.
رحمت اله برمکی در این کتاب با بلعیدن حجم واهمه‌هایی که عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی‌ها آن را در خود نهان دارند سعی می‌کند محتوای امروز را با یک عینک و یک رویکرد جدید موردبازنگری قرار بدهد.
دریافت این شاعر نشسته بر پلکان تنهایی را فقط از منظری که وی به خود اختصاص داده و به جهان هستی می‌نگرد می‌توان درک کرد و این هم دور از ذهن و زبان مردم امروز نیست اما شاید این شرایط برای همه فراهم نباشد و این ضعف در برخی از سطرها برمکی مشهود است.
کودکان نابالغ آفتاب اشعار رحمت‌الله برمکی به سفرهایی که از عدالت سهمی می‌خواهند … یعنی مطالبه گری محتوایی دارند و لبخند می‌زنند واضح نمی‌گوید که به دنبال چه چیزی است.
موارد و مفاهیم آیینی در سطرهای خاص همانند طلوع پنج خورشید که فقط معجزه را در ناگهان خط افق به نوعی به هم می‌آمیزد نشان می‌دهد که برمکی در لحظه سرایش آیین‌ها و باورهای خود را کنار نگذاشته و سعی کرده با خصوصیات و نگاه آیینی شعر مفاهیم ویژه‌ای را دنبال می‌کند.
نشان دادن وقت شکستن سکوت یعنی اینکه شاعر ذیل سطرهای شاعرانه می‌خواهد روایت تازه‌ای از حکایت‌های تاریخی را عرضه کند.

همان‌طور که همه می‌دانیم ظرفیت‌های هرمنوتیک در شعرها اگر خوب رعایت بشود ذهن در حین خوانش به جلوه‌های بسیار خوب شاعرانه می‌رسیم.
جستجو کردن و سعی کردن شاعر برای آن‌که محتوا را در شب ماندگار بی چراغی و صدای بلند شب‌بیدار است پیدا کنیم.
و این‌گونه مفاهیم برای در خواب ماندگان می‌تواند اثرگذاری ثمربخش خوبی داشته باشد هرچند برخی از سطرها مخاطب را می‌برد به شعرهای نیما از آن دست شعرهایی که می‌گفت شب قورق باشد بیمارستان! و این تجربه، تجربه گذار از نیما و رسیدن به شعر سپید و آزاد امروزی موجب شده که ما با متنی مواجه باشیم که شناسنامه اصیلی را همراه خود دارد.
به خدمت گرفتن عناصر ادبی در ذیل شاعرانگی و به شعر درآوردن آن‌ها تجربه خاصی است که برمکی آن را تجربه نموده است و در این کار در برخی موارد توانسته است موفق باشد.
با این همه همان‌طور که همه می‌دانیم در کلام شاعر خود شاعر به نوعی خود را نمایان می‌سازد خود را در شعر خود بازنمایی می‌کند و جناب آقای برمکی سعی کرده یک‌جور یک نگاه سالخوردگی و سالمندی یعنی نگاهی که از زاویه یک شخص با تجربه و در ذیل محتوا و مطلب پخته برمی‌آید را به زبان امروزی آن‌هم به مدد گنجینه باران و حروفی که از گونه و لب‌ها برمی‌آید عرضه کند.
همه این موارد موجب شده انتظار رسیدن به یک‌زبان، در یک‌زمان که در یک شعر می‌خواهد به رهایی برسد را در معرض دیدگان قرار بدهد.
برای یک شاعر، یک شاعری که رنگین‌کمان را که در آن جانی تازه دمیده شده را به شعر بدل نموده به نمایش در آورده که در نوعی اضطراب و دلهره روزگار را سپری می‌نماید.
به هر حال همه این موارد ذکر شده موجب گردیده تقلای شاعر در تقدیم کردن محتوایی جدید را شاهد باشیم.
شاعری که در شعر تقدیم شده به زنده یاد منصور برمکی محتوا را ذیل مفاهیم تاریخی بیامیزد و «خاطره – شعر» بیافریند.
شاعر کسالت خیابان عوام با عبور از ملاحظه انگاری‌های مخاطب و شاعری درصدد خلق اثری است که لحن و محتوا را در هم بیامیزد.
شاعر مجموعه به اصرار کلمات ایستاده‌ام در بعضی جاها از دست یک سری تکنیک تکراری نتوانسته فاصله‌گیری کند و با سطرهایی که فعل‌های آن‌ها متضاد با روال طبیعی است دچار نوعی سهل‌انگاری شده است.
برخی از اشعار این مجموعه نمایانگر اتفاقی هستند که پیش‌تر رخ‌داده و شاعر می‌خواهد آن‌ها را به شکل شعری روایی ارائه نماید که در این کار موفق نبوده است. به‌عنوان‌مثال وقتی از زاویه خاموش اتاق که مخاطب را دعوت می‌کند که مرکز جهان را بیابد شاعر با کلمات خودش با سروده‌های خودش قهر می‌کند…قهری که زیر یک شخصیت تاریخی هنری بزرگ؛ همچون لئوناردو داوینچی که با بوم نقاشی خودش قهر کرده می‌خواهد نمود پیدا کند که به نظر این قلم این‌گونه نشده است.
چراکه وانمود کردن مسائل جهان آن‌هم در کنار اسامی خاص نیاز به‌پیش فرض‌هایی دارد که در متن شعر شکل نگرفته‌اند.
این اصولی رفتار کردن و دریافت شعور و شهود هستی بازخوردی چنین فیلسوفانه از خود بر جای می‌گذارد بااین‌همه شاعر این مجموعه در کمتر از یک معنا و محتوا در سطرهای خود ذیل واژه‌ها و کلمات فلسفه‌بافی می‌کند و به‌جای آن روایت تلخی‌ها و تنهایی‌هایی است که انسان امروز به آن دچار است و از گفتن آن در بسیاری موارد عاجز است.
شاعر کتاب به اصرار کلمات ایستاده‌ام بی‌اعتنا به تیتر روزنامه‌ها برای کودکان زیتون زار و نوعروسان جوان تلاش می‌کند تا یک راهکار برای رسیدن به هدف متعالی دست پیدا کند.
برای این کار ذیل و ضمن خواب‌نامه‌ها و دنبال کردن با تعابیر بومی درخت خانه شعر خود را محل امن پرنده‌هایی می‌سازد که از تبانی ریشه و خاک بر پوست، جراحت ایجاد کرده‌اند.
عنوان‌های این مجموعه خصوصاً عنوان‌هایی همچون مشروعطه که بعد در زیر مشروعه نمود پیدا می‌کند از حضور برخورد فرمیک با حروف خبر می‌دهد که البته در این راستا شاعر خوش‌شانس نبوده و دریافت آن برای مخاطب صیقل است.
با این همه این رفتار فرمی در ذیل رفتار شعری شکل‌گرفته خبر از لایه‌های پنهانی شعر ایشان دارد که شاید در نگاه اول موجب برداشت اشتباه بشود.
شاعر در ادامه طنابی که سرازیر می‌شود را همیشه نشانه مرگ نمی داند و این‌یک برداشت و ساخت ویژه است که حافظه‌ی جمعی شعرخوان با آن کمتر آشناست.
و این‌گونه آزمون‌ها و آزمودن‌ها برای شاعری که به ماندگار کلام خود می‌اندیشد خروجی ندارد و به نظر می‌رسد کردن کلمات در این سطرها دچار گریز از عادت شعری می‌شود و به‌نوعی معماگونه بروز پیدا می‌کند.
شاعر مجموعه من به اصرار کلمات ایستادم بین عمر و نظر، بین محتواهای تجربه‌شده و زیسته شده و اندیشیده شده به معدل خوبی دست پیدا نمی‌کند و دچار کورسوی که دیگر دارد شکل ویرانی به خودش می گیرد روی می آورد.
به عنوان مثال در شعر مترسک:
به نگاهبانی باغ
این همه آدمک کاشته ایم در خاک
زاغ ها بر کلاه کهنه چه خوانده اند که
پیش از آمدن باغبان
گنجشک ها با اشاره مترسک

از باغ دور می‌شوند …(ص۳۹)
نگاه و نظری که به نظر من در ذهن او شکل گرفته نشان از آن دارد که شاعر به دنبال پیدا کردن بوطیقای فضایی است که در آن بتواند اجتماعی را ترسیم کند و به طرح در بیاورد تا زوایای دقیق زندگی امروز را ذیل فاصله گرفتن از اسطوره‌ها و رسیدن به عنصر روزمرگی دنبال کند.
مواردی که شاید از خود شاعر فاصله می‌گیرد …یعنی ما با شاعر خیالی مواجه نیستیم، اما تخیل، تخیل کردن و ارتباط گرفتن با اشیا موجب می‌شود که آقای رحمت الله برمکی در شعرش با یک جهان جدید روبرو شود و روبرو شدن با آن را با مخاطب بی تجربه به اشتراک بگذرد که از آن سهم کمی می برد …و لازم بود در این راه و کار از خود نشانه بر جای بگذارد برای شکستن قفل معما…
شاعر این مجموعه می خواهد جهان را برای ما تبدیل به روایتی تازه کند، روایتی که شاید ما همیشه از آن خسته شدیم و دنبال یک فرار و محل گذار می گردیم ولی توان آن را در خود نمی یابیم.
برمکی در مجموعه شعرش می کوشد تا درون چهره واقعی انسانی را واضح بنگریم و در نهایت آرام به سمت تعالی یا هدفی که از آفرینش داریم گام برداریم که شدنی نیست… در دوران اخیر خصوصاً در دورانی که ویروس کرونا نظام ماهیتی زندگی را دچار دگرگونی کرده، نویسنده امروز باید از سوژه شدن فاصله بگیرد و به کار خلاق یا به خلق آثار خلاقه بپردازد؛ تا بتواند توسط آن بهره‌وری خاصی را در این دیگر زیستی ناخواسته ارائه بدهد.

ادبیات امروز به واسطه رویکرد بسیار متفاوت و متمایز در دوران اخیر به ویژه دورانی که انسان در زیر بار تنهایی ناخاسته خود را نیز نمی تواند تحمل کند می خواهد شعور و شهود را با دیگران به اشتراک بگذارید و آن را به دیگران تقدیم کند.
به اشتراک گذاشتن تنهایی ناخواسته بر وی تحمیل شده انسان امروز را به نوعی معضل بدل نموده که قابلیت حل و درمان را دارا نیست.
انسان حاضر در شعر رحمت اله برمکی گمان می‌کند با گفتگو می‌توان این تنهایی را با چشم هایی که بسته مانده اند به یک سرانجام رساند.
باید دانست که با اسطره ها نمی توان به قمار نشست؛ اسطوره های امروز شکل ویژه‌ای به خود گرفته اند اسطوره‌های امروز دیگر تحمل تنهایی را ندارند، اسطوره های امروز خلق نمی شوند تا از بین بروند و حتی شاید رویکرد نماد شدن نیز در آنها دیگر وجود ندارد.
شاعر این مجموعه کتابی زمینی، خود را مبعوث شده می پندارد و سعی می‌کند بین خواب و واقعیت، بین پندار و تخیل از جهان خیالی، دور شده با حقیقت روایت تازه ای مواجه شود که در رابطه با آن شناخت کمی دارد و همین عدم شناخت موجب می‌شود وی نتواند تعامل ایجاد نماید.
مردی که سالیان دراز شاعرای خود را در کلماتی کنایی گنجانده به دور از استعاره و اسطوره نمی تواند با خودش ارتباط برقرار کند و این ضعف شعری وی است البته در نقطه نظر درک مخاطب.
شاعر این مجموعه بر آن است که اساطیر را به شکل نمادین همه جا بشناساند…و چون گمان می کند که اسطوره ها شناخته شده اند…در این باره زمینه سازی نمی کند.
شاعری که از بوسه های خیانت و بره های گمشده اورشلیم بیزار و دلش برای این گونه انسان ها می سوزد و احوال کودکانی که به سایه ی آفتاب سنگ می‌زنند را می نگرد به راحتی قابل شناسایی نیست.
در شعر امروز بسیار ضروری است که تحمل بیشتری کرد و متوجه شد که با چه رویه ی متفاوتی روبرو
است.
در سرزمین شاعر این مجموعه ستاره آنجا فرود می آید که محل پایان دریغ است و ستاره فقط آن جا فرود می آید…
در شعر برمکی اشتیاقی خیره کننده وجود دارد برای پیدا کردن ماه، مثل روزهای نخستین اختراع پرواز و کشف آتش و همه ی این ها در ذهن شاعری است که جز کلمه و تصویر وسیله ی دیگری در دست ندارد و با لحظه‌های لرزیده در خویش می خواهد مخاطب خود را به نوعی تعادل رساند.
آوردن بعضی کلمات و واژه های محلی یا به نوعی نام های عمومی شعر و تبدیل به یک بستر بومی تبعات خاص خود را به دنبال دارد و بری این کار لزم است بهمنشیر و لین عروسی را شناخت تا دریافت… تا غریب افتادگی و رخت عزا پوشیده شدن را با آن یکی دانست و برابر گرفت…
شاعری که سعی می‌کند مادرش را دعوت کند که از پنجره خودش به نخل خرما که از نوجانی اش بلا رفته بنگرد به راحتی قابل فهم نیست.
دلیل این شیوه سخت فهمی برمی‌گردد به این که به اصطلاح خواست وی از فصل ها از آتشفشان های عسل، روزنه ای است که خواب را همیشه از روزنه های باریک شیرین کند…
یکی از مهمترین خصیصه های خصوصیات شعر امروز این است که شاعر بتواند یک ظرف و یک ظرفیت را کشف کند و در بسط و گسترش روزافزون آن بخت‌آزمایی کند.
رحمت الله برمکی در کتاب من به اصرار کلمات ایستادم نگاه جدیدتری را به اسطوره ها دارد و از کلمات یا ترکیب های کلمات خاص استفاده می‌کند تا مخاطب را از عقل سرخ سهروردی و نگاه کردن شیخ راهی بسازد و کاری کند که ظلمات جهانی به زندگی تبدیل شود که نشدنی است…

 

در نگاه برمکی اعتراض شکل تقدیری به خودش پیدا کرده و اعتراضی که می خواهد همان‌طور که به آن اشاره کرده است نگریسته شود.

شاعر امروز به دنبال پردازش و ساخت ترکیب‌هایی است جدید اما با کلماتی که ذهن مخاطب آگاه با او را به یک خلوت هم سطح با ابرهای کلاغ ببرد.
در پایان مجموعه سطح بسیار درخشان وجود دارد:
من از ناتوانی ادراک جهان آمده ام (ص۵۹)
این شعر یعنی شعر خاک۱
خاک سوخته
توان گفت و گوی ما با خداست
من از ناتوانی ادراک جهان آمده ام
فردا ، مردمان شهر
با ظرف های شکیل مرمرین
خاکستر مرا به یادگار می برند و
ردّ پای مانده بر خاک را
اشک حسرت می پاشند.(ص۵۹)
این شکست، سهم شاعر، سهم شاعری که در ذیل فرسایش تن، فرسایش خاک را نیز در دل تاریک زمین مشاهده می‌کند؛ اما سهم سرزمینی که سایه مردمش از خمیدگی روستا فرسایش می یابد که قرار بود بالا بماند قرار بود با بلند بتابد و نور را به تساوی تقسیم کند هم خوان نیست.
همه اینها یادآوری است برای اینکه مخاطب با سیاست‌های زیست شده در طول سالیان گذشته مواجه شده و ساده – سطرهای مثلاً شاعرانه را نمی پذیرد و برمکی در این لاره با هشیاذی توانسته این مطالبه ی مخاطب را به زیبایی برآورده سازد.
این موارد همه نشانه ای از یک روایت پشت پرده و به نظر من از ذهن یک شاعر آگاه، شاعری که خواسته و ناخواسته خودش را در فضای امن ادبی می آمیزد با نگاه سیاسی؛ آن هم شاعری که با تیزهوشی، میراث را به این شکل آن هم در زمانی که:
پدر گوش و چشم و دهانش را
زیر درخت سپیدار به خاک می سپرد
می‌دانست من امروز
به اعتماد هیچ صدایی
دل نخواهم بست(ص۶۴)
این سپیده باز سحر، این بیدار تا صبحدم فردا که سرنوشت شان صبح است و امید؛ این کهنه‌کار اباط قدیمی که شیطنت چند ستاره ۀآسمان اش را ماندگار نخواهد کرد…سهمی از تنهایی خودش را با مخاطب به اشتراک گذاشته است.
ودلیلی نمی بیند تا گریه اش را همراه باغبان پیر نخلستان پنهان کند زبانی شفاف دارد.
و منتظر است که ابرها به سراغشان برود…که نمی‌روند و تشنگی شان را از بین ببرد.
شااعر این مجموعه را باید با درد و کلمه دنبال کرد…تا فهمید خاطرات کوهکن را چگونه باید مطالعه نمود.
این شاعر با شعر خود به اصطلاح به مخاطب توصیه میکند که حدس بهتری از بازیافت آب و باران در ذهن انسان امروز وجود ندارد.
به نظر نگارنده مجموعه شعر من به اصرار کلمات ایستاده ام در دو شعر خاص ضریح مولا و خاکستر پایان نمی باد بلکه از آن جا فصلی تازه را رقم می زند و مخاطب را دعوت به بارها خواندن و خوانش دعوت می نماید.
شاعری که با خدا درد دل میکند و کابوس‌های دهان گشاده خودش رو با خداوند به اشتراک می گذارد را بع راحتی نمی توان کشف کرد و فهمید.
شاعری که با سوختن و ساختن دنیا را پشت سر می گذارد و تکانی بیشتر از پراکندن خاکستر ندارد را تنها در کلمه می توان بازیافت.