بازخوانی چالش های تمام نشدنی در حوزه های شعر و داستان
زهرا یعقوبی
همین یک سال و اندی پیش بود که شنیدم کتابی از یک نویسندهی نوپای تهرانی ظرف یک ماه به چاپ بیستم رسیده است و دخترها و پسرهای جوان برای خریدنش صفکشیدهاند.
کتاب را که خریدم با خودم فکر کردم با این اقبال عمومی حتماً با یک شاهکار ادبی مواجه خواهم شد. چند صفحه از کتاب را که خواندم احساس کردم آقای نویسنده لابد تعداد زیادی جملات فلسفی و عاشقانه داشته و برایشان داستان سر هم کرده است.
اما چه میشود که گاه اینچنین نویسندگان و شاعرانی در پهنهی ادب فارسی گل میکنند و به چشم میآیند که نه بر شعرشان شعور و شناخت حاکم است و نه از قلمشان چیزی درخور تراوش میکند.
و در مقابل شاعران و نویسندگانی هستند که حرفی برای گفتن دارند اما نه چهره شدهاند و نه حتی چاپ اول کتابشان فروش رفته است.
پایتختنشینی شاخصترین امتیازی ست که در این روزگار خیلیها را بزرگتر ازآنچه سهمشان بوده، نشان داده است. شاعران و نویسندگان پایتخت، رسانه دارند. آنهم رسانهای که مقبول طبع اکثریت است مثل صداوسیمای ملی.
از طرف دیگر میتوانند در کارگاههای آموزشی بزرگانی _که اغلب آنها هم از بدو مهاجرت به تهران شهره شدهاند_ استفاده کنند؛ و بیانصافی ست اگر نگوییم گاهی همنشینی با همین بزرگان، از نویسندگان و شاعران نوقلم، آدمی ساخته است درخور ستایش. ستایشی که گاه چون شن کف رودخانه ماندگار است و گاه همچون کف روی رودخانه، گذرا…
از سوی دیگر همین مهاجرت بزرگان، بعضی از کارگاهها و انجمنهای شهرستانها را ناگزیر به دست آدمهایی سپرده است که دانشی برای نقد کارشناسانه و آموزش دادن ندارند و این خود، دو معضل را رقمزده است:
اول آنکه نداشتن علم کافی این اساتید! باعث شده است شاعر و نویسندهی نوقلم، عقبگرد کند و یا در جا بزند.
دوم اینکه بهبه و چه چه های همین اساتید بیسواد، انجمنها را گرفتار تعداد زیادی خود شاعر پندار و خود نویسنده پندار کرده است که هر دوی اینها لطمهی مستقیمی به آثار تولیدشده در این کارگاهها و انجمنها میزند.
دعوت از نویسندگان و شاعران بزرگ پایتخت برای کارگاههای یک یا چندروزه اقدامی ست که اگرچه مفید است اما به خاطر ضیق وقت، آنچنانکه باید کمکی به پرورش قلمها نمیکند ولی غنیمتْ بارانی ست در این خشکسالی.