نمی‌دانم تاریخ را که می‌نگریم چرا تار می‌بینیم و یخ می‌زنیم.
نمی‌دانم تاریخ را که می‌نگریم چرا تار می‌بینیم و یخ می‌زنیم.
یادداشت های سر زده از دلواپسی های روزانه

مسعوداصغرنژادبلوچی

**
چه شد یا چه اتفاقی رخ‌داده که فقط ذیل اسم زندگی می‌کنیم و صفات را فراموش کرده‌ایم؛ یعنی اصلاً به هیچ دستوری توجه نمی‌کنیم. دستور زبان هم اگر نوشته‌ایم زبان آدم را می‌بندد و نمی‌گذارد آدمی حرف اش را بزند. یاد گرفته‌ایم که ذیل یک اسم برای خودمان هویت بخریم و فقط ذیل اسامی روز، شعورمان را به کار می‌اندازیم و شعر می‌خوانیم یا به فلاسفه و دانشمندان و نقاشان توجه می‌کنیم. با همه‌چیز خداحافظی کرده‌ایم. یادمان رفته مرز اخلاقی کجاست و مرز جغرافیایی کجاست و فقط سعی می‌کنیم برای خودمان سهم بیشتری در نظر بگیریم از چیزهایی که داریم و حرص نظر تنگی نمی‌گذارد به دیگران و دیگری نیز فکر کنیم. چشم از چشم برداشته‌ایم و چشم به دست هم داریم و چشم می‌بندیم از هم اگر که بخواهیم کاری انجام بدهیم. از همه توقع داریم جز خودمان. معلوم هم نیست چرا از انسان‌های موفق و موفقیت‌های زندگان حرفی نمی‌زنیم و به‌محض این‌که کسی یا بزرگی را از دست می‌دهیم شروع می‌کنیم در رابطه با دریافت‌ها و دریافته ‎های وی سخن رانی کردن؛ و این مسأله تبدیل‌شده است به یک‌روند که باورمان شده کار درستی است. اصلاً انگار مواضع اخلاقی دیگر جزو موانعی که برای درست بودن وضع‌شده‌اند را در نظر نمی‌گیریم و مواردی که دلمان می‌خواهد و دلیلی هم ندارد را سرلوحه زندگی‌مان قرار داده‌ایم. مگر نه این‌که باید از تاریخ درس گرفت؟ کار به‌جایی رسیده است که تاریخ را که می‌نگریم تار می‌بینیم و یخ می‌زنیم. از آغاز سال و قرن جدید فرصت خوبی بود تا لااقل تمرین کنیم کار بی هوده انجام ندهیم و کارهای ناقض حقوق حیاتی را که هم ناقص است و هم در نوع بد رفتاری‌ها بسیار نادر است را انجام ندهیم. زاویه‌های تحقیقی شخصیت‌های زنده که در ذیل تاریخ صدساله توانسته‌اند از محضر آموزگاری جامعه به آدم‌های جامع‌الاطرافی تبدیل شوند را به باد فراموشی سپرده‌ایم. اردیبهشت، بهشت ماه‌هاست هم ازلحاظ زیستی هم کیستی. از روز اول آن‌که روز سعدی است تا روز ۲۸ که روز موزه و میراث فرهنگی است.
باهم و برای بهتر دیدن کارنامه کاری خود ورق می‌زنیم روزهای اردیبهشت را به امید بهتر دیدن ماه‌های دیگر سال‌های دیگر:
به لطف رسانه‌های مجازی و عیان گردیدن عملکرد رسانه‌ها خوش‌بختیم که افراد مشهور متولد اردیبهشت‌ماه که برخی از این بزرگواران عبارت‌اند از:
محمد مصدق (ملی کننده صنعت نفت و نخست‌وزیر -۲۹ اردیبهشت) را بسنده به اسم و سریال کرده‌ایم و خطابه‌ها و عملکردهایشان را در حد تیتر رسانه‌های مجازی زاویه‌دار دنبال می‌کنیم و به هر جهت و بی‌دلیل به قضاوت‌های فردی در باب تاریخ مشغول هستیم.
محمد معین (ادیب ایرانی – ۹ اردیبهشت‌ماه) که امسال اصلاً از او حتی در فضای مجازی اسمی به میان نیامد. محمد معینی که بافرهنگ لغت توانست هم پای دهخدا دژ محکم زبان فارسی را به‌روزرسانی نماید و در حیطه تحقیق و تفحص کارهای خوب و خاصی ارائه دهد را از یاد برده‌ایم و به‌جای آن توجه کردیم به اسامی غیرمجاز و غیراخلاقی ذیل کنسرت‌های بی‌سروته برون‌مرزی.
غلامحسین بنان (خواننده ایرانی – ۱۵ اردیبهشت‌ماه) که پاکیزه هم پای هنرمندان بی‌همتای ایران بزرگ آثار خاص و خوبی ارائه نمود در حد تیتراژ یک فیلم و سریال دنبال می‌کنیم و کرده‌ایم.
رهی معیری (شاعر ایرانی) که تصنیف‌ها ترانه‌هایش خاطرات پدران و مادران ما را در خوددارند ذیل مهر و لطافت.
سیمین دانشور (نویسنده ایرانی – ۸ اردیبهشت‌ماه) که با رمان‌ها و ترجمه‌ها گام محکمی در حیطه ادبیات آیینی برداشته است به جلدهای زردرنگ انتشارات خوارزمی که بسیار منصفانه تا حد امکان در اوج ارزش معنوی به ارزش‌های ریالی و مادی ذیل چند برابر کردن قیمت‌ها نپرداخته چشم دوختیم و پس از یادآوری این نویسنده دانشور به حواشی زندگی‌اش پرداختیم و اصل آثار را از خاطر بردیم.
قیصر امین‌پور (شاعر ایرانی- ۲ اردیبهشت ماه)، این شاعر آداب دان و ارزشی که با غزل ها و اشعارش روزناگزیر را در خاطر و خط مان پر رنگ کرد را چه اندازه یاد نمودیم؟
پرویز مشکاتیان (نوازنده ایرانی) که همچنان در کنار اجراها و کنسرت ها و کارها به عنوان یکی از آهنگسازان بزرگ ایرانی را باید بیشتر مورد شناسایی قرار بدهیم.
منوچهر نوذری (دوبلور، بازیگر و کارگردان) و خاطرات دیر و دور مسابقه هفته و رادیو صبح جمعه کجاست؟
همایون شجریان (خواننده ایرانی) هم که انگار فقط در حد جایگزین در نظر گرفته شده و کارها و تلاش هایش برای اعتلای موسیقی ایرانی ختم شده به تصانیفی که در پایان سریال ها می آید و انگار از بعد هنری به ابعاد تجاری نزدیک شده است…همه این ها را در حد قربان صدقه رفتن ها از نوع استوری و پست و اساتوس یاد می کنیم. و همه را از دهن تا ذهن به سرعت برق و باد از سر و خاطر گذراندیم و جالب که بسیاری را نیز از دست داده ایم و بعد به یادشان افتاده ایم. سال های عجیبی را می گذارنیم. این که ادبیات جدی مخاطبی ندارد و این که هم چنان رمان های زرد خواننده دارند این که سلیقه مردم عوض شده و یک سری عوضی شده اند و یک سری عوضی آمده اند هم جای خود را دارد. اولین یادداشت قرن جدیدم را با این نکته آغاز می کنم که از توهم و تخیل توامان برخی که خود را به ضرب و زور به ادبیات و تاریخ چسبانده اند را باید مورد بازنگری قرار بدهیم. من به عنوان های ماه ها که می نگرم دلم می سوزد برای آن ها؛ اما باکمی تامل در می یابم که باید از خودم شروع کنم و یادآوری کنم تا با هم دست به کار بشویم. در این میان نکات مهمی وجود دارد که معلوم نیست چه کسی به برخی اجازه می دهد در هر جا و در مورد هر چیز حتی نامرتبط با رشته و مسئولیتی که در آن مشغول به فعالیت و کارشان است نظر بدهند. از دوران نصیحت تا دوران وصیت این همه مزحرف شنیدن و این همه مزخرف گفتن کار سختی است. از نگرش تا نگارش نیز این گونه است. لازم است اشاره کنم به این که در حیطه ی کار ادبی، ادبیات لازم است نه ادب! و بازوی دیگر این که نمی توان توهم را به جای تاریخ به خورد مخاطب و مردم داد. یک زمان یک سری کارها مد بود از شلوار چند پیله تا لوله تفنگی که بعدها تبدیل به شلوار پلنگی شد و جین و کتان. یک زمان هم مد شد که هر کس در گوشه و کنار این سر زمین مدعی طراحی گونه ی شعری شد. بعد مانی فست صادر کردن مد شد بعد هم مدعیان متوهم. همچنین سال هاست یک سری آدم که دقیقاً معلوم نیست خواسته ی شان چیست در ذیل انواع و اقسام شبکه های تلوزیونی و مجازی و حقیقی در حال توضیح دادن درست و غلط هستند به مردم ایران که این خوب است و آن بد. جالب این که در روشنفکرترین شبکه ها مواد و موردها از کمر به بالا نمی رود و اگر هم برود در حد سیب زمینی خورد کن یا ریزش موست!
باید اعلام کرد درست است که بازار آشفته است! اما آشفته بازار نیست که کسی خبر نداشته باشد از چند و چون داستان دوستان. این که این همه سال برای مردم ایران تصمیم گیری می شود و مردم نیز یک در این میان نهایتاً در حد یک هفته آن را در ذهن دارند خود مهم ترین سند بر بی اساس بودن کارهای شان است. به قول اخوان ثالث و خیلی ها؛
من بسان کاروانسالارشان بودم
کاروانسالار ره نشناس
اوفتان و خیزان
تا بدین غایت که بینی، راه پیمودیم
سال‌ها زین پیش‌تر من نیز
خواستم کاین پوستیم را نو کنم بنیاد
با هزاران آستین چرکین دیگر برکشیدم از جگر فریاد
«این مباد! آن باد»
که در خوش بینانه ترین شکل، خیلی ها حتی نمی دانستند در آن سال ها از چه آبشخور فکری می نوشند که بعدها تک تک و جمعی انشعاب زدند و اعلام کردند که اگر هم در فرقه و دسته ای بودند اشتباه کرده اند. ایران امروز به سکوت و تأمل نیاز دارد تا با کمک هم در کنار تعامل و تحمل نسل ها آادب و ترتیب ایران بزرگ و قوی را بازسازی کنیم. ایران ایرانی و ایران اسلامی همه و همه یک ایران است.