مسعود اصغرنژادبلوچی
در جهان معقول، در جهانی که تعهد دارای جایگاه خاصی است، شعر طنز با چه رویکردی میتواند اثرگذار باشد؟ یعنی شعر طنز چه چیزی را میخواهد بیان کند؟ با طنز تلخ، دردها را آیا دوچندان نمیکنیم؟ با رویکرد و قرار گرفتن در سمتوسوی طنز مگر نمیخواهیم که فضا را تلطیف نماییم؟ پس چگونه است که طنز و ابتذال به هم گره می خورند و پیام رسانی اصلاً نادیده انگاشته می شود؟
اینکه انسان امروز بهواسطه قرار گرفتن در شرایط سخت و خاص نمیتواند درک درستی از وضعیت اعتقادی و معیشتی خود داشته باشد بخشی از ماجرای فکری دوران اخیر است و قسمت دوم این درک این است که چرا اصلاً کسی به حرف روانشناسان توجه نمیکند و شعرا هم نادیده گرفته میشوند؟
در اوج درک و درد چه چیزی باعث شده است وضعیت خردگرایی از سمت خرد تغییر کند و حتی به سمت شهود هم نگراید.
بهراستی خندهدار است اینکه انسان امروز راه و کار خود را گم نموده است؛ و چگونه میتوان با سلاح قلم قدم به این کارزار گذاشت؟
در این فضای متشنج با شعر طنز روایتی تازه از مواردی که انسان به دنبال آن میخواهد آیا قابلیت شکلگیری دارد؟ با ادبیات طنز و جدی انسان چگونه میتواند برای خود راهکار ایجاد نماید؟
همه این موارد صورت مسأله ی تلاشی است که هرچند قابلستایش است اما در فاصله شدن تا بودن و رخ دادن ناخواسته اتفاقهایی رخ میدهد که باید با تأمل بیشتر بدان نگاه کرد و توجه نمود.
مخاطب جدی شعر امروز چه کسی است؟ آیا میتوان با کشف روابط کهنالگوی زبان در ساحت شعر ایجاد محتوا کرد؟ آنهم برای مخاطبینی که اصلاً وجود خارجی ندارند. مخاطبینی که طنز برایشان محل امن درمان موقت شده احتیاج به بستههای اصیل فرهنگی ندارند. به نظر میرسد یافتن محتوا و رسیدن به شعر سالم در این روزگار کار بسیار دشواری است. شاعران امروز در حال کسب تجربه کشفشده یکزبان باز هستند که از نوع خسروانی تا هایکو را در خود میپذیرد و با طرح واره های شعری ادامه شعر درست را به نظر خود خلق مینمایند. اما بهراستی آیا اینچنین است؟
هرچند دیگر تأملات براهنی که برخلاف نام خانوادگیاش بسیار رؤیایی میاندیشد و یدالله رؤیایی که برخلاف فامیلیاش براهین خوبی ارائه داده بدنهی ادبیات ما ازهم نگسسته است؟
بهزعم نگارنده لازم میآید جای براهنی و رؤیایی لااقل در ذیل مفهوم نام خانوادگی جایگزینی صورت بپذیرد. با این همه باید دقت کرد که شعر امروز دچار بی مخاطبی شده اس و به وضوح می توان لمس نمود که شعر راه خودش را پیدا نمیکند. شعری که به شعور و شرف نرسد، هدفی جز ادبیات را دنبال میکند. به همین خاطر لازم است شعر گفته و در قالب شعور به مخاطب احترام گذاشته شود.
شاید بتوان با ایجاد چالش فرهنگی در سرانه مطالعاتی یک بخش از کمبود فرهنگی و انجام نپذیرفتنها را درمان کرد. اما دغدغههای اصلی زمانی رخ میدهد که مردم یک سرزمین احساس کنند و احساس نیاز کنند به حضور نویسنده فعال داخلی. شاعر دردمند و درک کنندهای که بتواند زبان گویای آنها باشد. با اساتید بیذوق و دانشجویان بیانگیزه و ادبیاتیها و کتابخوانانی چنین…کجا دانند حال ما سبک خوانان ساحل ها….
ویرایش زبان و مجازیسازی ذهن نمیتواند جایگزین خوبی باشد و لازم است به جای ابزارهای موجود ازجملهی ابزارهای مجازی و اپلیکیشنها خود انسان دست به کار بشود. به همین خاطر با بسترسازی رسانهای مهم است از انتشار مطالب را به شکل هرز جلوگیری به عمل آورد. متن لازم است پس از تکنیکی شدن و پیدا کردن تخصص به مقبولیت برسد و لازم است سازوکاری شکل بگیرد تا بتوان بهواسطه آن در ادبیات به تواناییها دست پیدا کرد و آن را به شکل میدانی دنبال کرد. چالش یکسویه کشف ظرفیتهای اجرایی زیر یک کارشناسی باورپذیر میتواند چالش ها و چاله های ناخواسته فرهنگی را پر کند.
شاعر قبل از اینکه شاعر باشد باید بفهمد که آدم است. آدمی که میخواهد بهجای چندین نفر مکالمه کند و زودتر از دیگران درک و دریافتهای خود را به دیگران انتقال بدهد. شاد بودن در مقام تحمل و تجمل و تأمل محتوایی انسان میآفریند که از یکجور بودن به یک نوع انسان بودن تبدیل میشود. از انسان بودن چگونه میتوان توقع داشت همانگونه هم میتوان از توهم و توهم ورزی و توهم توقع داشت. خیل عظیم کلمات که ذیل یک هیجان سعی میکنند در ذهن مجامع و جوامع نوعی آلودگی ایجاد میکنند که با تولید شعر درست و اثر ادبی درست میتوان از آن توهم کاست.
- نویسنده : مسعوداصغرنژادبلوچی
- منبع خبر : خاتون شرق