صلیب می وزد از سمت جُلجتا هر روز
صلیب می وزد از سمت جُلجتا هر روز
غزل امروز به انتخاب دبیر صفحه ادبی

غزلی از خدابخش صفادل


«داغ سیاوش»


یکی خبر برساند بتاخت رستم را
که می برند به غارت صلابت جم را

درخت های تناور به خاک می افتند
شکنجه می دهد این درد، روح آدم را

چقدر داغ سیاوش! دوباره می بندند
به شانه های فرنگیس شال ماتم را

تمام شهر به ضحاک می برند نماز
سپرده اند به او اختیار عالم را

تبر به دست گروهی به باغ آمده اند
کشانده اند به جنگل کبودیِ غم را

به اهتزاز درآورده اند در این خاک
سیاه، مثل دل خود، هزار پرچم را

نشاط جاری اردیبهشت را بردند
گذاشتند در این جا فقط محرّم را

به خان زند بگویید: دشمنان حتی
کشیده اند به غارت خرابه ی بم را

صلیب می وزد از سمت جُلجتا هر روز
نشانده اند به خاک سیاه مریم را

یکی بیاید از این جا نجات مان بدهد
کسی که بشکند این قفل های محکم را