گفت و گو از: مسعوداصغرنژادبلوچی
زهرا احمدی، متولد و بزرگشدهی تبریز هستم. در خانوادهای فرهنگ دوست و اهل ادبیات و شعر چشم به جهان گشودم و زیر سایۀ پدر و مادری پرورش یافتم که بیش از کلام، با نگاههایشان به من ادب آموختند؛ به من آموختند که قبل از اینکه معلم و دکتر و مهندس و چه و چه شوم، باید آدم باشم؛ باید مهربان و متواضع باشم و در عین حال باید از حقوق فردی و اجتماعی خودم دفاع کنم. پنج سالم بود که قلم بر دست گرفتم و به کمک دست مهربان پدرم، واژهی آب و بابا را در دل سفید دفترم نگاشتم. از آن روز، تا کنونِ عمرم، هر روز نوشتهام و هر روز خواندهام و این بزرگترین سعادت من است. با این که در دبیرستان رشتهی تجربی خوانده بودم و شاگرد ممتاز مدرسه نیز بودم اما عشق به ادبیات موجب شد در دانشگاه رشتهی دلخواهم را که ادبیات فارسی است، انتخاب کنم و تحصیلاتم را بیوقفه تا مقطع دکتری انجام دهم. چند سالی است که بهعنوان مدرس، در دانشگاههای مختلف شهر عزیزم، تبریز، تدریس میکنم و سعی مینمایم لذتی را که از شعر و ادبیات میگیرم، به دانشجویان نیز انتقال دهم؛ چراکه معتقدم در هر رشته و شغلی که مشغول باشی، تنها شعر و ادبیات است که روح و جانت را صیقل میدهد و برای لحظاتی هم که شده، تو را از درون این دنیای متلاطم بیرون کشیده، غرق زیباییهای خود میکند. حدود هشت سال هم هست که تنها مؤسسۀ تخصصی ویراستاری را در شمال غرب کشور، تأسیس کردهام و علاوه بر فعالیتهای مربوط به حیطۀ تخصصی مؤسسه، آیینها و نشستهای ادبی متعددی را برگزار نموده و تلاش میکنم دین خود را به فرهنگ غنی و بیبدیل سرزمینم ادا نمایم.
حوزهی تخصصی شما در هنرها بیشتر متوجه کدام قسمت است؟
من به شعر و ادبیات که پایه و اساس تمامی هنرها است، عشق میورزم اما اجازه بفرمایید نگویم متخصص ام؛ چراکه از دریای بیکران ادبیات، قطرهای بیش نچشیدهام.
به نظر شما شعر، هنر تعریفپذیری است؟
بله؛ شعر، هنر عشقورزی است؛ ترانهی احساسات و عواطف است؛ شعر، ریتم و حس و حالِ آنی زندگانی شاعر است که از دلش، بر قلمش و از قلمش، بر دفتر و دیوانش جاری میشود؛ حس و حالی که شاید اغلب انسانها آن را تجربه کرده و یا آرزوی تجربه کردنش را دارند.به راستی که شعر مادر همهی هنرهاست. مگر میشود شعر را از موسیقی، خط، نقاشی، مینیاتور و سایر هنرها بگیری و چیزی به نام هنر بر جای بماند. به نظر من هنر بی شعر، هیچ رنگ و طعمی ندارد.من در هر بیت از اشعار شاعران راستین، حس و حال لحظاتی را که آن بیت را سرودهاند، میبینم؛ مهر، دلشکستگی، خشم، اندوه، نیاز، لبخند، اشک و … . بهراستی که دنیای شاعران، دنیای عجیب و زیبایی است.
آیا شما معتقدید که شعر به نوعی زندگی است؟
نه تنها شعر به نوعی زندگی است بلکه برای من، خود زندگی است. آن قدر که شعر برای من مایهی حیات – آنهم حیاتی سرشار از سرزندگی ى و پویایی- است آب و غذا نیست. به راستی که بی شعر زندگی من بیمعنی خواهد بود و دوام چندانی نخواهد داشت.
به نظر شما شعر تعریفپذیر است؟
شعر از دید افراد گوناگون، تعریفهای مختلفی میتواند داشته باشد اما بیشک تعریف دارد و نمیشود گفت در چهارچوب تعریف نمیگنجد؛ چراکه آفریده میشود؛ خوانده میشود و هرکسی به وسع شعور خود از آن لذت و بهره میبرد؛ البته روی سخنم با شعر واقعی است؛ از هر نوعش که باشد؛ کلاسیک، نو یا سپید.
من هم در اینکه هم شاعران حقیقی و هم کاذب وجود دارد، با شما همعقیده هستم. به نظر شما شاعر واقعی کیست؟
شاعر حقیقی، نگاهی متفاوت و خاص به دنیای درون و بیرون دارد. شاعر واقعی کسی است که بهراحتی با کائنات ارتباط برقرار میکند؛ میتواند ساعتها به گلسرخی، برگ خزاندیدهای، سنگریزهای در ساحل رودی و خلاصه هر جزئی از این عالم هستی خیره شود و با خودش حرف بزند و حرفهایش را در قالب شعر به دیگران انتقال دهد.
به نظر من شاعر راستین، شعر سفارشی میتواند بسُراید اما نمیسُراید و من اینگونه شاعران را شاعر حقیقی میدانم.
با این توصیف، شما برای شاعران، جهاننگری ویژهای متصور هستید؟
بله؛ شاعر بهگونهای دیگر به هستی مینگرد و این نگرش هرچه عمیقتر و معنویتر، اشعار شاعر دلنشینتر و نغزتر. دنیای شاعران دنیای عجیبی است؛ گاه سفیدِ سفید، گاه تاریکِ تاریک، گاه ابری، گاه بارانی، گاه سرشار از لبخند و … . شاعران اغلب افراد غیرمعمولی هستند؛ رفتار و گفتارشان حتی اندیشههایشان با دیگران متفاوت است. شاید مهمترین مشخصهی یک شاعر، همین غیرعادی بودن او باشد؛ چراکه افراد عادی، عادی میبینند و میاندیشند و در نگرش عادی، چیزی برای خلاقیت وجود نخواهد داشت. یک شاعر حقیقی که جهانبینی خاص خود را دارد، چیزهایی را میبیند و میشنود که دیگران یا نمیبینند و نمیشنوند و یا برایشان اهمیتی ندارد که ببینند و بشنوند.
پس شعر در نگاه شما بارقههای احساسی است؟
بله؛ حتی فراتر از آن. من نظم فاقد احساس را که بیشتر بازی با کلمات است، شعر نمیدانم و لذتی از آن نمیبرم. منظورم از دارای احساس بودن شعر، فقط سرودن از عشق نیست؛ یک مرثیه هم که سرشار از احساس باشد؛ برای من شعر ناب است؛ به عبارتی بهتر، هر جملهی موزونی که در آن احساس موج زند، موردعلاقهی من است.
بیشک شعر، بهویژه غزل، برای بیان احساسات بشر، به وجود آمده است؛ احساساتی که بیشترشان در اغلب انسانها مشترک است و ربطی به نژاد و دین و آیین ندارد. همانگونه که یک موسیقی خوب، روح شنوندگانش را تسخیر میکند، یک شعر ناب و حتی ترجمهی آن، خواننده و شنونده را مسحور میکند.
دربارهی غزل از آغاز تاکنون سخن بسیار گفتهشده است. نظر شما دربارهی قالب غزل چیست؟
غزل، با ابیات محدودش اوج توانایی شاعر را میطلبد تا احساسات درونی خویش را بازگو کند. به نظر من، سعدی، حافظ، مولانا و عطار بزرگ، حق غزل را چنان ادا کردهاند که تا پایان هستی حرف چندانی برای غزلسرایان نگذاشتهاند. انتخاب واژگان و انسجام مفاهیم در غزلهای این شاعران بیبدیل، بسیار قابلتوجه است.
رویکرد تغزل را در شعر امروزی چگونه ارزیابی میکنید؟
امروزه باوجود و ظهور انواع فنّاوریها، ورود واژگان و عبارات نو و هر آنچه در زندگی امروزی شاهد آن هستیم، همچنان غزل پیشرو قالبهای شعری و سرآمد آنها است.
در عصر کنونی انتظار سروده شدن غزلهای کهن، غزلهایی چون غزل سعدی و حافظ و عطار و مولانا و سایر بزرگان شعر و ادب، بسیار بیجا است؛ چراکه آنچه برای نسلهای گذشته جذابیت و اهمیت داشت، برای نسل کنونی کماهمیت و شاید بیاهمیت است. واژگان شعر و غزل امروز، امروزی است و گریز و گزیری از آن نیست.
هرچند که از ابتذال شعر و بهویژه غزل، حس خوبی ندارم اما اینیک عقیدهی شخصی است و نمیشود آن را به دیگران تحمیل کرد؛ بااینحال غزلسرایان برجستهای در عصر حاضر وجود دارند که شعرهای ارزشمند و ماندگاری سرودهاند. شاعرانی که ضمن کاربرد واژگان نو و خلق مفاهیم جدید، ارزش شعر را نیز حفظ کرده، آن را به یکمشت واژگان سخیفِ کنار هم چیده شده، تنزّل ندادهاند.
و سخن پایانیتان برای خاتون شرق؟
چند روز پیش به عشق و علاقهای که به شعر، بهویژه غزل دارم و نفسهایی که با غزل کشیدهام، میاندیشیدم که دستم به قلم رفت. این دلنوشته را به خاتون شرق و شما عزیزان نیشابوری که نیک میدانید نیشابور و عطار بزرگ، چه جایگاه ویژهای در دل و جان من دارد، تقدیم میکنم:
زندگی چیست؟ زندگی یک غزل است…
زندگی یک غزل ناب و دلانگیز
که او ساخته است؛ تو پرداختهای.
نیک پرداز و بخوانش؛
به نوای غزلت نیک برقص؛
شاهبیت غزلت را دریاب.
غزلت کوته و شیرین
و دلت قافیهی این غزل است.
- نویسنده : مسعوداصغرنژادبلوچی
- منبع خبر : خاتون شرق