نویسنده: مرتضی ممیز سهراب سپهری شاعر یا نقاش؟ سپهری شاعر نقاش و یا سپهری نقاش شاعر؟ در چائی خواندم که سپهری اولین دفتر شعرش را در نوزدهسالگی منتشر کرده است. ظاهراً این نخستین نمایشی از فعالیتهای هنری او بوده است. نمیدانم که در همان اوان نقاشی هم میکرده است یا نه؟ اما به دانشکده هنرهای […]
نویسنده: مرتضی ممیز
سهراب سپهری شاعر یا نقاش؟ سپهری شاعر نقاش و یا سپهری نقاش شاعر؟ در چائی خواندم که سپهری اولین دفتر شعرش را در نوزدهسالگی منتشر کرده است. ظاهراً این نخستین نمایشی از فعالیتهای هنری او بوده است. نمیدانم که در همان اوان نقاشی هم میکرده است یا نه؟ اما به دانشکده هنرهای زیبا که رفت حتماً «بر اساس دستمایه و استعدادی رفته است. بهخصوص که در همان هنگام هنرجوی برجستهای بوده است و جرقههایش از همان زمان در محیط زدهشده و جلب توجهات را کرده است. هنگامیکه او را شناختم او را یک نقاش یافتم. این به معنای تخطئه کار شاعری او نیست چراکه وقتی شعرهای او را میخوانید آنقدر تصویری است و آنقدر خوانا و دیدنی است که گوئی تابلویی را با لحنی بسیار زیبا توصیف میکند. بهطورکلی وقتی در هر رشتهای از هنر به پختگی برسید به شاعری در آن هنر میپردازید. منظور آن نیست که یک تابلو نقاشی با مضمون و موضوعی شاعرانه نقاشی کنید در این صورت آن بدترین نقاشیهاست که با ماسک و نقاب شعرگونه بهدروغ بافی پرداخته است. بلکه منظور روح شاعرانه بیان تصویری تابلو است؛ بنابراین وقتی تابلوهای سپهری را نگاه میکنید درواقع همان اشعار او را میخوانید منتهی با زبانی دیگر، با زبان تصویر. تبحر دوگانه سپهری در نقاشی و شعر گویای نکته مهم دیگری است که باید هر هنرمندی داشته باشد و آن دید و درکی همهجانبه نسبت به هرگونه و هر رشته فعالیت هنری است به این معنی که هر هنرمند باید آنچنان دید و شناخت آشنایی با هر اثر هنری چه نقاشی، چه ادبیات چه موسیقی چه معماری چه سینما و چه تئاتر و خلاصه هر فعالیت هنری دیگر داشته باشد که بتواند بهراحتی درباره آن اظهارنظر کند. کلیگوئی نکند، گفتگو کند. با زبان آن هنرمند آشنا باشد که بداند او چه میگوید و با او گفتگو کند. بده و بستان حرفهای کند، صدای او را بشنود. جواب او را با حساسیت بدهد. شما هر هنرمند بزرگی را که نگاه کنید چنین است و چنین ابعادی را دارد در غیر این صورت او ماندگار نمیشود و کارش بیجواب میماند. منعکس نمیشود و مردم به او جواب نمیدهند و با او ارتباط برقرار نمیشود. شما هر هنرمند بزرگی را در هر زمینه هنری ببینید دارای چنین ابعادی است. کارهای خوشنویسی میرعماد را نگاه کنید. بهراحتی میتوان دید که او معماری را میشناسد موسیقی را بهخوبی میفهمد، چون یک شاعر تمام ابعاد و حال و هوای کلمات را حس میکند. مثل یک نقاش، طرح و رنگ و شکل و کلمه را درک میکند. چون در نوشتههای میرعماد همه این خواص دیده میشود و لذا کارش بسیار محکم، قوی و اصیل است بدون آنکه استحکام و تبلور فرهنگی میرعماد به روح و جسم کلمات لطمهای وارد کند. خط او در عین ظرافت شکننده آن قوی و مستحکم است. شعر حافظ را نگاه کنید همه این خواص را دارد اما آنچنان قلب شمارا میلرزاند که باور نمیکنید استحکام و قدرت فنون شعر او اینچنین عمل میکند. دستگاه ماهور را بشنوید این آهنگ را کسی یا کسانی ساختهاند که با هر هنر دیگر همین اخت و خلوص و نزدیکی را داشتهاند. به این مرزها زورکی نمیتوان وارد شد و زورکی نمیتوان با حرفها و بررسی و نقدهای خودمان اثری را خراش بدهیم، پاره کنیم و زخمی کنیم باید بهجایی برسیم که به هر چیز که نگاه میکنیم، نگاهمان آشنا باشد. همهچیز را شفاف ببینیم، نگاهمان از همهچیز رد شود به عمق دل آن برسد. باید به یک درک شفاف رسید تا انعکاس شفافیتهای دیگر را از خود رد کنیم. کارهای سپهری را نگاه میکنیم میبینیم از چنین خواصی و ابعادی برخوردار است. پس او را میتوان واقعاً» یک هنرمند نامید. او متأسفانه کوتاه زندگی کرد و در پنجاهویکسالگی عمرش تمام شد و این واقعاً «خیلی غمانگیز است. بهخوبی میتوان تصور کرد که اگر زنده میبود او بهجایی میرسید که مطمئناً» نقطه عطفی میشد. آثارش چنین پیامی را میدهند …
؛ اما چیزی که بیش از هر چیز دیگر میتوان درباره آثار سپهری گفت – چه شعر و علیالخصوص نقاشیهای او – قضیه «سادگی» آنهاست سادگی به معنی بیتکلفی، سادگی به معنی وارستگی، سادگی مضامین. پرهیز از موضوعات و حرفها و برگهها و مسائل بیهوده پیچیده که تماشاچی را بیجهت مرعوب کند. کارهای سپهری از شفافیت خاصی مملو است که وقتی به آن نگاه میکنی همهچیز را در یکجا و بهآسانی و سادگی میبینی. آنقدر ساده که گاه بهاشتباه فکر میکنیم که زحمتی برای ساختنش کشیده نشده است. درحالیکه کارهای او نمونه کاملی از کارهای سهل و ممتنع است مثل همه آثار هنرمندان خبره و جاافتاده که ظاهر آثارشان ساده و سهل است اما وقتی بخواهی حتی شبیه او کارکنی متوجه میشوی که اشتباه کردهای و دست یافتن به این سادگی تجربهای فوقالعاده میخواهد. وارستگی میخواهد، باید بهجایی رسیده باشی که بتوانی با یک اشاره، حرفهای بسیاری را با سادگی و روشنی بیان کنی. مثل طرز سخن سعدی که باور نمیکنی شعر گفته است و از وزن و ریتم و قافیه و فنون سنجیده شعری استفاده کرده است. سعدی آنچنان راحت و ساده حرف میزند که جملاتش تبدیل به ضربالمثل عمومی میگردد و نسلها ورد زبان همه میشود درحالیکه زبان او درواقع مرصع است و تلألؤ دارد. موضوعات نقاشیهای سپهری هم به همینگونه است. با قلمش رنگها را با راحتی و سادگی تمام بر روی بوم مالیده است گلی، سبزهای، تپه خاکی، میوهای، سیبی، نهالی، کلبهای، درختی و منظرهای را با تمام بعد و حال و هوایش نشان داده است. ریتم درختان کهن را با پوسته سوخته و درواقع با پوسته پخته قهوهایرنگی آنچنان ساده نقاشی کرده است که گوئی با قلممو چند حرکت از پائین به بالا و یا از بالا به پائین بر روی بوم کشیده است. انگار که فقط در حد جا و طرح اولیه درختان کارکرده است و باید بعداً «روی آنها کارکرد آنها را ساخت و متجسم کرد؛ اما سپهری در همان چند حرکت قلم مو درختها کاملاً» جاافتاده و خوب ساخته است حتی ترکیدگی پوسته آنها نیز مشخص و نمایان کرده است. بهخوبی جریان هوا در لابهلای تنهها و شاخهها حس میشود و حرکتش را میبینی. جنس خاکها را با همان ته رنگ رقیق و ساده بهخوبی میبینی و میتوانی آن را لمس کنی.
با چند حرکت ساده قلممو رنگهای سبزی را بر روی تابلو کشیده است که نهتنها نمایش سبزههای کنار جوی را با سادگی اما با پختگی مینمایاند بلکه آب روان میان آنها را هم حس میکنی و گوئی شرشر آن را هم میشنوی سپهری انگار شرشر آب را هم بدون آنکه ببینی نقاشی کرده است. رسیدن به این سادگی کار بسیار مشکلی است. تجربه زیاد و کار زیاد و پختگی زیاد میخواهد. درواقع باید سادگی را در درجه اول شناخت درواقع باید طبیعت را خوب شناخت چون طبیعت نیز بسیار ساده است. هر چه را که خداوند خلق کرده است بسیار بسیار ساده است. اگر کالبد یک مورچه، یک انسان، یک فیل، یک درخت و یک کوه را خوب ببینی و مطالعه کنی، ملاحظه میکنی که بسیار ساده ساختهشده است. از نظم و دقتی برخوردار است که حد ندارد اینهمه نظم اعجابانگیز آنچنان ساده در کنار هم و زیر و رویهم قرارگرفتهاند که نگاه را مبهوت میکند. اینهمه نظم یعنی پختگی کار که درنهایت سادگی عمل میکند و رسیدن به این مرحله کار هر کس نیست. کار هنرمندی است که بتواند این نظم و این ساختمان ر بشناسد یعنی درواقع درک کند. با تمام وجود و واقعیتش درک کند. اغلب ما در ذهن خود گرفتار پندارهایی واهی هستیم که هر چیز را نمیتوانیم با واقعیتش ببینیم. ذهن چیز بسیار بدی است. ذهن دل و مغز ما را اکثراً «فریب میدهد. ذهن ما اکثراً» اشتباهی بررسی و قضاوت میکند. ذهن ما بزرگترین سد راه ما به تعالی به زبر دیدن و زبردستی است؛ بنابراین وقتی کسی چون سپهری از شر ذهن پیچیده و تاریکی خود را خلاص میکند و با روشنی و شفافیت نقاشی میکند و شعر میگوید باز ذهنهای تودرتوی ما او را باور نمیکنند که او کار هنرمندانه و بیبدیلی کرده است. نمیخواهد باور کند که کار سپهری یک اثر واقعی هنرمندانه است که بدون سروصدا و آواز دهل بهسادگی حرفهای را از عمق قلب و فرهنگ ما میگوید و اثرش چون زمزمه زیبای یک لالائی و آرامش یک نوازش و زیبایی بیهمتای یک لبخند است. نقاشیهای سپهری بهسادگی و مؤثری یک لبخند است. تابلوهایش را نگاه کنید در آنها چهره سپهری را میبینید که از این تابلو به آن تابلو به شما، چه چشمان شما و به نگاه شما لبخند میزند لبخندی شیرین، لبخندی غمگین، لبخندی پر از حرفهای بیصدا، لبخندی با رقیقترین رنگها، لبخندی که نمیتوان راحت آن را نقاشی کرد. باید خیلی آن را نگاه کرد تا راز و رمزش را درک کرد.
- نویسنده : مرتضی ممیز
- منبع خبر : اینترنت