گفت و گو از: مسعود اصغرنژادبلوچی
رمان صفر مطلق اثر معصومه باقری از نشرِ پایتخت منتشر شد.
او در سال ۱۳۸۷ حاصل تلاشهای خود را با انتشار مجموعه داستان کوتاه (همهی چشمهای بسته خواب نیستند) نشان داد و در سال ۱۳۹۸ با انتشار رمان استخوانی در گلو وارد جرگهی رماننویسان شد. همچنین رمان (صفر مطلق) از این نویسنده در نشر پایتخت منتشر شده است و چند اثر دیگر را بازنویسی کرده و در دست انتشار دارد.
در داستانها و رمانهایتان به دنبال چه مفاهیمی میگردید؟
اوّلین نکتهای که به آن توجّه دارم بازتابِ انگیزه در شخصیت است؛ یعنی علّتهای روانشناختی برای اعمال شخصیتهای داستان و بازگشت به گذشتهی راوی و بافتِ محکم و گاهی سست در فضای رئالیسم را مورد توجّه قرار میدهم. نکتهی دیگری که برایم اهمیت دارد این است که در نوشتنِ داستان به بحران و تخیل تأکید بیشتری میکنم تا درونمایه از یکپارچگی و توصیفها و تمثیلهای منظّمی برخوردار شود. محوریت موضوعی داستانهایی که به آنها میپردازم مربوط به روابط اجتماعی آدمها، عشق، زن، نوولهای ذهنی شخصیت، تنهاییِ آدمها و قدرتِ کلمات در زندگیِ فردیِ آدمهاست. اغلب حرفهایی از زبانِ شخصیت اصلی داستان بیان میشود که در واقع حرف و انگیزهی اصلی داستان است.
به عنوان یک نویسنده چرا ما دچار این همه بحران فرهنگی شدهایم؟
عوامل اصلی که در هویت هر شخص تأثیر میگذارند؛ زمان، مکان، فضا و ارکانِ فرهنگ هستند. استفادهی نامناسب یا طولانی مدّت از فضای مجازی نیز در این مورد بیتأثیر نیست. انسانها سلیقه، عقاید و افکارِ درونی منحصربهفرد خود رادارند. هر شخصی با توجّه به هویتهای قومی و طایفهای خود، فرهنگ و ادراکِ جهانی دیگری دارد. در این میان، مطالعه و خوانشِ کتاب باعث میشود که یک انسان بیشتر خودش را بشناسد و استراتژی کامل و منسجمی از هویتِ خود و شخصیتش در خانواده و اجتماع طراحی کند. البته نمیتوان تأثیر تفاوتِ فرهنگِ جهانیشدن را بر شخصیتِ فرد نادیده گرفت، اما عقل، ادب، دانش و شناختِ هر شخصی از یک موضوع، باعث میشود فرهنگِ آن زمینه گسترش یابد. درواقع هویتِ هر کلمهای در مفهوم آن نهفته است. درکِ صحیح از مفهومِ کلمات و شیفتگی انسانها به فرهنگِ خود میتواند مؤثر و معناآفرین باشد. تعامل میان هنرمندانِ جهانی، شناختِ نخبگانِ فکری، تحکیمِ هویتهای قومی با گسترش ارتباطات، ایدههای گروهی برای مطالعهی بیشتر و معرفی کتابها و نویسندگانی که ذهن بیداری دارند، مهمترین فاکتورهای بحرانِ فرهنگی هستند که باید مورد توجّه قرار بگیرند.
برای عمق بخشیدن به فضای فرهنگی امروز چه عواملی را لازم است بیشتر مدنظر قرارداد؟
موضوع کتاب و کتابخوانی از ارکان اصلی فضای فرهنگی کشور است که مدّتهاست به مرحلهی نگرانی و اخطار تبدیلشده و نیاز به توسعهی فرهیختگی دارد. درواقع باید چارچوبی در این راستا باشد تا به ذهنِ مخاطب، درکِ مطالبِ انگیزشی، تقویتِ عرصهی فرهنگی، سهم کتاب در سبد خرید خانوار و پرورشِ تحکیمِ کتابخوانی از دورانِ کودکی؛ شکل و قاعده ببخشد.
این موضوع ابتدا باید از فضای خانگی شروع شود. اولین جامعهای که هر شخص در آن رشد میکند؛ خانواده است. خانوادهها با جایگذاری کتاب در خانه و تخصیص هزینه و زمان برای کتاب میتوانند فرزندان خود را به مطالعه علاقهمند کنند. مرحلهی بعدی میتواند از کتابخانهها و مراکز فرهنگی آغاز شود. کتابخانهها میتوانند با ایجاد انگیزه در افراد و تبلیغ و تبیین مسابقههای فرهنگی، معرفی کتابهای جدید و تشویق دانشآموزان و دانشجویان به مطالعه، این امر مهم را تداوم و استمرار ببخشند.
یک مورد دیگر که میتواند بر عمق فضای مجازی تأثیرگذار باشد؛ موضوعِ فضای مجازی است. نویسندهها، ناشران، کتابدارها و کتابدوستان میتوانند در فضای مجازی با اشتراکگذاری تصاویر مربوط به کتاب، ارائهی قسمتی از متنِ کتاب، معرفی نویسنده و درکِ آرامشِ مطالعه، به تقویتِ کتاب و کتابخوانی که تغذیهی روح هستند کمک کنند.
صفرمطلق روایتِ مردمی جنگزده است که گرفتارِ جنگی سرکش شدهاند. جنگی که زندگی مردمِ رنجدیده را در خرمشهر و شادگان و دزفول به چالش میکشد. یاسر جوانی درونگراست که به زندگیِ ذهنی و انتزاعی بیشتر توجّه دارد. او بعد از شش سال به وطنِ خود بازگشته است؛ درحالیکه برادرش جبار و پدرش سلیمان عدنانی را در جنگ از دست داده و حالا به شادگان بازگشته تا ملجا و پناهگاه مادرش باشد. این در صورتی است که یاسر نسبت به عشقِ سلما دخترِ ابونعمان خزرجی کنجکاو است. او در شرایط و تأثیرات رقتانگیز جنگ؛ عناصری ساده و باشکوه را در ذهن خود میسازد.
سلما بعد از جنگ دچار حادثه میشود. یاسر ابتدا فکر میکند که این رفتار او، یک حالت روحی و روانی موقت است که در نهایت رفع میشود. اما در نهایت به این نتیجه میرسد که همیشه سختیها در زندگی، یا انسان را سخت و محکم میکند یا نسبت به همهچیز بیتفاوت میشود.شخصیت سلما بسیار غمانگیز، متفکرانه و سؤالبرانگیز است. سرنوشتِ سلما روایتِ ناتمام و دردآلودی است بر روایتِ ناتمامِ آیندهاش. آیندهای مبهم و رازآلود که سؤالها بر سؤالها میافزاید. سؤالاتی که از آنها جوابی به گوش ما نمیرسد. آنچه ما میشنویم روایتهایی تلخ و دلهرهآور از زنی است که ملول و بلاتکلیف در آسایشگاه روانی رها میشود.در جریان داستان با شخصیت دیگری به نام عاکف مواجه هستیم. عاکف جوانی بیخیال، خونسرد و خوشگذران است. او نظام فکری و عقلانی خودش را دارد و تجربههای دیگران را نادیده میگیرد. عاکف در طول داستان، شخصیتی به نام حکیمه را تحت تأثیر قرار داده و در نهایت او را رها میکند.حکیمه دختری درونگرا و آرام است که در مورد احساساتش با کسی صحبت نمیکند. او در طول داستان خیال میکند که عاکف به احساسات و کلماتِ عاشقانه فکر میکند، درحالیکه خودش به عقلِ عاشق میاندیشد. به عقلی که عاشق شده و کلاً تبدیل به عشق و احساس شده است، ولی تمام این افکار، رؤیایی پوچ است و او را به بلاهت میرساند.شخصیت مسلم در داستان از دیگر شخصیتهای پذیرفتنی و واقعی است که آمیزه و ترکیبی از فردیت و اجتماع را در رفتارش جلوه میدهد. مسلم نوجوانی شانزده ساله است که به جبهه میرود و با رشادت میجنگد. مسلم نماد جوانهایی است که از آرزوها و آرمانهای خود گذشتهاند و در جنگِ دفاع مقدس جانِ خود را فدای وطن کردهاند. مسلم نوجوانی شجاع است که تمام مسیر زندگیاش تحت تأثیر جبههی جنگ قرار میگیرد و این تمام چیزی است که از یک رزمندهی نوجوان قرار است ببینیم؛ نوجوانی شجاع، دلیر و فداکار.و دیگر شخصیتهای داستان که همگی پازل شخصیتی رمان را تکمیل میکنند.داستان از جایی شروع میشود که یاسر به شادگان بازگشته است اما با جنگِ تلخی در کشورش روبهرو شده است و زندگیاش تحتشعاع جنگ قرار میگیرد.در اواخر رمان بخشی از داستان در مورد مادران و خانوادههای رزمندگانی است که در انتظار بازگشت عزیزانشان هستند.در این رمان میتوان رنجهای جنگِ دفاع مقدس را در اصطلاحات و نمادها و تشریح دقیقِ کتاب استخراج کرد و به جامعهی ادبی نشان داد.
بخشی از کتاب:
یاسر تب داشت. بدنش میلرزید. برای اولین بار توی زندگیاش حس میکرد اعضا و جوارحش دارند مثلِ یک ساختمانِ در حالِ ریزش از هم میپاشند. سرتاپایش میلرزید.ام جبار به کفِ دستِ یاسر زل زد. یک مُشت شکوفهی خشک بهارنارنج کف دست او جا خوش کرده بود. نمیدانست این بهارنارنجها توی مُشتِ او چه میکنند؟ انگشتِ اُم جبار جلو آمد و روی چشم یاسر قرار گرفت. بعد آرام آرام پایین آمد و قطره اشکی را که از چشمِ او سرازیر شده بود با نوک انگشت پاک کرد. قطراتِ اشک، شبیه به دسته هونگ فلزی او را زیر بار سنگین غرورش له میکردند.
با خودش فکر کرد جنگ چقدر خانهها که خراب نکرده. چقدر جانها که نگرفته. چقدر جنینها که توی شکم مادر نکُشته. چقدر عشقها که ویران نکرده. مثلِ عشقِ سلما و یاسر… که مثلِ بخاری از روی چایی برخاست و توی فضا محو شد!
صفر مطلق روایتی قهرمانانه از رزمندگانی است که درعرصهی دفاع مقدس ایستادهاند و در برابر هجوم بیرحمانهی دشمن مقاومت و پایداری کردهاند. روایتِ رزمندگانی که هیچ ترسی به دل راه ندادهاند و آرزوها و آرمانها و جانِ خود را در این راه نثار کردهاند.
نویسنده در فصلهایی از این رمان تبعات جنگ را ارزیابی میکند وزندگی مردمی را نشان میدهد که زیر بمباران و حملههای موشکی و هوایی دشمن قرارگرفتهاند و با ترس و وحشتی فزاینده زندگی میکنند. در بخشی از داستان زندگی زنان و دخترانی نشان داده میشود که مستقیم درگیر جنگ نیستند اما از دلوجان در این راه قدم برداشته و منتظر بازگشت مردهای خانه هستند.
کتاب استخوانی در گلو:
استخوانی در گلو رمانی از معصومه باقری است که در نشرِ بیکران دانش منتشر شده است.استخوانی در گلو رمانِ رئالیسم است که در آن فضاهایی از سورئالیسم وجود دارد. این رمان دربارهی مردی است که ناخواسته در مسیری قرار میگیرد که گذشتهاش را در ذهنش مرور میکند و متوجّه میشود که تمام اتفاقات و رویدادهای زندگیاش تحتتاثیر همان گذشتهی نامعلوم هستند.(جواتی) شخصیتی مبهم در داستان است که بر آن سایه انداخته و به طرز هولناکی راز جریانِ قصه را برملا میکند.این رمان در چند بخش نوشته شده که در هر فصل اطلاعاتِ مختصری به مخاطب داده میشود. اطلاعات به شکلِ قطرهچکان و در طولِ داستان به خواننده ارائه میشوند و در دو فصلِ آخر نویسنده به تمام سوالاتِ مخاطب پاسخ میدهد. سوالاتی که در سایهروشنِ ذهنِ خواننده بودند ناگهان به پاسخی روشن میرسند و او را غافلگیر میکنند.
استخوانی در گلو، رمانی تاثیرگذار و استخواندار است که در آن از عبارتها و جملات مفهومی بیشماری استفاده شده است.
برشی از رمان:
از روابط خونی منزجرم. از عاطفههایی که به واسطهی خون و پوست و وراثت در رگهایم جابهجا می شوند بیزارم. از اینکه مسعود برادرم باشد و یک هفته، یک ماه، یک سال، پنج سال، بدون من دوام میآورد، حالم به هم میخورد. شاید دیگر هیچوقت او را نبینم. این احساسِ مشمئزکننده به گلویم چنگ میزند. انگار همین اجبار در حفظِ روابطِ خونی، ما را به مباراتِ هم نزدیک میکند. مسعود برای من یک برادر خونی است، امّا برادری که میتواند مرا به ستوه بیاورد. دلم نمیخواهد احساساتم را در بقیه تکثیر کنم. یا اینکه به زور احساساتِ کسی را در جانِ خودم تزریق کنم. مادرم تنها کسی بود که سنگم را به سینه می زد. دیگر بعد از او سنگِ هیچ کسی را به سینه نخواهم زد.
کاش مهسا همه چیز را به من گفته بود. کاش کسی پیدا میشد همه چیز را آن طور که هست برایم تعریف کند.چقدر باید صبوری کنم؟ مهسا مثل یک تکه استخوان توی گلویم گیر کرده و نه پایین میرود نه بیرون می آید. شبیه یک بغض شده وسط گلویم. یک بغضِ استخوانی. شاید مهسا تا آخر عمرش خودش را مدیون مسعود بداند. حتما برایش گریه هم کرده. خوابش را هم دیده. دلتنگش هم شده. دلتنگِ برادر خونی من مسعود.
- نویسنده : مسعود اصغرنژادبلوچی
- منبع خبر : خاتون شرق
شراره معصومی
تاریخ : 8 - مرداد - 1399
به امید کتابهای بعدی از این نویسنده
عاطفه شیریان
تاریخ : 9 - مرداد - 1399
من کتاب استخوانی در گلو رو خوندم. کتاب صفرمطلق رو تازه سفارش دادم و هنوز دستم نرسیده. بیطاقتم برای خوندنش. قلم معصومه جان پخته و شیوا و با فکره من دوسش دارم و بهش افتخار میکنم
سحر
تاریخ : 9 - مرداد - 1399
واو چه مصاحبه شیک و باکلاسی بود آفرین بر شما