ابوالفضل یغما -جانشین مدیر مسئول
در خبرها آمده بود که اخیرا آقای احمد زیدآبادی از اصلاحطلبان مشهور با آقای دکتر الهیراد از طیف اصولگرایان، بر سر اندیشههای آقای مصباح یزدی مناظرهای داشتهاند و در این موضوع مجادله کردهاند.
حالا در اصل این مناظره که دعوا کنیم در مرئای عام که فلاناندیشمند یا بهمان متفکر دینی، نگاهش این بوده یا نبوده، چه نفعی به حال مردم و مملکتی دارد که به قول محمد رضا پهلوی، بیشترشان، در فهم الفبای علوم معاصر درماندهاند، جای بحث زیاد است ولی این یادداشت از این جهت به مناظرهی یاد شده میپردازد که اصولا بحث بر سر اندیشههای افراد، چه زنده چه مرده، و متعصب شدن بر روی یک فکر و یک نگاه شخص مورد نظر، کاری غیر متفکرانه و غیر علمی است. چرا؟ میگویم.
انسانها یک روز متولد میشوند و یک روز دیگر میمیرند و در میانهی این آمدن و شدن، از سن و سالی که فرد، یاد میگیرد چگونه بخواند و بشنود و چگونه بیندیشد تا زمانی که اندیشه بارور میشود و باورها و عقاید شکل میگیرند و تا هنگامی که این اندیشهها به بار مینشینند و حاصل میدهند و بالاخره تا آنگاه که این حواصل، بر صفحات کاغد مینشینند و یا به طریقی دیگر در حافظهی کلی جامعه ثبت و ضبط میشوند، هزاران و میلیونها نوع فکر و خیال و وهم و دیدگاه، در ذهن انسان شکل میگیرد، رشد میکند، دچار تناقض و درگیری میگردد، باطل میشود یا اثبات، و ثبوت مییابد یا محو میشود.
اینکه فلان شخصیت یا فلان ایدهپرداز، چه دینی چه غیر دینی، چه استاد چه شاگرد و چه هر چیز دیگر، فقط و فقط فلان دیدگاه را داشته و این دیدگاه، او را منفور یا محبوب نموده، در اساس، دعوایی بلاموضوع و فاقد محلی از اعتنا است. چون آدمی، هزاران نحلهی فکری را در طول حیاتش میآزماید، به بوتهی نقد میگذارد، بدان معتقد یا از آن رویگردان میگردد و یا این عقیده و نظر را با انبان وسیع و عمیق سایر عقاید و باورهایش در هم میآمیزد و محصولی فرهنگی و فکری از آن بیرون میدهد و چه بسا صباحی یا ایامی دیگر، اصلا آن عقیده و نظر را که آن همه بر آن تأکید داشته و اتقان نموده، قبول نداشته باشد.
بسیار دیدهایم که ادبا، متفکرین، دانشمندان و فکورانی که در طول حیات خویش کتابها و مقالاتی چاپ کردهاند و در چاپها و ویراستهای بعدی همان اثر، در مقدمه گفتهاند که امروز دیگر دیدگاهشان این نیست و نظرشان عوض شده و یا همان کتاب و مقاله را به گونهای ویرایش کردهاند که با دیدگاهها و آرای امروزشان مطابقت کند.
این طبیعت تفکر و اندیشه است که روز به روز و لحظه به لحظه تغییر و تطور میکند و بخصوص در جامعهی متکثر و پردادهی امروزی که هر دم و هر میکروثانیه، میلیاردها بایت اطلاعات و دادهی جدید وارد حافظهی جهانی انسان میشود و میتواند همهی معادلات فکری و روانی هزاران اندیشمند را به هم بریزد و نوع نگاهشان را تغییر دهد، تغییر و تحول نظرات، حداقل نتیجه است.
منظورم از این مقاله، تطهیر یا تحقیر اندیشههای آقای مصباح نیست و اصولا کاری به این ندارم که فلان دیدگاه ایشان، چه مناسبتی با شرایط جامعهی امروز ایران و جهان داشته و چقدر واقعبینانه بوده است. بلکه بر آنم که همهی آدمها در طول زندگی، تغییرات زیادی میکنند و بخصوص در افکار و ایدهها، بسیار تا بسیار، متحول میشوند.
از طرف دیگر، اگر نیک و عمیق بنگریم و نظر کنیم باید بپرسیم معیار خوب یا بد بودن یک فکر و نظر یا مقبول و مطرود بودن یک اندیشه، چیست؟ آیا این معیار در نظر همگان پذیرفته و معقول است؟ آیا دموکراسی یا همان مردمسالاری خودمان، ملاک مناسبی برای وزن کردن افکار و ایدههای افراد است؟
من، شخصا با نظرات و دیدگاههای آقای مصباح در زمینهی حکومت و ولایت فقیه و مسائل فقهی، مخالفم و البته، تخصصی هم در مبانی فقهی این آرا ندارم ولی با خروجی این مبانی که همان دیدگاههای ایشان باشد میانهی خوبی ندارم. ولی به طور کلی، نباید این اصل اعتدالی را از یاد ببریم که هر فکر و اندیشه و نظر و دیدگاهی، در جهان، طرفداران و مخالفانی دارد و این طور نیست که چون من مخالف ایدههای آقای مصباح هستم، همهی ایرانیان یا مسلمانان، با نگاه من موافق باشند.
اگر آن طرف را نگاه کنیم، آنها نیز خاتمی را همین طور تفسیر میکنند و با نگاه داعشیوار خویش، افکار و دانش او را فتنهانگیز و مخرب و بلکه ویرانگر دین و اخلاق میخوانند. (نگاه کنید به روزنامهی آقای شریعتمداری که مصداق، اصولگرایی افراطی است).
نیز باید باور داشته باشیم که دموکراسی با همهی مزایا و فوایدش، سوراخهای زیادی دارد و شاید دست بلند بتوان به قول آقای دکتر تقوی، استاد علوم سیاسی دانشگاه فردوسی متمسک شد که میگفت: عجالتا در میان تئوریهای سیاسی امروز و در بین حکومتهای جاری و ساری در کشورهای معاصر، دموکراسی ارجحتر از بقیه است نه اینکه خوب و بهترین باشد، نه، بلکه به این خاطر که ما فعلا جایگزین مناسبتری برای این نوع حکومت نمیشناسیم و ناچاریم برای بقای اجتماعی، مبنای حکومت را نظر اکثریت بدانیم که اگر چنین نکنیم، هرج و مرج خواهیم داشت.
هر چند که باید از نظر دور نداشت که اگر چه که نظر اکثریت را محترم داشتن و حکومت را بر پایهی همین نظر، مستقر کردن، نتیجهاش ممکن است القاعده و داعش و طالبان و امثالهم باشد که چون در اقلیت بوده یا هستند و احساس حرمان سیاسی و عقیدتی کرده و حرفشان به جایی نرسیده و خناق سیاسی گرفتهاند، وقتی به قدرت دست یافته یا سلاحی به دست آوردهاند این عقدههای ناگشودهی فکری و سیاسی را به کشتار غیر همفکرانشان پیوند دادهاند.
پس نمیتوان عقاید دیگران را با معیار دموکراسی، ارزشگذاری کرد و چه بسا که ما مخالفان افکار آقای مصباح که به قول خودمان، دموکراتتر از آنطرفیها هستیم، باید در پارهای موارد از افکار و ایدههایمان گذشت کنیم و بر مبارزهی مدنی درازمدت برای اصلاح و تصحیح افکار و نظرات تأکید ورزیم و خوبیاش این است که ما اصولا دیدگاههای عقدهتکانی تروریستی نداریم به سبب سطح اندیشههایمان که اگر در اقلیت قرار بگیریم، تفنگ برداریم و آدمهایی را که مثل ما فکر نمیکنند بکشیم که اگر چنین کنیم، مثل داعشیم.
پس چه باید کرد؟ باید و نباید ندارد. اختلاف فکر و اندیشه تا جهان بوده و باشد هست و پایانی بر آن دیده نمیشود. و هیچ شاهد و استدلال خدشهناپذیری هم در دست نیست که همگان را به اقناع برساند که فلان دیدگاه عین حقیقت است و لاغیر و بهمان نظر، بطلان محض است. یا فلان رژیم حکومتی، بهترین روش سیاستمداری و مملکت داری است و فلان حکومت دینی که مثلا ما باشیم، یکی از بدترینها است.
به کدام استدلال و برهان تاریخی، اثبات شده که جکومتهای مبتنی بر دین، مردم را به بهشت موعود بردهاند یا به کدام دلیل و منطق و شاهد تاریخی مکشوف گردیده که حکومتهای سکولار، آدمیان را به سعادت رساندهاند؟
بر ماست که بجوییم راههای مشترک افکار و ایدهها را و آرامتر و مهربانتر با یکدیگر زیست کنیم که راه صلاح و رهایی اجتماعات بشری از قید ستم و بیعدالتی، فعلا در دسترس نیست و هیچ مرام و عقیدهای در دنیا نیست که به عنوان داروی درمان این ابودردای جهانی، مرهم شفای عاجل آدمیزاد از بیماریهای نژاد داروینیاش شود.