نویسنده: داوود زارع
داوود زارع؛ پژوهشگر حوزه اجتماعی
مقولهی «نیازهای بشر» ، مبحثی مهم در میان مباحث روانشناختی است که تمرکز بسیاری از دانشمندان فعال در حوزه علوم رفتاری را به خود معطوف ساخته است .
نیازهای انسان درواقع نیروی انگیزانندهی حیات اوست که رفتارها و کنشهایش را شکل و جهت میدهد و ماهیت و محتوای آنچه در طول زندگی از وی برمیزند ارتباطی مستقیم و بلا واسطه با جنس احتیاجات و نحوه و میزان ارضا کردن آنها دارد.
در میان نظریهپردازان این عرصه، « آبراهام مازلو » در کتاب « انگیزه و شخصیت » خود به سال ۱۹۴۳، توانست گامی مؤثر در جهت تبیین و تشریح سلسله نیازهای انسان بردارد .
وی در « هرم » معروف خود نیازهای بشری را در پنج طبقه دستهبندی نموده و در قالب آن به تفسیر و تأثیرشان در زندگی افراد پرداخت .
« نیازهای فیزیولوژیک »،« نیاز به امنیت »،« نیاز به تعاملات اجتماعی و عاطفی»،«نیاز به احترام» و در نهایت «نیاز به خودشکوفایی» درجات و مراتب سلسله نیازهای انسان را تشکیل میداد.
وی ذیل این تقسیمبندی اظهار داشت، نیازها در طبقات پایینتر هرم، اساسیتر، بنیادیتر، قدرتمندتر و برای بقای فرد اولیٰ ترو مهمتر هستند و هرچه به سمت طبقات بالاتر پیش میرویم ماهیت نیازها از نوع جسمانی به سمت نیازهای روانی و متعالیتر پیش میرود.
نکتهی حائز اهمیتی که مازلو ضمن این توصیفش از نیازهای انسانی اظهار داشت آن بود که ارتقا ماهوی نیازها از درجات پَست و حیوانی بهمراتب متعالی و انسانی تنها زمانی حاصل و میسر میگردد که احتیاجات فرد در طبقات پایین در حد مطلوبی مرتفع شده باشند.
جهت روشنتر شدن این موضوع میتوان نیاز به «نوشیدن» در طبقهی نیازهای فیزیولوژیک را مثال زد. هر انسان هنگامیکه ۳/۰ از حجم آب بدنش را ازدستداده باشد نیاز «تشنگی» اش پدیدار میگردد و این نیاز مادامیکه او با نوشیدن به مقدار کافی وضعیت جسمانیاش را مجدداً به حالت ثبوت و یا اصطلاحاً تعادل حیاتی (Homestasis) بازنگرداند ادامه خواهد داشت. پسازآنکه آب ازدسترفته به میزان مطلوبی جایگزین شد مغز از طریق سیستم بازخورد منفی (Negative Feedback) و با مخابره پیام رفعِ نیاز، فرد را از ادامهی نوشیدن بازمیدارد. بدین منوال تا زمانی که نیاز به نوشیدن ارضا نگردد تمام توجه و تقلای فرد حول همین محور متمرکز است و لذا نیازهای طبقات بالاتر برای او بیمعناست و موضوعیتی ندارد. البته وجود چنین مکانیسمها و فرایندهایی لازمهی بقا و زنده ماندن نوع بشر است و بدون آنها حیات امکانپذیر نمیباشد.
حال و با این توضیحات به روشنی میتوان پی برد از منظر روانشناختی چرا و چگونه در افراد جوامع جهان سوم تمایل و تقلا در جهت پرداختن به «خود» و شکوفایی استعدادهای بالقوه و رشد و پیشرفت فردی و اجتماعی سطحی تا این حد نازل دارند.
مطابق نظریه «خودمختاری» ( Self-determination theory) افراد ذاتاً از گرایش به ابراز کردنِ توانمندیها و به کار بردن استعدادها، قابلیتها و دستوپنجه درانداختن با چالشها برخوردارند اما مادام که نیازها و حوائج دست پایینتر که اساسیتر و قدرتمندتر هستند در سطح مناسب و مطلوبی مرتفع نگردیده و تنش حاصل از برهم خوردن تعادل حیاتی در فرد برطرف نشده باشد آن دسته از تمایلات متعالیِ مرتبط با رشد و خودشکوفایی، برای آنها محلی از اعراب ندارد و در افق فکری و چشمانداز ذهنیاش پدیدار نخواهند شد.
بدین گونه است که جوامعی با سطح پایین معیشت و زندگی اقتصادی چندان درک بایسته و شایستهای از درجات بالاتر معرفتی ندارند و تصویر و تصورشان از ارزشهایی چون حرمت نفس، عزتنفس، صداقت، نوعدوستی و نیز مقولههایی مانند هنر، شعر و ادبیات تحت تأثیر مشکلات و صعوبتهای اقتصادی، اجتماعی و در نازلترین سطح قرار دارد.