حافظ موسوی را ندیده‌ام
حافظ موسوی را ندیده‌ام
یادداشتی خاص ذیل یک پیشنهاد ساده و صریح

مسعود اصغرنژادبلوچی

**

در دوران اخیر رویکرد مُجاز ِمجازی‌سازی و به‌نوعی معادل گرایی، در بازخوانی استعاره‌های عامه تا بدان جا پیش رفته است که بسیاری را دچار نوعی توهم دریافت و درک نموده است و در این‌ باره بسیار تلاش‌ها شده تا متونی مثلاً خاص را که متعلق به اشخاصی همچون احمد شاملو یا حسین پناهی و دیگران نیست را از صفحه‌های مجازی حذف نمایند. خطاب من به ارسال‌کنندگان این‌گونه مطالب نیست، بلکه به اولین نویسنده این‌گونه مطالب است که برای خود آن‌قدر ارزش قائل نیست که حرف و نوشته‌ی خود را ذیل نام خود نشر دهد و برای درستی یا هر چیز دیگر نام‌های بزرگان را مخدوش می‌سازد.

دستاوردهای مهم علمی و فرهنگی روزگار ما چه سنخیتی با روزگار گذشته دارد و داشته است و در مورد مدارس نظامیه آن زمان و اثرات آن از نظام الملک علمی و ترویج ایرانشهر تا تمرکزگرایی دینی و سیاسی که دو بال پیشبرد جامعه هستند که باید دانست برسیم تا به زبان ِشعر که به ‌هر حال بخش عظیمی از سرمایه فرهنگی و گنجینه‌ی ِ محتوایی- تاریخی ما را شامل می‌شود.

دراین‌باره و در حدود درک محتوای زنجیره‌ای باید دانسته شود اگر در یک‌زبان و در زمان‌های مختلف گسست ادبی و نمود شاعر برجسته یا موفق کم‌رنگ شود حتماً در نحو و نحوه‌ی اصلی آن زبان چالش ویروسی رسوخ نموده است.

اگر تاریخ شفاهی را مورد بازنگری دقیق‌تر قرار دهیم به نمودهای تاریخی بیشتری دست پیدا می‌کنیم. این یادداشت در حاشیه مجموعه شاعران بعد نیما که اولین شاعر که بدان پرداخته‌شده است البته با حفظ و رعایت آداب‌دانی از محمد حقوقی تا فیض شریفی… هرچند احتمال می‌رود این مجموعه توسط ناشری متفاوت روانه بازار گردد مروری است بر اشعار حافظ موسوی به نگارش در آمده است.

اما موضوع اول از یاد نرود، اشخاصی که برای اثبات محتوایی نوشته‌های خود متکی به اسامی بلندآوازه هستند، ابتدا به ‌ساکن خود را باور ندارند و در مرحله بعد به حرف خود اعتقادی ندارند؛ چرا که اگر جز این بود حرف و نوشته و شعر خود را با صدای بلند و ذیل نام خود منتشر می‌ساختند و شاید کسی همین مطلب را بخواند و بگوید که من مطلب را درست نگرفته‌ام. ولی لااقل بگویم که مشخصاً می‌دانم چه دارم می‌نویسم در این یادداشت.

ذیل اندیشه‌های بزرگان از دوران گذشته تاکنون یک بازخورد فرهنگی برای ارتقاء فرهنگ ذیل موضوع جنگاوری و جدال سازی وجود دارد که نمی‌گذارد راه و طریق ادبیات گشوده شد و درست و غلط در آن راه قرار بگیرند.

در حین نوشتن کتاب مروری بر اشعار حافظ موسوی، با اینکه تاکنون ایشان را از نزدیک ندیده‌ام و شاید شناخت درستی از شخصیت ایشان نداشته باشم. آن چه به ذهن و زبان جاری شده است طی چند تماس تلفنی و بازخوانی آثارشعری و شرحی ایشان است با این حال در این فاصله این کنکاش و کار اتفاق‌هایی رخ داد که به نظر برای جذاب نگه‌داشتن مطلب بعد از چاپ کتاب می‌توانید بخوانید. در همین راستا در حال خوانش گفت‌وگوهای تاریخ ادبیات شفاهی بودم که به نظرم رسید با ایشان شروع کنم به مصاحبه. با ایشان مجدد تماس گرفتم مثل همیشه مهربان؛ و در پاسخ به درخواست من، ضمن رفتاری بزرگوارانه‌، گفتند کتابی به نام «فرهنگ مدارا» که مجموعه منتخب مقالات ایشان هست را مطالعه کنم؛ و چنین کردم…بعد از کتاب «پانوشت» و فرهنگ مدارا بیشتر بر آن شدم که با ایشان گفت گو انجام بدهم.

حافظ موسوی از نظر جهان شعری ادامه ی تکامل‌یافته‌ی نوعی جریان ادبی است که لازم است درباره آن بیشتر کار و تأمل شود. اشعار ایشان نوعی تلاش محتوای در خود دارد که به شرح جزئیات آن در کتاب مروری بر اشعارش نقل نموده‌ام؛ اما این سند تاریخی از لحاظ درخواست کار گفت‌وگو برایم بسیار حائز اهمیت است.

شعر حافظ موسوی در سطرها و صداهای مردم امروز وجود دارد و به نظرم باید بیاموزیم که انتساب اثر به بزرگان از کسی بزرگ نمی‌سازد. این رفتارهای شاعرانه است که یک شاعر را در جهان شاعری تثبیت می‌کند و شرنگ شعرش را پر رنگ و درنگ به منصه ظهور می‌رساند. این یادداشت آغازی است که ذیل درخواست گفت‌وگو می‌تواند زین پس در صورت پذیرش درباره شعر امروز ادامه داشته باشد.

در نظر داشته باشید که ماندگاری اندیشه در ذهن بشر به واسطه خیلی از اشخاص اثر گذار نشان داده آزمون درست را جز در کلاس زمان نمی توان ارائه نمود و نمره قبولی را نیز همان معلم سر کلاس زندگی به آدم در جای دیگری نمی دهند.

از نگاه‌های تحلیلی و تحمیلی تا فعالین صادق به کناره رفته از علم و ادب که در انزوای اندیشه خود عرصه تفکرات جهانی را از دور تماشا می‌کنند همیشه‌ای گونه است که عده‌ای یک جای تاریخ را نشانه‌گذاری می‌کنند تا هر آن‌چه به دست می‌آورند را با همان نقطه مورد سنجش قرار بدهند. بنده معتقدم که این موارد در طول تاریخ بیشتر نمود دارد و نمود پیدا می کند.

اگر کسی از دیگری به نیکی یاد کند، آن خیر و نیکی، به وی بازمی‌گردد. این بدان مانَد که کسى اطراف خانهٔ خود گلزار برپا کند. پس هر بار نظر کند، گل و گلزار بیند و دائماً در بهشت باشد؛ و چون از یکی بد گفت، آن‌کس در نظر او مبغوض شد و چون از او یاد کند و خیال او پیش آید، چنان است که مار یا کژدم یا خار و خاشاک در نظر او آید! پس اکنون که می‌توانی در باغ و گلزار باشى چرا در میان خارستان و مارستان مى‌گَردى؟!  همه را دوست بدار تا همیشه در گُلزار و گلستان باشى. (فیه مافیه مولانا)

یا به قول نیما یوشیج در شعر عقوبت که اخوان نیز این شعر کوتاه را دوست می‌داشت:

چو بی‌هنگام می‌خواند آن خروسک

گرفتش کدخدای ده، شبانه،

برون از خانه‌اش، در لانه‌ای کرد

که وقتی داشت از لانه نشانه.

در آن ویرانه می‌خواند او که ناگاه

درآمد روبَه و بُردش ز لانه …

چه بسیار از عقوبت‌های افزون

که گشتش لغزشِ خُردی بهانه!

۱۳۰۸ نیما یوشیج

  • نویسنده : مسعود اصغرنژادبلوچی
  • منبع خبر : خاتون شرق