فاطمه قاسمی
این پرستار بازنشسته صحبتش را این چنین شروع می کند به صورت داوطلبانه به جبهه جنگ رفتم و با توجه به تخصص ام مرا به خط مقدم جبهه نفرستادند و به عنوان پزشکیار در کمپ مجروحان فرودگاه اهواز به مداوای رزمندگان زخمی مشغول شدم.
هر روز مجروحین زیادی را به کمپ می آوردند اما تعداد مجروحان روز عملیات آنقدر زیاد می شد که مجموعه کادر درمان گاهی تا ۴۸ساعت قادر به استراحت نبودیم. عصر یک روز زمستانی تعدادی مجروح به کمپ آوردند مجروحانی که خون از پیکرشان نمی آمد لیکن از شدت درد روی زمین غلت میزدند صورت و بدنشان تاول زده و آثار سوختگی شدید مشهود بود چشمانشان کاملا بسته و کلمه سوختم سوختم را تکرار می کردند می خواستم برای تسکین دردشان مانند دیگر مجروحان جنگی که زخمی و قطع عضو می شدند به آنها هم مورفین و یا ترامادول تزریق کنم که پزشک کمپ گفت این رزمندگان شیمیایی شدند نباید مسکن به آنها تزریق کنید. متاسفانه امکاناتی برای تسکین دردشان نیست، اگر می خواهید کمک کنید چشمایهشان را باز و قطره چشمی بریزید یا اینکه منتظر بمانید تا هلیکوپتر بیاید و مجروحان را به اهواز،اندیمشک و یا تهران ببرد.
مهدیار ادامه داد مشاهده درد کشیدن مجروحان از تحمل ام خارج بود. به سختی چشمان مجروحان جنگی را باز می کردم و چند قطره در آن دارو می چکاندم. دو بار دیگر نیز این اتفاق تکرار شد و من هم تا انتقال مجروحان شیمیایی به شهر با مشقت بسیار پلک چشمانشان را از هم باز کرده و قطره می ریختم بعد از آخرین باری که مجروحان شیمیایی را به کمپ آورده بودند، وضع جسمی و روحی ام خیلی خراب شد.
حالم خوب نبود بی قراری و بی خوابی عجیبی داشتم و به توصیه پزشک کمپ به نیشابور برگشتم و نزد پزشک متخصص رفتم. پزشک پس از معاینه گفت این ها عوارض بیدار خوابی و کار زیاد در کمپ مجروحان است دارو تجویز کرد و تاکید که استراحت کافی داشته باشم.
با مصرف دارو بی قراری هایم کمتر شد وضع جسمی و روحی ام بهبود یافت همه عوارضی که داشتم از بین رفت به سرکارم برگشتم و فقط گاه گاهی سرگیجه به سراغم می آمد. این پرستار بازنشسته شبکه بهداشت و درمان در ادامه گفت۲۰سال بعد سرگیجه های گاه و بیگاه ام افزایش یافت شدت سرگیجه ها به حدی زیاد بود که نمی توانستم قدم از قدم بردارم به پزشک مراجعه کردم بعد از انجام آزمایش خون پزشکان در نتیجه آزمایش خونم متوجه وضعیت غیر عادی شدند.
میزان گلبول های سفید خونم افزایش غیر قابل توجیهی داشت و میزان پلاکت خونم به یک سوم میزان نرمال تقلیل یافته بود و تفسیر آزمایشم نشانه ابتلایم به نوعی سرطان خون را می داد.
جهت درمان به تهران رفتم در تهران پزشک انکولوژیست با مشاهده نتیجه آزمایش خونم گفت: عوارض و نوع بیماری شما مشابه مجروحان شیمیایی با گاز خردل است باشنیدن نام خردل خاطرات ۲۰سال قبل در ذهنم زنده شد.
پزشک پس از شنیدن شرح حالم گفت: تشخیصم درست بود شما به نوعی سرطان خون مزمن مبتلا هستید که ناشی از عوارض گاز خردل است. این بیماری سیستم ایمنی بدنتان را کاهش می دهد بنابراین شما باید هر سال چند دوره شیمی درمانی کرده و مراقب سلامتی تان باشید، زیرا اگر به بیماری دیگری مبتلا شوید درمانتان بسیار دشوار است دکتر برایم توضیح داد ۲۰سال قبل باید از تماس نزدیک با مجروحان شیمیایی پرهیز و در صورت لزوم باید از ماسک استفاده می کردم.
با رای کمیسیون پزشکی به بنیاد جانبازان معرفی شدم متاسفانه بنیاد به دلیل عدم حضورم در خط مقدم جبهه مرا لایق اخذ درجه جانبازی ندانست از نظر بنیاد رزمنده ای جانباز است که در خط مقدم جبهه جنگ آسیب جسمی یا روحی دیده باشد.
مایوس از عملکرد بنیاد جانبازان دوباره به کمیسیون پزشکی مراجعه کردم و توضیح خواستم که اگر بیماری ام ناشی از عوارض گاز خردل است چرا جانباز محسوب نمی شوم؟
وگر نه بیماری ام ناشی از چه عواملی است؟
مهدیار در پایان گفت در این روزهای کرونا که مردم سعی می کنند در خانه هایشان قرنطینه باشند و یا برای کارهای ضروری بیرون بروند بنده با ۶۰سال سن به دلیل حقوق اندک بازنشستگی بالاجبار باید دو شیفت صبح و عصر در درمانگاه فرهنگیان و درمانگاه شهرداری آن هم با جسمی بیمار و سیستم ایمنی بسیار پایین خدمت کنم.
او ادامه داد منتی به کسی ندارم! چرا که با خدا معامله کرده ام و عوارض طاقت فرسای بیماری ام را با شکیبایی تحمل می کنم دردو رنج چند دوره شیمی درمانی، در سال را به جان می خرم .
اما این عدالت نیست که چون در خط مقدم جبهه شیمیایی نشدم بنیاد جانبازان مرا جانباز ندانند. اگر جانباز محسوب می شدم قطعا درآمدم افزایش می یافت و مجبور نبودم برای تامین مخارج سنگین زندگی هر روز با استرس در محل کارم حاضر شوم. چه کسی جوابگوی حضور با استرسم در این روزهای تلخ کرونایی است ؟