گفت و گو از: مسعود اصغرنژادبلوچی
زبان شعر چه جایگاهی برای انسان امروز دارد؟
شعر رقص هنرمندانهی واژههاست. پرواز خیال در آسمان اندیشههای ناب. شعر بستری برای ظهور عاطفه در قالب کلام است.آنچه از گذشته تاکنون بوده پیوندی ناگسستنی است میان آدمی و هنر در سطوح مختلف که در طول تاریخ و در سرزمینهای مختلف، شعر بخش اعظمی از این رسالت را بر دوش کشیده است.بیشک آنچه امروز بدان شعر میگوییم با تعاریف گذشتگان متفاوت است ولی کارکرد و تأثیر و تأثر همان است. درک این ماجرا میتواند به فهم و توقع درست ما از شعر بیانجامد. در روزگار کمرمق شعر امروز شناخت شاعر از نقاط ضعف و قوت شعرش با روشهای علمی و نقد عاری از حب و بغضهای مرسوم و برقراری پیوند آگاهانه با ادبیات کهن و خوانش و تحقیق در باب آثار ماندگار جهان و کشف راز مانایی آن آثار بسیار بیشتر از تولید انبوه شعر و نشستهای غیرمفید و پرحاشیه و ژستهای روشنفکری و شعارهای جهانوطنی میتواند در تعالی و برون داد شعر و شاعر معاصر این مرزوبوم مؤثر باشد.درمجموع؛ شاعران خالق نیستند کشف میکنند. آنها آمدهاند که جهان جای زیباتری باشد. این جایگاه برای شعر جایگاه والایی است.
بحران مخاطب در شعر امروز معلول چه اتفاقها و رفتارهایی است؟
در سرزمینی زندگی میکنیم که مردمانش خریداران و تولیدکنندگان همیشگی هنر و ادبیات بوده و هستند شیفتگی مردم ایران به شعر و شاعری تا حدی است که در سراسر دنیا این مردم به مردمی شعر دوست و شاعرپیشه نامی شدهاند. از یک خانهدار ساده و کارمند معمولی تا راننده و کارگر و دانشگاهی و بازرگان و هنرمند و همه و همه در کشور ما هوادار شعر و شاعری و مصرفکنندهِ همیشگی شعرند.
بنابراین ما در هنر و ادبیات با کمّیت مخاطب مشکلی نداریم اما کیفیت مخاطبان در ادوار مختلف بر مبنای اوضاع اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی همواره در نوسان بوده است پس ریشهیابی این امور میتواند ما را به پاسخ این سؤال نزدیک کند که چرا در این روزگار با بحران مخاطب مشتاق و حرفهای ادبیات مواجه هستیم؟ اگر شعر را یک کالا در نظر بگیریم که هست امروزه نظم و تعادل میان عرضه و تقاضا برهمخورده است هم به لحاظ کیفی وهم کمی.
سطح توقع مخاطب به دلایل اجتماعی و اقتصادی از لایههای هنری به لایههای مطالباتی و اعتراضی و احساسات رقیق تغیر مسیر داده است از آنسوی دیگر هم بسیاری از شاعران امروز، نگران از دست دادن همین مخاطبان عمومی هستند و دغدغهِ حفظ چنین مخاطبانی، روزبهروز، بخش مهمی از شعر ما را از نظر عنصر اساسی، یعنی عنصر هنری ضعیف میکند.
ضعف در شناخت منابع ادبی کهن و عدم تلاش برای دریافت راز جاودانگی و محبوبیت آثار غنی گذشتگان از یکسو و اشتیاق برخی از شاعران جوان ما با هیجانهای مهار نشده به نوجویی و نوآوری در شعر امروز ایران تا به حدی که آنها را به پیروی و تقلید سادهانگارانهی نظریههای نوین ادبی غرب واداشته از سوی دیگر نوعی لجامگسیختگی در فضای شعر ایجاد کرده است که به سردرگمی مخاطبان در انتخاب شعر خوب و تهیدستی شاعران از کالایی قابلعرضه و ماندگار منجر شده است.این فضا فضایی است که در آن نه تنها بحران مخاطب هنر وجود دارد بلکه بحران در عرضهی هنر ناب را نیز شامل میشود و این دو بیشک باهم رابطهی علّی و معلولی دارند.
چرا شعر امروز دچار دستهبندیهای بیمورد ذیل جشنوارها و جایزهها میشود؟
در پاسخ به این پرسش ابتدا باید دورنمایی از دستاورد سالها برگزاری جشنوارهها را مرور کرد و به رسالت جشنوارهها واقف شد.
آیا جشنوارههایی که در کشور ما برگزارشدهاند در فضای یک رقابت سالم در پی کشف استعدادهای تازه و هنرمندانه بودهاند؟
آیا داوران جشنوارهها همان شاخصان هنری و ادبی جامعهی امروز بودهاند که نظرشان ملاک و معیار برتری آثار برگزیده باشد؟
آیا خروجی جشنوارهها برگی به برگهای ماندگار تاریخ ادبیات ایرانزمین افزوده است؟
آیا فضای حاکم بر جشنوارهها فضای دوستی و اخلاق و هنراست و رقابتها و حسادتها و به رخ کشیدنهای بیبنیاد در آنها جایی ندارد؟
اگر پاسخ این پرسشها مثبت باشد هیچ ایرادی ندارد که شعر خوب را در دستهبندیهای جشنوارهای بپذیریم در غیر این صورت وای به حال شعر اگر بخواهد با ویترین جشنواره به فروش برسد!
اما درمجموع جان شاعر باید به نفس شعر بند باشد نه به نبض جشنواره و جشنوارهها بیشک باید رونقشان را از شعر ناب بگیرند نه از جایزههایی که تقسیم میکنند.
ظرفیت غزل امروز بعد از شهریار و سایه و منزوی و بهمنی به چه دلیل دچار قهقرا گردیده است؟
در دو بعد میتوان این مسأله را بررسی کرد یکی به لحاظ محتوایی و دیگر از جنبهی فرمیک و ساختاری. هرچند در عمل، این دو از هم تفکیکناپذیرند شعرهای موفق و پیشرو دهههای اخیر، از موضوعها و مفاهیم مجرد و عام، مثل سعادت و تیرهبختی یا عشق و مرگ نجات یافت؛ و خلاف سنت کهن شعر فارسی، کوشید بدون بهرهگیری از این واسطههای ذهنی و ادبی، با رویکرد به پدیدههای عینی و ملموس زندگی شهری امروز، به شعری متفاوت برسد
تحولات دنیای معاصر، حاکمیت بیرقیب ارتباطات، کامپیوتر، اینترنت و ماهواره، شکستن بسیاری قطعیتها و… ما را وادار میکند که بهگونهای دیگر بیندیشیم، بهگونهای دیگر ببینیم و بهگونهای دیگر بگوییم و این کاملاً طبیعی است
اما شعر این دوران بهشدت بیشتری الگوهای ساختاری و زیباشناختی شعر فارسی را عوض کرد و تغییر داد. اگر تا همین یکی دو دههی پیش، فرم هندسی بسته و زبان بهغایت ادبی و فخیم و شیوا امتیازی برای شعر شمرده میشد در شعر امروز با این الگوها بعید به نظر میرسید شاعر بتواند بههم ریختگی زندگی، فکری و حتی حسی و عاطفی خودش را بیان کند… تا اینجای مسأله جای هیچ شکایتی نیست اما شگردهای شعری تازه و بدیعی که این سالها در کار شاعران به وجود آمد علاوه بر گوناگونی، از چنان بدعتی برخوردار شد که سالها وقت میبرد تا منتقدان ادبی ما بتوانند آن را شناسایی و دستهبندی کنند و مردم ما بتوانند با آن ارتباط منسجم برقرار نمایند این گذار سریع و شتابزده از سنت به مدرنیته و از آن به فضای ناشناختهی پستمدرن که تا حدی خاصیت جامعهی امروز بود نتوانست در هنر و بهویژه در شعر موفقیت چشمگیری کسب کند و در عمق به حرکتی اثرگذار بدل شود تا جایی که ذات شعر در این کشمکش دستخوش دگرگونی شد. بهعبارتدیگر بعد از بزرگانی که نام بردید همانقدر که شاعران مان درپی چگونه گفتن رفتند از چه گفتن فاصله گرفتند.
شرارههای شوق در غزلهای شما بسیار ستودنی است چرا شعر امروز در خودش به تکرار رسیده و اینگونه آثار کمتر قابلرؤیت است؟
جایی خواندم که:
شاعر آن است که در وقت تولد شاعر باشد، بهزور علم و تتبع نمیتوان شعر گفت تقلید الفاظ و اصطلاحات بزرگان و دزدیدن مفردات و مضامین مختلف مردم و باهم ترکیب کردن کار زشت و نالایقی است و نمیشود نام آن را شعر گذاشت.
کسی که طبع ندارد، کسی که از کودکی شاعر نیست، کسی که اخلاق او از مردم عصرش عالیتر و بزرگوارتر نیست و بالاخره کسی که هیجان و حسی رقیق و عاطفهای تکاندهنده ندارد، آنکس نمیتواند شاعر باشد، ولو مثل … صد هزار شعر بگوید و یا مثل … چند کتاب از خود به یادگار بگذارد…”
این جملات از سالهای دور در ذهن من نقش بست و الگویی شد تا ضمن رجوع به سرخوشیهای کودکی و نوجوانی با واکاوی خویشتن ِهمیشه عاشق خویش معیار شعر و شاعری خود را بر مبنای ذات شاعرانه بنا بگذارم نه بر ستون دانش عروضی یا فهم مختصری که از ادبیات دارم.
آنچه از لابهلای شعر هر شاعر کشف میشود چیزی جز خود او نیست و آن «خود» اگر به غنا و استحکام فکری و عاطفی رسیده باشد و اندوختهای از رنجها و آلام بشری و عشقها و لذتهای انسانی در وجودش تهنشین شده باشد شعرش بیشک نه تکراری که ناب و شنیدی خواهد بود.
بهزعم بنده شعر تکراری امروز ماحصل شاعران تکراری است. کشف ِ «منِ شاعرانه» برای هر شاعر بزرگترین دستاورد هنری او میتواند باشد منی که تشخص هویتی یک هنرمند است و باید سرچشمهی زلال اندیشه و عاطفهی شخصی او باشد.
چنانچه شاعر این هویت شخصی را کشف نکند بیآنکه بداند و بخواهد هر شعری که تولید کند در واقع بازتولیدی ناشیانه از شعر شاعرانی دیگر خواهد بود.
به نظر شما شعر سپید یا غزل میتواند معیار ارزشی برای فاصلهگذاریها باشد؟ یعنی آنکسی که غزل میگوید برتری دارد به شاعر سپید سرا؟
به نظر بنده در دنیای شعر که بر اساس دنیای انسان ساختهوپرداخته میشود مفاهیم تا آخر دنیا تکراری و البته نسبی است؛ بنابراین وظیفهی شاعر افزودن مفاهیم نیست کشف تازهی مفاهیم تکراری با نگاهی نو و شخصی است.هرچند نگاه نو قالب نو میطلبد اما بیان مضامین ناب انسانی قالب نمیشناسد بنابراین به عقیدهی من در حوزهی شعر آنچه مهم است نگرش نو به مفاهیم و کشف ناشناختههاست که در هر قالبی میتواند به زیبایی و هنرمندی تصویر شود.
مرزبندیهای ساختاری گاهی باعث ایجاد شکافهای شخصی میان شاعران میشود و این با رسالت یکپارچهی هنرمندان برای رسیدن و رساندن به جهانی والا در تعارض است. اگر شعر شاعر اثرانگشت او باشد اینکه این اثرانگشت با چه رنگ جوهری بر کاغذ نقش ببندد خیلی مهم نیست مهم تشخص و هویت و اصالت آن اثر است. بیشک هر قالبی طرفداران خاص خودش را دارد اما اینکه ما بهعنوان شاعر کدام قالب را برمیگزینیم طرفداری «ما» از آن قالب را میرساند وگرنه بیرون از سلیقهی ما شعر با شمایل متنوع خود به راه خودش ادامه خواهد داد.
هرچند امروزه تعصبات و جانبداریهای کورکورانهای از جریاناتی خاص در شعر دیده میشود اما بهواقع هیچ جریان و قالب نوینی جدا از مفاهیم و مضامین متعالی و انسانی هرگز نمیتواند جهان را درنوردد. اینکه ما همهی شاخصها و معیارهای گذشته را به هم بریزیم و هر کس هر گونهای که میخواهد سخن بگوید ادبیات ما را به کجا میرساند؟! آشناییزدایی چیست؟ اینکه ما هر چیز آشنا را باید در هم بشکنیم و برای ساخت الگوهای تازه الگوهای پیشین را از رده خارج نامگذاری کنیم؟
برخی از نظریههای نوین ادبی هم که میگویند: «معنا را بیرون بریزید و شعر را از دست معنا نجات دهید.» خب بسیاری از منتقدان امروز هم که از ترس اتهام سنتی بودن جرأت انتقاد و ایراد ازاینگونه سرودههایی که خود را پیشرو میخوانند، ندارند. صنعت نشر هم که با بیدروپیکری خود معیار شناخت سره از ناسره را برای مخاطبان بههمریخته است… عجب میدان مناسبی است برای تاختن و جولان دادن! در این فضا میشود بهراحتی شاعر شد میتوان وارد این میدان شد هر هذیانی را به اسم شعر عرضه کرد و هر کس هم نفهمید به او برچسب سنتی بودن زد که: <فلانی! ذهن شما عادت به سنت دارد و دریافت اینگونه اشعار نیازمند سواد روشنفکری است که تو فعلاً به آن دست نیافتی! خب تکلیف مخاطب امروز که هنوز بین سنت و مدرنیته دستوپا میزند چیست؟ به او خواهیم گفت مهم نیست که تو نمیفهمی ما برای آیندهی فرزندانت شعر سرودهایم؟! یا شعر ما این قدرت را دارد که یقهی او وزندگیاش را بچسبد و به دنیای پستمدرن پرتابش کند؟ شاید هم در این خلاف جهت آب شناکردنِ عدهای اصلاً دغدغه و فهم مخاطب مهم نباشد! چیزی که مهم است نامآور شدن آنهاست! بههرحال در پاسخ به سؤال شما همین نکته بس که مشکل امروز ما در شعر برتری قالب غزل یا سپید نیست مشکل تناقضات و توهماتی است که در وجود خودمان ایجادشده که برای ماندگار شدن گاهی سادهترین راه را برگزینیم و به آن پیشرو بگوییم خواه در غزل خواه در سپید.
- نویسنده : مسعود اصغرنژادبلوچی
- منبع خبر : خاتون شرق