پادشاه سفرنامهنویس در خراسان
به قلم حسین صومعه / ناصرالدینشاه (۱۲۶۴-۱۳۱۳هـ.ق/ ۱۲۲۷-۱۲۷۵هـ.ش)، دو بار به خراسان سفر کرد. نخستین سفرش در سال ۱۲۸۴ق و دومین در سال ۱۳۰۰ق به انجام رسید.(۴) از سفر دوم، چهار سفرنامه در دست است: «روزنامه اردوی همایون» نگارش صنیعالدوله، «روزنامه سفر خراسان» نگارش میرزا قهرمان امین لشگر، بخشی از «روزنامه خاطرات» صنیعالدوله و «سفرنامه خراسان» نگارش ناصرالدینشاه.(۵) در نوشتار پیش روی، به چهارمین سفرنامه که نوشته شخص شاه است، پرداختهایم. متن «سفرنامه خراسان» در سال ۱۳۰۶ق به خوشنویسیِ میرزا محمدرضا کلهر و به کوشش محمدحسنخان اعتمادالسلطنه؛ به شیوه چاپ سنگی، در دارالطباعه خاصه دولتی منتشر شد(۶) و در روزگار ما در سال ۱۳۶۱به کوشش انتشارات بابک، به شیوه افست، دوباره جامه نشر پوشید.
این سفر در ۵ شعبان ۱۳۰۰ق/ ۲۱ خرداد ۱۲۶۲ش با حرکت کاروان شاهی از شمسالعماره (کاخ شاهنشاهی تهران) آغاز شده و در ۸ ذیحجه/ ۱۸ مهر همین سال، با بازگشت کاروان به تهران، به سرانجام خود رسید.(۷) با این پیشینه؛ شاه قاجار در سال ۱۲۶۲شمسی/۱۳۰۰ق، سفری تابستانی را به سرزمین خورشید آزموده؛ و دیدهها، شنیدهها و دریافتههایش را از این سفر ۱۲۰روزه، به رشته نگارش درآورده است.
نیشـابور از دریچه سفرنامه شاه قاجار
ناصرالدینشاه، در غروبگاه سوم ذیقعده ۱۳۰ق/ چهاردهم شهریور ۱۲۶۲ش به سراپرده سلطنتی -که در دیزباد نیشابور گسترده شده بود- درآمد. او و ملازمانش تا نهم ذیقعده، یعنی زمانی ۹روزه را در پهنه نیشابور پیموده و در این مسیر، در نقاط «سر آب دیزباد»، «باغ باغشن»، «قدمگاه»، «باغ اماموردیخان»، «سر نهر عیشآباد»، «باغ حاجملاعلی فتحآباد»، «نهر گل آلودی در صحرا» و «بالادست روستای شوراب» توقف نمودند.(۸)
این سفرنوشت، افزون بر رویدادهای سفر؛ دادههای ارزندهای از شرح مسیر جاده تهران به خراسان دوره ناصری گرفته تا ویژگیهای اقلیمی و اجتماعی نواحی مسیر کاروان شاهی را در دسترس خواننده مینهد؛ دادههایی که میتواند در راستای بازشناسی جغرافیای تاریخی و تاریخ اجتماعی این مناطق، بهرهبرداری گردد. از همین دیدگاه؛ نوشتار شاه قاجار، هرچند کوتاه و اشارهوار، امّا آگاهیهایی به دست میدهد که در بازشناسی و بازسازی چهره نیشابورِ سپیدهدمان سده چهاردهم هجری سودمند تواند بود. همانا گفتارمان را با گذری بر این مایه، پی میگیریم و سپس با بازخوانی بخش نیشابور «سفرنامه خراسان» به فرجام خواهیم سپرد.
اینک؛ برداشتهایی از «سفرنامه خراسان»، در راستای بازشناسی چهره نیشابور دوره ناصری:
– اقلیم نیشابور:
ناصرالدینشاه، شاخصترین پدیده اقلیم نیشابور را چنین به پرهون نوشتار میآورد: «سلسله کوه بزرگ نیشابور {= بینالود امروزین(۹)} … کوهیست بسیار خوشمنظر و قشنگ؛ به الوان مختلف، از زرد و سرخ و کبود و بنفش؛ و در دامنه کوه و درّهها همه آبادی و اشجار و دهات بزرگ است. طرف دست چپ {-ِ مسیر جاده یا جبهه جنوبی دشت نیشابور}، تا چشم کار میکند جلگه و صحرای صاف بیپایانیست بسیار باروح؛ و دِه و آبادی، از دو طرف به قدریست که به حساب نمیآید.»(۱۰) در جایی دیگر مینویسد: «زمین و جلگه نیشابور، خیلی ارتفاع دارد و از طهران خیلی بلندتر است.»(۱۱) و از کیفیت خاک نیشابور میگوید: «زمین نیشابور، تمامش پوک و خاک نرم است. دیگر، زمین از برای زراعت و باغ، از این بهتر نمیشود. اگر تمام جلگه نیشابور را غربال کنند، یک سنگ پیدا نمیشود.»(۱۲)
شاه سفرنامهنگار، در چند جا به رودخانههایی که در کرانهای راهند، اشاره میکند؛ از آن جمله: «سرِ آبِ دیزآباد که به قدر دو سنگ آب دارد.»(۱۳)؛ «عیشآباد، توی درّه واقعست. رودخانه از توی درّه جاریست که در بهار، آبش خیلی طغیان دارد. حالا به قدر دَه سنگ، آب داشت. مشهور است به آب دبیر. آب صاف برنده خیلی خوبی دارد.»(۱۴) این «رودخانه دبیر» که از نزدیکی عیشآباد و میرآباد میگذرد، در نقشهها و منابع رسمی امروز، به نام «رودخانه فاروب رومان» شناساست(۱۵) و در گفتار نشابوریان امروز، به «رودخانه میرآباد» نامور است. در جایی از تاریخ الحاکم، سخن از وادی {= رودخانه}ای به نام «شغابد دبیر» است(۱۶) بررسی همخوانی «وادی شغابد دبیر» سده پنجم با «رودخانه دبیر» سده چهاردهم، بنیادگر پژوهشی دیگر در جغرافیای تاریخی نیشابور تواند بود.
همانا چه خوب است که نام «دبیر» -که نمایی از هویت فرهنگی ایرانی و نمودی از پشتوانه تاریخی فرهنگشهر خراسان است- برای نامیدن این رودخانه و خیابان کناری آن {جاده میرآباد}، در گفتارهای روزمره و نوشتارها و نامگذاریهای رسمی، باز-زِنده گردد.
باری؛ در گستره دشت نیشابور، سخن از آبها و نهرهاست و آنگاه که به پهنه غربی کهندیار و مرز سبزوار نزدیک میشود، دگرگونی اقلیم، نمودار میگردد: «در این راه، یعنی از شوراب الی سنگکلیدر -که آخر خاک نیشابور و اول خاک سبزوار است- آب، هیچ یافت نمیشود.»(۱۷)
از دیگر دادههای شایان در «سفرنامه خراسان»، یادکرد برخی گونههای گیاهی و جانوری دشت نیشابور است: «دیزآباد … کبک زیادی دارد.»(۱۸)؛ «صحراها علف شور و خارشتر زیاد داشت. از طیور: باقرقره و هوبره و چاخرک زیاد دیده شد»(۱۹)؛ «اطراف این صحرا آهوی زیاد دارد.»(۲۰) آری؛ چشم شاه، به ذخایر معدنی نیز هست: «سنگهای معدنی مختلف هم به انواع اقسام باید در این منزل {= شوریاب} یافت شود. سنگ پادزهری که خودمان دیدیم.»(۲۱)
– حکومت نیشابور:
در سه جای سفرنامه، نام حاکم نیشابور آمده: «در بین راه، موسیخان، آدم رکنالدوله -که حاکم نیشابور است- و اصلاً از افشار ارومی و پسر عموی محمدتقیخان حاجبالدوله است، به حضور رسید.»(۲۲) جای دیگر، آنجا که سخن از بازسازی خرابیهای قدمگاه است، شاه میگوید: «باید رکنالدوله بسازد»(۲۳) و جای دیگر، توقفگاه عیشآباد است که در آنجا «عرایض و نوشتجات رکنالدّوله و غیره به ملاحظه و عرض {-ِ شاه} رسید و احکام آنها صادر شد.»(۲۴) اما این «رکنالدوله»یِ حاکم نیشابور کیست؟
رکنالدوله لقب «علینقیمیرزا» فرزند بزرگ محمدتقیمیرزا {برادر ناصرالدینشاه قاجار} است. در سال ۱۲۹۹ق که پدر به حکومت خراسان و سیستان منصوب شد؛ پسر نیز به حکومت سبزوار و جوین گماشته شد.(۲۵) هرچند شماری از منابع، زمان انتصاب علینقیمیرزا را به حکومت نیشابور، سال ۱۳۰۱ق میدانند(۲۶) اما از نوشتار ناصرالدینشاه در «سفرنامه خراسان» چنین پیداست که وی در سال ۱۳۰۰، حاکم نیشابور بوده(۲۷) و یادداشتهای خاندان اسکوئیها {نگارش ۱۳۱۱ق} نیز گواه بر این است که: «در یوم شنبه چهاردهم شهر جمادیالاول ]۱۳۰۰ق[ بندگان حضرت ایالت کبری -روحی فداها- از ارض اقدس {= مشهد} به میاندشت {ناحیهای میان شاهرود و جاجرم} ]به[ سرکار نواب اشرف والا امیرزاده اعظم {رکنالدوله}، تلگراف فرموده بودند که حکومت سبزوار و نیشابور تبدیل شد. به این معنی که سرکار نواب مستطاب والا نیرالدوله، حاکم سبزوار؛ و سرکار نواب مستطاب والا امیرزاده اعظم، حکمران نیشابور باشد … سرکار نواب مستطاب والا امیرزاده اعظم {رکنالدوله} … یوم شنبه ۲۱ {جمادیالاول} حرکت نموده، به نیشابور تشریف بردند.»(۲۸) گفتنی است حضور ناصرالدینشاه در نیشابور، در ذیقعده ۱۳۰۰ و نزدیک به ششماه پس از انتصاب رکنالدوله به حکومت ولایت نیشابور بوده است.
– تقسیمات ولایت:
در جایی از «سفرنامه خراسان»، از بلوک درّود یادشده، چنین: «سر راه، دهی بود موسم به بغشین که جزو بلوک درّود و از مضافات نیشابور است.» و آبادیهای دهدانه، محمدآباد و موشان –که بر سر راه کاروان شاهی قرار داشتهاند- نیز در شمار توابع درّود آمده است.(۲۹) در «کتابچه نیشابور» -که چند سال پیش از نگارش سفرنامه خراسان، و درسال ۱۲۹۶ نگاشته شده- درّود و روستاهای یادشده، در زمره آبادیهای بلوک زبرخان است و این بلوک؛ قریههای درّود، قرابیک، قدمگاه، بینفروش، دولتآباد، سخدر، بغیش، محمدآباد، دانه، موشان، علیکوری، اردوی، بازهحیدره، دیزباد، چناران، بوتی، چشمهخاتون، گردنه، حاجیآباد و چندین مزرعه را در بر میگیرد.(۳۰) و این بلوک زبرخان، یکی از بلوکهای دوازدهگانه ولایت نیشابور دوره ناصری است که عبارتند از: «درب قاضی»، «زبرخان»، «اردوغش»، «عشقآباد»، «تحت جلگه»، «بار و دامنجان»، «بار معدن»، «ماروسک»، «طاغنکوه»، «ماذول»، «رِیوَند»، «اربقایی».(۳۱) قریه درّود در این زمان؛ سکونتگاه ۴۵۰ خانوار است که جمعیت ۱۰۵۴ نفری را در بر گرفته(۳۲) و پرجمعیتترین آبادی بلوک زبرخان است. شناسایی شاه قاجار از این منطقه، به نام «بلوک درّود» را میتوان نشان از بزرگی و اهمیت درّود در ولایت نیشابور این دوران دانست. به هر روی؛ شرحی که اعتمادالسلطنه در کتاب «مطلعالشمس» در سال ۱۳۰۰ق از بلوکات ولایت نیشابور به دست میدهد(۳۳)، بازگویی همان تقسیمات ۱۲گانهای است که در «کتابچه نیشابور» درّودی نیز آمده است.
جامعه و اقتصاد:
هرچند شاه سفرنگار ما در اوضاع اجتماعی و اقتصادی منطقه، چندان ژرفایی نمینماید اما نوشتار وی، در این مایهها اشاراتی به دست میدهد که آنها را در چند زمینه میتوان دستهبندی نمود:
الف) جمعیت: او درباره موشان -در شمال شرق دشت نیشابور- مینویسد: «دِهِ بسیار معموریست. به قدر صد خانوار، سکنه دارد»(۳۴) که البته درّودی، این شمار را ۱۱۳ خانوار شامل ۳۸۰ نفر جمعیت دانسته(۳۵)؛ و ده شوراب در غرب جلگه نیشابور که «کلیه سکنه، شصت هفتاد خانوار میشوند»(۳۶) که در سرشمار درودی، دارای ۳۶ خانوار با جمعیتی ۱۳۷نفری بوده است.(۳۷) اینک از همسنجی این دادهها همراه با این آگاهی که «قلعه سنگکلیدر و دِه آن -که به قدر هفده هجده خانوار، سکنه … دارد»(۳۸) -و با اذعان به اینکه دادههای یادشده، نارسا و نابسنده است- اما میتوان نشانههایی از هنایش اقلیم را –که پیش از این به آن پرداختیم- در پراکنش و تراکم جمعیت دشت نیشابور بازیابی نمود.
ب) اقوام و گروهها: سفرنوشت ناصرالدینشاه، اشارههایی نیز به برخی اقوام یا گروههای باشنده در دشت نیشابور دارد: «رعیّت قدمگاه همه سید هستند. به قدر دویست تومان هم مالیات دارند که به خودشان بخشیده شده است.»(۳۹)؛ «سکنه اردقش، تمام از اتراک هستند که نادرشاه افشار آنها را کوچانیده و در اینجا نشانده است. حالا هم زبانشان همه ترکیست. اهالی دِه خَرو هم -که نیز طرف دست راست، در دامنه کوه واقعست- ترک و ترکیزبان هستند.»(۴۰) در «قلعه شوراب … عربهای نادری -که نادرشاه {افشار} آنها را آورده در آنجا سکنی داده است- مینشینند.»(۴۱)
شاه قاجار همچنین نام علمایی را میآورد که به حضور وی رسیدهاند: «علمای نیشابور: ملاهاشم رئیسالعلماء، حاجی شیخمحسن، قاضی میرزا ابوالقاسم، حاجی ملاحسین شمسالعلماء، ملا روحالامین شیخالاسلام. میرزا ابوالقاسم امام جمعه، آقا حسین پسر امام جمعه، ملا عبدالغفور، ملا ابوالقاسم شریعتمدار، آقا میرزابابای مجتهد.»(۴۲) القاب و عناوین «رئیسالعلماء»، «قاضی»، «شمسالعلماء»، «شیخالاسلام»، «امام جمعه» و «مجتهد» بیانگر ساختیافتگی و کفایت جامعه دینی نیشابور این دوران است؛ چنانکه تخصصهای گوناگون از ریاست جامعه دینی تا امور قضاوت، شرعیات، امامت جماعت و اجتهاد را در بر میگرفته است.
پ) سامان اقتصادی: سفرنامه خراسان از یک سوی از شمار فراوان روستاهای دشت نیشابور و از سوی دیگر از توان بالای زراعت و باغداری در این منطقه خبر میدهد: «طرفین راه، آنقدر ده و آبادی بود که نمیشد اسم آنها را پرسید و نوشت.»(۴۳)؛ «همینطور دست راست و چپ راه، ده و آبادی بود الی شهر نیشابور.»(۴۴) «این دشتی هم که عبور از آن میکریم، تماماً زراعت پنبه و کرچک و صیفی رعیت موشانی {= اهالی روستای موشان} بود.»(۴۵) «اطراف شهر، باغات زیاد دارد.»(۴۶) «زمین نیشابور، تمامش پوک و خاک نرم است. دیگر، زمین از برای زراعت و باغ، از این بهتر نمیشود.»(۴۷)
از این مجموعه میتوان چنین برداشت نمود که کشاورزی و شاخههای سنتی وابسته به آن شامل باغداری و دامپروری؛ شغل و شیوه معیشت غالب باشندگان دشت نیشابور این دوران بوده؛ چنانکه این توانمندی، از مزیتهای رقابتی دشت نیشابور امروزین نیز در شمار است؛ اما با لحاظ یک نکته بنیادین: دشت نیشابور امروزین، بیش از هر زمان دیگری در طول تاریخ، با «بحران آب» رو در روست! کوتاه سخن؛ یا باید از کشاورزی سنتی، با شتابی گریزناپذیر، گذر نمود و یا اینکه پس از اغمای آبی امروز، باید مرگ خموش آبخوان دشت نیشابور را در آیندهای نه چندان دور، در پیش چشم داشت! این انتخاب ناگزیر نیشابوریان است: کُشتن تدریجی مام میهن یا تداوم تمدنی نیشابور آینده.
ساخت شهری و آثار تمدنی:
الف) ساخت و نمای شهر نیشابور: نیشابور دوره ناصری را قلعهای است که باید نهادهای بنیادین شهر، همچون: دارالحکومه، مسجد جامع و دیگر مساجد و تکیهها، راستهبازارها، تیمچهها، گرمابهها، کاروانسرا و بخشی مسکونی را در بر گیرد و پیرامون این مجموعه را خندقی فرا میگیرد که عنصر حفاظتی و دفاعی شهر است و در بیرون آن، باغهای باشندگان شهر گستردهاند. شاه قاجار، این نما را چنین به گفتار میآورد: «از کنار خندق و قلعه شهر، رو به شمال راندیم. اطراف شهر، باغات زیاد دارد و رسم اهالی اینست که در هر باغ، یک برجی از خشت و گِل میسازند و تمام باغها یک چنین برجی دارد. خیلی طول کشید تا از کوچهباغها گذشته، به صحرا افتادیم.»(۴۸) ناصرالدینشاه همچنین به آرامگاه فضلبن شاذان و شیخ فریدالدین عطار اشارهای مینماید: «گنبد کاشی و آبادیای پیدا بود … مقبره فضل بن شاذان -رحمه الله- است و مقبره شیخ عطار -علیه الرحمه- هم در دست چپ واقع بود.»(۴۹) و شهر نیشابور این زمان، یک «تلگرافخانه» داشت که رییس آن، محمد حسین میرزا پسر مؤیدالدوله بود.(۵۰)
ب) باغها و طرح و نمای آنها: باغها در نوشتار نگارنده «سفرنامه خراسان»، پیدایی ویژهگانهای دارند. او از شمار فراوان و گستره بسیار باغهای پیرامون شهر نشان میدهد؛ باغهایی که در میان، برجی داشتهاند.(۵۱) آیا این برج خشتی که نشابوریان در باغهایشان برپا میداشتهاند، آن چیزی است که به نام «برج کبوتر» {= کبوترخانه} میشناسیم؟ یا گونهای از «خانهباغ» و یا سازهای است که کاربردی دیگر داشته؟
در جای دیگر، از باغ قدمگاه میگوید: «رفتم توی قدمگاه را تماشا کردم … از توی باغ، چند پلّه خورده، بالا میرود. گنبد کوچکی دارد که بالای سر قدمگاه، بنا کردهاند. چشمه هم دارد که آب سرد صاف کمی، از آن جاریست.»(۵۲) و باغ رضوان: «آمدیم تا درِ باغ رضوان که منزل بود، پیاده شده، داخل باغ شدیم. این باغ را امامویردیخان نیشابوری ساخته است. سفر سابق هم در همین باغ، منزل داشتیم.»(۵۳) چنانکه در گزارش سفر ناصرالدینشاه به خراسان در سال ۱۲۸۴ق در شماره سوم «روزنامه اردوی همایون» آمده است: «در نیشابور، مقر سلطنت عظیمی در باغ اماموردیخان(۵۴)، واقعه در خارج شهر بود.»(۵۵) و اما باغ فتحآباد: «باغ متوسطیست. چهار خیابان دارد، تمام درخت گل سرخ است که توی همدیگر کاشتهاند. درختهای گل هم خیلی بلند و قوی شده است. فصل گل سرخ، اینجا خیلی تماشا دارد. قطعههای باغ را هم توت ابریشم کاشته و ابریشم عمل میآورند. اسم این دِه، فتحآباد است و مال حاجی ملاعلی تاجر خوئی است که چهل سال است اینجا متوطن است.»(۵۶)
قلعه و کاروانسرا و چاپارخانه: «ده شوراب … قلعه بزرگی هم با بروج متعدد از قدیم دارد»(۵۷) «بنای عمدهای که اسباب آبادی این ده شده، یکی کاروانسرای بسیار خوب آجری معتبریست که هفت هشت سال است، مستشارالملک(۵۸) ساختهاست و دیگر چاپارخانه خوبیست که خیلی نمایش دارد.»(۵۹) از این آگاهیهای میتوان چنین برداشت کرد که با گرد هم آمدن زیرساختهای دفاعی، اقامتی و ارتباطی {قلعه بزرگ-کاروانسرا-چاپارخانه} در شوریاب، این نقطه که تقریباً در جغرافیای میانه دو مرکز حکومتی نیشابور و سبزوار واقع بود؛ به مثابه اتراقگاه عمده کاروانها و پُل تعاملات تجاری غرب دشت نیشابور سده چهاردهم هجری ایفای نقش مینمود.
بخش نیشـابوری «سفرنامه خراسان»
– روز پنجشنبه، سیّم {بیوِژن تا دیزباد}
«امروز باید برویم به دیزآباد(۶۰). میگفتند راه مستقیم، چهار فرسنگست؛ امّا ما چون از راه بیوِژن(۶۱) آمدیم، معلوم نشد که راه معمول، چهقدر راه بوده است. ولی از راه بیوژن که ما آمدیم، پنجفرسنگ بود. خلاصه؛ صبح از خواب برخاسته، سوار شدیم. دیشب هوا خیلی سرد بود. صبح هم سرد بود. بیرون سراپرده … جمعی حاضر بودند … خلاصه یکنفر -که از راه بیوژن بلدیّت داشت- آورده بودند، جلو افتاد. رو به مشرق، از راه بیوژن به طرف دیزباد راندیم. سوارِ زیادی در رکاب بود. باد سردی هم از عقب میآمد که گرد و خاک زیادی به جلو میآورد. هوا چنان سرد بود که آفتاب، هیچ اثر نداشت.
از اینجا دو راه به دیزآباد دارد: یکی، راه سرخهده(۶۲) است که طرف دست راست روی تپّه واقع است و در سفر هیجده سال قبل که به مشهد مقدّس رفتیم، از راه سرخهده عبور کرده، به شریفآباد رفتیم. امّا بلد امروز راه را میانبُر کرد. از توی درّه رانده، تا رسیدیم به مزرعه قلعهنو … اینجاها خاکش تماماً سرخ است. مثل گِل ارمنی و از اینجهت، این مزرعه را سرخهدِه میگویند … نیم ساعت به غروب مانده … قدری راه رانده، تا رسیدیم به فخر داود که عبارتست از یک کاروانسرا که شاهعباس صفوی ساخته و نظامالدّوله حاجیحسینخان شاهسون هم در حکومت خراسان، تعمیر کرده است.
… چای و عصرانه خورده، بعد سوار کالسکه شده، راندیم برای منزل. در بین راه، موسیخان، آدم رکنالدوله -که حاکم نیشابور است و اصلاً از افشار ارومی و پسر عموی محمدتقیخان حاجبالدوله است-، به حضور رسید. دست چپ راه، به مسافت زیادی، کوهها و درّهها و تپّههای بسیاری از خاک سرجام و تربت و غیره پیدا بود. آخر راه از گردنه کوچکی با کالسکه بالا رفته و پائین آمده به درّه]ای[ رسیدیم که اردو افتاده بود. سراپردههای ما ]را[ در آخر اردو، توی درّه، در سرِ آب دیزآباد -که به قدر دو سنگ، آب دارد- زدهاند. غروبی وارد منزل شدیم. آدمهای میرشکار، به قدر بیست عدد کبک، صید کرده بودند و عرض میکردند اینجا کبک زیادی دارد. هوای اینجا هم سرد است، امّا نه مثل منزل سابق.
– روز جمعه، چهارم {موشان، بغشین، درّود، قدمگاه}
باید برویم به قدمگاه. صبح؛ از خواب برخاسته، سوار شده، یکفرسنگی که راه رفتیم باز باد از عقب، شروع به وزیدن کرد و گرد و خاک غریبی برخاست. سواری کالسکه تا یکفرسنگ از راه بهواسطه درّه و ماهور زیاد، قدری خطرناک بود. بعد که راه خوب شد، سوار کالسکه شده، راندیم. دست چپ، جلگه وسیعی بود. بعضی دهات و آبادیها هم از دور دیده میشد. در انتهای جلگه، به مسافت دَه فرسنگ، رشتهکوه مرتفعی که از جبال تربت است پیدا بود. دست راست هم تقریباً یکفرسنگ کوه بزرگ نرمانی(؟) است که متصل به نیشابور میشود.
خلاصه؛ رانده تا رسیدیم به دِه موشان که دست راست در دامنه کوه واقعست. قلعه کهنه محکمی، روی تپّه دارد. اوّل، کسی را در آنجا ندیده، خیال کردیم خالی از سکنه است. سلطانمحمدمیرزا را به آنجا فرستادیم. رفت و آمد، عرض کرد: دِهِ بسیار معموریست. به قدر صد خانوار، سکنه دارد. این دشتی هم که عبور از آن میکریم، تماماً زراعت پنبه و کرچک و صیفی رعیت موشانی بود. امین حضرت را فرمودیم از جلو برود، هر کجا باغی و جای خوبی، سرِ راه به نظر آمد، آفتابگردان(۶۳) زده، نهار حاضر کنند.
سر راه، دهی بود موسم به بغشین که جزو بلوک درّود و از مضافات نیشابور است. خود درّود هم در دامنه کوهِ دست راست، پیدا بود. خلاصه؛ رسیدیم به باغ کوچکی از این دِه که همینقدر، آب جاری خوبی داشت. آفتابگردان زدند نهار خوردیم. صنیعالدوله، قدری روزنامه اروپ(۶۴) خواند. حکیمالممالک و مجدالملک و امین خلوت و سیار پیشخدمتها هم در حضور بودند. بعد از نهار، به قدر دو ساعتی نشسته، جواب عرایض وزیر امور خارجه و غیره را که از طهران رسیده بود، نوشته، با چاپار مخصوص روانه داشتیم. تا دو ساعت و نیم به غروب مانده، توقف کرده، بعد سوار شده، رفتیم. سر راه، سوار کالسکه شده، راندیم الی قدمگاه.
یک فرسنگِ سَبُکی راه بود. نیمساعت به غروب مانده، وارد منزل شدیم. رفتم توی قدمگاه را تماشا کردم. قدری خرابی دارد. باید رکنالدّوله بسازد. از توی باغ، چند پلّه خورده، بالا میرود. گنبد کوچکی دارد که بالای سر قدمگاه، بنا کردهاند. چشمه هم دارد که آب سرد صاف کمی، از آن جاریست. هوای اینجا از منزلهای سابق گرمتر است، اما غالباً باد میوزید. رعیّت قدمگاه همه سید هستند. به قدر دویست تومان هم مالیات دارند که به خودشان بخشیده شده است. دهاتی که جزو بلوک دَرّود است و در راه دیده شد. دِهدانه(۶۵)، محمّدآباد، موشان ]و[ بغشین(۶۶) بود.
– روز شنبه، سیم {جلگه وسیع نیشابور، اردقش، خرو، باغ امامویردیخان}
امروز باید برویم به نیشابور. پنجفرسنگ تمام، راه است. صبح، از خواب برخاسته، دو ساعت از دسته(۶۷) گذشته، از در سراپردهای که در همین باغ قدمگاه زدهاند، بیرون آمده؛ سوار کالسکه شده؛ به قدر پنجاه قدمی که رفتیم، دیدیم تیپ(۶۸) و سواره تیموری، به سرتیپی علیمردانخان تیموری، کنار راه صف کشیده؛ ایستاده بودند. از کالسکه پیاده شده، سوار اسب شدیم. تا آخر صف، سواره رفته، با علیمردانخان قدری فرمایشات کرده؛ بعد، دوباره به کالسکه نشسته، راندیم.
این صحرا جلگه وسیع نیشابور است و طرف درست راست، به فاصله یک فرسنگ الی دو فرسنگ، سلسله کوه بزرگ نیشابور است که در طول این راه، کشیده ]شده است.[ کوهیست بسیار خوشمنظر و قشنگ؛ به الوان مختلف، از زرد و سرخ و کبود و بنفش؛ و در دامنه کوه و درّهها همه آبادی و اشجار و دهات بزرگ است. طرف دست چپ، تا چشم کار میکند جلگه و صحرای صاف بیپایانیست بسیار باروح؛ و دِه و آبادی، از دو طرف به قدریست که به حساب نمیآید. اسامی دهات جلگه نیشابور را چون در روزنامه سفر سابق نوشتهایم(۶۹)، دیگر اینجا حاجت به نوشتن نیست.
راه کالسکه خیلی خوب و هموار بود. همهجا رانده تا رسیدیم به دِه اَردقِش(۷۰) که طرف دست راست در دامنه کوه واقعست. بالاتر از اردقش، نهر خوبی بود. آنجا به نهار افتادیم. صنیعالدوله روزنامه اروپ خواند. سکنه اردقش، تمام از اتراک هستند که نادرشاه افشار آنها را کوچانیده و در اینجا نشانده است. حالا هم زبانشان همه ترکیست. اهالی دِه خَرو هم -که نیز طرف دست راست، در دامنه کوه واقعست- ترک و ترکیزبان هستند.
خلاصه؛ پنجساعت به غروب مانده، از نهارگاه سوار کالسکه شده، راندیم. باز همینطور دست راست و چپ راه دِه و آبادی بود الی شهر نیشابور. بعضی دهات و آبادیها هم سر راه، در کنار جادّه واقع بود. همهجا آمدیم تا در باغ رضوان -که منزل بود- پیاده شده، داخل باغ شدیم. این باغ را امامویردیخان نیشابوری ساخته است. سفر سابق هم در همین باغ، منزل داشتیم. دست چپ به فاصله سه میدان اسب(۷۱)، گنبد کاشی و آبادیای پیدا بود. پرسیدم: کجاست؟ سلطان حسین میرزای پیشخدمت عرض کرد: مقبره فضل بن شاذان -رحمه الله- است و مقبره شیخ عطار -علیه الرحمه- هم در دست چپ واقع بود.
– روز یکشنبه ششم {کوچهباغها، زمین و کوه نیشابور؛ میرآباد؛ عیشآباد؛ آب دبیر؛ علمای نیشابور}
امروز که در نیشابور اتراق شد؛ دیشب، امین حضرت و سلطان حسینمیرزا را فرموده بودیم پیش بروند، در دامنه کوه نیشابور، جای خوبی برای نهار معین کنند. خودمان هم صبح، سوار شده از کنار خندق و قلعه شهر، رو به شمال راندیم. اطراف شهر، باغات زیاد دارد و رسم اهالی اینست که در هر باغ، یک برجی از خشت و گِل میسازند و تمام باغها یک چنین برجی دارد. خیلی طول کشید تا از کوچهباغها گذشته، به صحرا افتادیم. کالسکه خواسته، سوار کالسکه شده راندیم.
زمین و جلگه نیشابور، خیلی ارتفاع دارد و از طهران خیلی بلندتر است. سطح زمین اینجا با قله پیازچال البرز طهران مساویست که باید زمین اینجا هزار زرع از زمین طهران تقریباً بلندتر باشد. کوههای نیشابور بهقدر کوههای دارآباد است نه به قدر قله توچال البرز.
به قدر دو فرسنگی که راندیم رسیدیم به دِه صومعه که طرف دست راست در سر راه واقعست. طرف دست چپ، دِه میرآباد است. بالاتر از میرآباد، عیشآباد است. آفتابگردان ما را سر نهر عیشآباد زده بودند. عیشآباد، توی درّه واقعست. رودخانه از توی درّه جاریست که در بهار، آبش خیلی طغیان دارد. حالا به قدر دَه سنگ، آب داشت. مشهور است به آب دبیر. آب صاف برنده خیلی خوبی دارد.
خلاصه؛ پیاده شده، نهار خوردیم. پیشخدمتها اکثری حاضر بودند. بعد از نهار، چون کاغذ زیادی داشتیم، بلافاصله نشستیم به ملاحظه نوشتجات و نوشتن احکام. به قدر سهساعت طول کشید تا عرایض و نوشتجات رکنالدّوله و غیره به ملاحظه و عرض رسید و احکام آنها صادر شد.
سه ساعت و نیم به غروب مانده، سوار شده؛ از همان راهی که رفته بودیم، برگشته؛ یکساعت به غروب مانده، وارد منزل شدیم. اسامی علمایی که در نیشابور به حضور رسیدند از اینقرار است:
علمای تربت: آخوند ملا عبدالجواد مجتهد، حاجی میرزامحمدباقر پیشنماز، حاجی سیدجعفر امام جمعه.
علمای نیشابور: ملاهاشم رئیسالعلماء، حاجی شیخمحسن، قاضی میرزا ابوالقاسم، حاجی ملاحسین شمسالعلماء، ملا روحالامین شیخالاسلام. میرزا ابوالقاسم امام جمعه، آقا حسین پسر امام جمعه، ملا عبدالغفور، ملا ابوالقاسم شریعتمدار، آقا میرزابابای مجتهد.
رئیس تلگرافخانه نیشابور، محمدحسینمیرزا پسر محمدمهدی میرزای پسر مویدالدوله مرحوم است.
– روز دوشنبه، هفتم {حسینآباد؛ فتحآباد؛ چگونگی خاک جلگه نیشابور}
امروز باید برویم به حسینآباد. چهار فرسنگ راه بود. صبح، دو ساعت و نیم از دسته گذشته؛ از خواب برخاسته، سوار اسب شده، به قدر دو میدان اسب که راندیم، بعد سوار کالسکه شده؛ اوّل، سردار محمدهاشمخان افغان را مرخص کردیم، به مشهد مراجعت کرد. بعد علیمردانخان تیموری و بعد حشمتالملک، امیر قاین و سیستان، مرخص شده، رفتند. امیر قاین میخواست فوج قاین را به اینجا آورده و سان بدهد چون پنج شش روز، طول داشت تا فوج به اینجا برسد، ما معطّل نشدیم. سلیمانخان مهندس گرجی را فرستادیم با او برود، فوج را سان ببینید و خبر بیاورد. اما از خراسانیها باز خیلی هستند که کمکم مرخص شده میروند.
بعد از مرخصی اینها کالسکه را راندیم. طرفین راه آنقدر ده و آبادی بود که نمیشد اسم آنها را پرسید و نوشت. به قدر دو فرسنگی که راندیم دست چپ از دور، دهی دیده شد که سبزه و باغات خوبی داشت. فرمودیم نهار را برده آنجا حاضر کنند. خودمان هم از جاده خارج شده، رو به آنجا راندیم. اگرچه زمین، جای زراعت بود، اما کالسکه خوب میرفت. به دِه رسیده، وارد باغی شدیم. آفتابگردان زدند، نشستیم. باغ متوسطیست. چهار خیابان دارد، تمام درخت گل سرخ است که توی همدیگر کاشتهاند. درختهای گل هم خیلی بلند و قوی شده است. فصل گل سرخ، اینجا خیلی تماشا دارد. قطعههای باغ را هم توت ابریشم کاشته و ابریشم عمل میآورند. اسم این دِه، فتحآباد است و مال حاجی ملاعلی تاجر خوئی است که چهل سال است اینجا متوطن است. پدرش به خراسان آمده، مرده است و خودش، حال چند سال است در اینجاست. خود حاجیملاعلی را هم به حضور آوردند. قدری با او فرمایش کردیم. هنوز کلاه بلند و لباس تجار ترک را دارد. خلاصه خیلی ده آباد قشنگی است. باغش هم خیلی خوشوضع و از روی سلیقه ساخته شده، معلوم است که مرد باسلیقهایست.
نهار خوردیم. هوا خیلی گرم و حبس بود، باد نمیوزید. تا عصر آنجا توقف کرده؛ دو ساعت، ربع کم، به غروب مانده، برای منزل سوار شده، از باغ بیرون آمده، رو به مغرب راندیم. زمین نیشابور، تمامش پوک و خاک نرم است. دیگر زمین از برای زراعت و باغ، از این بهتر نمیشود. اگر تمام جلگه نیشابور را غربال کنند، یک سنگ پیدا نمیشود. صحراها علف شور و خارشتر زیاد داشت. از طیور: باقرقره و هوبره و چاخرک زیاد دیده شد. خلاصه؛ راه زیادی رانده؛ وقت غروب -که موزیکان(۷۲) میزدند- اول، وارد اردوی نظامی شده؛ بعد از آنجا باز قریب یکفرسخ با کالسکه رانده؛ وقت اذان به اردوی خودمان رسیدیم. اردوی ما را در صحرا زدهاند. نهر آب گلآلودی از توی سراپردهها میگذرد و شب، هوا صاف و آرام و مهتاب بود و نسیم ملایم خوشی میوزید.
– روز سهشنبه، هشتم {شکار آهو؛ قلعه، کاروانسرا و چاپارخانه شوراب}
امروز باید برویم به شوراب. سهفرسنگ و نیم راه بود. صبح، سه ساعت از دسته گذشته؛ سوار شدیم، دَمِ سراپرده امینالسلطان و مستشارالملک و حاجیمحمودخان، حاکم تربت حاضر بودند. امینالسلطان، حاجیمحمودخان را معرفی کرد. این شخص را امینالسلطان مرحوم -زمانی که اداره خراسان با او بود- حاکم تربت کرد و هنوز به این حکومت، باقیست. به او قدری فرمایش کرده و بعد سوار کالسکه شده، راندیم. راه کالسکه خیلی خوب بود.
صبح؛ مجدالدوله و میرشکار و ولیخان سرتیپ، پسر ساعدالدوله، و علیخان پسر میرشکار، به شکار رفته بودند. یک برّه آهو پسر ساعدالدوله زده بود، یک برّه آهو هم مجدالدوله و یک تکه آهو با یک برّه آهو هم علیخان پسر میرشکار صید کرده بودند. معلوم میشود اطراف این صحرا آهوی زیاد دارد.
خلاصه؛ راندیم دست چپ روی تپه، آفتابگردان زدند. به نهار افتادیم. صنیعالدوله حضور داشت و روزنامه اروپ خواند. نهار خورده؛ سوار شده؛ قدری که راندیم، راه تپه و ماهور افتاد؛ و قدری دیگر که راندیم، به شوراب(۷۳) رسیدیم. ده شوراب از دور، خیلی منظره خوشی دارد. امّا ده کوچکی است و آب شور کمی دارد. قلعه بزرگی هم با بروج متعدد از قدیم دارد که عربهای نادری -که نادرشاه آنها را آورده در آنجا سکنی داده است- مینشینند و کلیه سکنه، شصت هفتاد خانوار میشوند. سنگهای معدنی مختلف هم به انواع اقسام باید در این منزل یافت شود. سنگ پادزهری که خودمان دیدیم. سنگهای دیگر هم اگر بگردند و تفحص کنند باید یافت شود.
خلاصه؛ بنای عمدهای که اسباب آبادی این ده شده، یکی کاروانسرای بسیار خوب آجری معتبریست -که هفت هشت سال است- مستشارالملک ساختهاست و دیگر چاپارخانه خوبیست که خیلی نمایش دارد. سراپردههای ما را دو سه میدان اسب، بالاتر از دِه زده بودند. زمین اردو تماماً خاک نرم خشکست. وارد منزل شده، قدری استراحت کردیم. بعد، قدری نوشتجات خوانده، احکام آنها را نوشتیم. در این منزل، چون آب کم است اردوی نظامی سیفالملک از حسینآباد حرکت کرده، یکسر رفتند به سنگ کلیدر که در سرحد نیشابور و سبزوار است و در آن منزل، به اردوی ما ملحق خواند شد.
– روز چهارشنبه، نهم {راه شوراب به سنگکلیدر}
باید رفت به دِه و کاروانسرای سرپوشیده که خاک سبزوار است و شش فرسنگ و نیم راه. صبح؛ سردسته ساعت، از خواب برخاسته؛ یکساعت از دسته گذشته، سوار کالسکه شده، راندیم. به جهت راه کالسکه، قریب نیمفرسنگی راه دور شد. با کالسکه آمدیم دوباره به دِهِ شوراب و کاروانسرا و از آنجا گذشته، به جاده افتادیم. راه، همهجا بَغَله و درّه و ماهور است. ولی با وجود بدی راه، راه کالسکه را خوب ساخته بودند که همهجا کالسکه بهراحت میرفت. اینجاها کبک و تیهو زیاد است.
در این راه -یعنی از شوراب الی سنگکلیدر که آخر خاک نیشابور و اول خاک سبزوار است- آب، هیچ یافت نمیشود و فرسنگی که از شوراب طی کردیم، رسیدیم به سنگ کلیدر. چشمه آبی دارد. خود قلعه سنگکلیدر و دِه آن -که به قدر هفده هجده خانوار، سکنه از عرب نادری دارد- در دامنه واقعست. دست چپ این قلعه هم کاروانسرای سرپوشیدهای از بناهای شاهعباسی است که حشمتالدوله مرحوم -در زمانی که حکومت خراسان را داشته- این کاروانسرا را تعمیر کرده است. به قدر دو میدان اسب، از اینجا دور شده؛ دست چپ، توی صحرا به نهار افتادیم. صنیعالدوله، قدری روزنامه اروپ خواند. بعد از نهار، سوار کالسکه شده راندیم. طرفین صحرا خشک و بیآبست. دست راست منتهی میشود به تپههای کوتاه و دست چپ راه تا چشم کار میکند جلگه هموار بیآبادیست ….»(۷۴)
حسین صومعه
hs.sunrise@gmail.com
یادداشتها و منابع:
-
صبحروان، یوسف؛ صادقزاده وایقان، علی، «گزارش شکارهای ناصرالدینشاه قاجار»، نقد کتاب تاریخ، ش۳-۴، پاییز و زمستان ۱۳۹۳، ص۱۵۹٫
-
میرآقایی، سیدهادی، «بسطام به روایت ناصرالدینشاه»، تاریخپژوهی، ش۵۳، زمستان ۱۳۹۱، ص۹۴٫
-
قاضیها، فاطمه، «سفرهای ناصرالدینشاه» در «دانشنامه جهان اسلام»، بنیاد دائرهالمعارف اسلامی، تهران: ۱۳۹۶، ج۲۳، ص۶۸۴٫
-
قاسمی، سید فرید، «مقدمه» در «روزنامه اردوی همایون»، سازمان میراث فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹، ص ]پنج[.
-
افشار، ایرج، «یادداشت» در «روزنامههای مرآتالسفر و اردوی همایون»، نگارش محمدخان اعتمادالسلطنه، تهران: گلشن، ۱۳۶۳، ص]۱۰[.
-
«یادداشت» در «سفرنامه خراسان»، نوشته ناصرالدینشاه قاجار، تهران: بابک، ۱۳۶۱، ص ]۴[.
-
ناصرالدینشاه قاجار، «سفرنامه خراسان»، تهران: بابک، ۱۳۶۱، ص ]۷[، ۱۰، ۲۷۵٫
-
همان، ص۲۰۱-۲۰۹٫
-
«کوه نیشابور» نام اصیل و قدیم رشتهکوه میان دشت نیشابور و توس (مشهد امروزین) است که امروزه «بینالود» خوانده میشود. آگاهی بیشتر: صومعه، حسین، «کوه نشابور؛ کاوشی در پیشینه نام بینالود»، خیامنامه، ش ۳۸۰، ص۴٫
-
ناصرالدینشاه قاجار، همان، ص۲۰۳٫
-
همان، ص۲۰۴٫
-
همان، ص۲۰۷٫
-
همان، ص۲۰۱٫
-
همان، ص۲۰۵٫
-
طاهری، علی، «درآمدی بر جغرافیا و تاریخ نیشابور»، نیشابور: ابرشهر، ۱۳۸۴، ص۱۵٫
-
حاکم نیشابوری، ابوعبدالله، «تاریخ نیشابور»، ترجمه محمد بن حسین خلیفه نیشابوری، تصحیح و تعلیقات محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران: آگاه، ۱۳۷۵، ص۲۱۴٫
-
ناصرالدینشاه قاجار، همان، ص۲۰۹٫
-
همان، ص۲۰۱٫
-
همان، ص۲۰۷٫
-
همان، ص۲۰۷٫
-
همان، ص۲۰۸٫
-
همان، ص۲۰۱٫
-
همان، ص۲۰۲٫
-
همان، ص۲۰۵٫
-
سعادتنوری، حسین، «رکنالدولهها»، وحید، تیر ۱۳۴۶، ش۴۳، ص۵۹۲٫
-
همان.
-
ناصرالدینشاه قاجار، همان، ص۲۱۰٫
-
کوشکی، فرشته، «آگاهیهای پراکنده تاریخی درباره سبزوار»، پیام بهارستان، پاییز ۱۳۸۸، ش۵، ص۲۸۶-۲۸۷٫
-
ناصرالدینشاه قاجار، همان، ص۲۰۲-۲۰۳٫
-
درّودی، میرزا حسین بن عبدالکریم، «کتابچه نیشابور؛ گزارش روستاهای نیشابور در سال ۱۲۹۶ قمری»، به کوشش رسول جعفریان، مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، ۱۳۸۲، ص۸۸-۱۰۲٫
-
همان، ص۶٫
-
همان، ص۸۸٫
-
صنیعالدوله، محمدحسنخان، «مطلعالشمس»، به اهتمام تیمور برهان لیمودهی، تهران: فرهنگسرا، ۱۳۶۳، ج۳، ص۸۳۷٫
-
ناصرالدینشاه قاجار، همان، ص۲۰۲٫
-
درودی، همان، ص۹۵٫
-
ناصرالدینشاه قاجار، همان، ص۲۰۸٫
-
درودی، همان، ص۱۵۹٫
-
ناصرالدینشاه قاجار، همان، ص۲۰۹٫
-
همان، ص۲۰۳٫
-
همان، ص۲۰۳-۲۰۴٫
-
همان، ص۲۰۸٫
-
همان، ص۲۰۵٫
-
همان، ص۲۰۶٫
-
همان، ص۲۰۴٫
-
همان، ص۲۰۲٫
-
همان، ص۲۰۴٫
-
همان، ص۲۰۷٫
-
همان، ص۲۰۴٫
-
همان، ص۲۰۴٫
-
همان، ص۲۰۵٫
-
همان، ص۲۰۴٫
-
همان، ص۲۰۲٫
-
همان، ص۲۰۶٫
-
اماموردیخان از طایفه بیات نیشابور است. او در آغاز سلطنت ناصرالدینشاه، به حکومت نیشابور منصوب شده بود، در جریان شورش حسنخان سالار به او پیوست، اما بعد نیشابور را به حسامالسلطنه، فرستاده شاه، تسلیم کرد. او سرانجام طی شورشی که در سال ۱۲۶۷ق بر علیه حاکم شهر ترتیب داده بود، از گردونه قدرت خارج شد. بنگرید: پورصفر قصابینژاد، علی، «بیات» در «دانشنامه جهان اسلام»، تهران: بنیاد دائرهالمعارف اسلامی، ۱۳۷۹، ج۵، ص۲۲٫
-
«روزنامه اردوی همایون»، به کوشش سیدفرید قاسمی، تهران: سازمان میراث فرهنگی، ۱۳۷۹، ص۳۱٫
-
ناصرالدینشاه قاجار، همان، ص۲۰۶٫
-
همان، ص۲۰۸٫
-
مستشارالملک: لقب حاجی میرزا رضای مؤتمنالسلطنه. بنگرید: صنیعالدوله، همان، ص۹۷۶٫
-
ناصرالدینشاه قاجار، همان، ص۲۰۸٫
-
حاکم نیشابوری (همان، ص۲۱۳) و درودی (همان، ص۹۸) نام این آبادی را به گونه «دیزباد» ثبت کردهاند.
-
پیوهژن؛ بر پایه دادههای نقشه آماری ۰۹۱۶۰۱۰۰۰۲ مرکز آمار ایران (سرشماری ۱۳۹۵)، این روستا مرکز دهستان پیوهژن بخش احمدآباد شهرستان مشهد است.
-
دهسرخ؛ بر دادههای نقشه آماری ۰۹۱۶۰۱۰۰۰۴ مرکز آمار ایران (سرشماری ۱۳۹۵)، این روستا در غرب دهستان سرجام بخش احمدآباد شهرستان مشهد واقع شده است.
-
آفتابگردان: سایهبان، چتر.
۶۴: اروپ: اروپا.
-
آبادی «دانه» از توابع بلوک زبرخان، در سال ۱۲۹۶ق؛ ۷۰ نفر جمعیت داشته است.(درودی، همان، ص۹۴)
-
بغیشن: درودی (همان، ص۹۳) این نام را به گونه «بغلیشن»، فرهنگ جغرافیائی ایران (دایره جغرافیائی ستاد ارتش، ۱۳۲۹، ج۹، ص۵۹)، «بغیش» و نقشه دهستان زبرخان (مرکز آمار ایران، ۱۳۹۵، آدرس: ۰۹۱۷۰۲۰۰۰۳)، «باغشن» ثبت کرده است.
-
دسته: ساعت دوازده ظهر یا دوازده شب.
-
تیپ: لشکری که مرکب از دو فوج (= هنگ) یا بیشتر است و فرمانده آن را «سرتیپ» گویند.
-
سفر پیشین ناصرالدینشاه به خراسان در سال ۱۲۸۴ق/۱۲۴۶ش بوده است. در نوشتار «عروس خراسان؛ چهره گردشگری نیشابور دوره ناصری از دریچه روزنامه اردوی همایون» در شماره ۹۶ «آفتاب صبح نیشابور» به این سفر پرداختهام.
-
اردقش: درودی (همان، ص۱۰۷)، فرهنگ جغرافیائی ایران (همان، ج۹، ص۱۱) و نقشه آماری دهستان اردوغش (مرکز آمار ایران، ۱۳۹۵، آدرس: ۰۹۱۷۰۲۰۰۰۱)، نام این آبادی را «اردوغش» ثبت کردهاند.
-
میدان اسب: مسافت یک میدان راه یا یک میدان اسب، آن قدر از مسافت که اسب به تک تواند پیمود بیماندگی؛ یکچهارم فرسنگ.
-
موزیکان: دستهای از سازهای مختلف موسیقی که در نظام با هم نوازند.
-
درودی (همان، ص۱۵۹)، فرهنگ جغرافیائی ایران (همان، ج۹، ص۲۴۵) و نقشه آماری دهستان طاغنکوه جنوبی (مرکز آمار ایران، ۱۳۹۵، آدرس: ۰۹۳۳۰۲۰۰۰۲)، نام این آبادی را «شوریاب» ثبت کردهاند.
-
ناصرالدینشاه قاجار، همان، ص۱۹۸- ۲۰۹٫