مسعوداصغرنژادبلوچی
برای روایت تازه ایی از جهان ِپیرامون، با توجه به تغییرات اساسی ِاصول ِاولیه میشود بهصورت مسأله ی ِتازهای پرداخت و به یک باور ِجدید دستیافت. مثل تألیف ِیک بنیاد حفظ ِروایت ِجدید که تلاش داشته باشد برای ِثبت اتفاقهای ِخوشخیمی که در ادامهی حیات بشر اتفاق میافتد راهکار ارائه نماید. درراه آرمانشهر وظیفهی هر انسان ِرو به رشد ِروشنفکر این است که راه را هموار سازد تا بتوانیم آینده را درستتر ببینیم. دید ِدرست و جامع به این بستگی دارد که هر کس در قبال وظیفهای که به عهده دارد سمتوسویش را بالاتر از سطح ِمعمول در نظر بگیرد. بهعنوانمثال باید وسعت دید را افزایش داد و تا به آنجا پیش رفت که حدس و گمانها تبدیل شوند بهیقین های آزمودهای که در هر مرحله از آزمون جواب دادهاند. بنیادهایی که قابلیتهای خودش را ازدستداده را باید بازنگری کرد و برایش جای گزین های تازهای بسته به روند ِمعاصر تمدن و حیات پیدا کرد. این کار در هر زمینهای منطقی به نظر میرسد و درراه اعتلای هنر از سایر موارد ِ دارای شرایط خاص دشوارتر است؛ و وظیفهاش در راستای اوج دادن و امتداد یافتن با کلمه بسی بحرانی است و تا آنجا دامنگیر هر شاعری میشود که شاید برای نیل به چنین مقولهای نسبت به دیگران بیشتر دچار آسیب بشود. شاعر دارد تلاش میکند جهان را با عینک دیگران موردبازنگری قرار بدهد در جایجای سطرهایش اعتراف میکند که به همراهی نیاز دارد نه همدلی. چراکه بنیانهای پیشین را مناسب حال این روزگار نمیداند و میخواهد با مهربانی متحول کننده و یا شاید تغییردهندهی پیشفرضهایی بشود که سالیان متمادی دامنگیر بشر شده است و بالهای تفکر او را بهواسطهی بسته شدن و ارادت ورزیدن به گذشته در اسارت خود درآورده را نجات بخشد. به همین خاطر و با توجه به اینکه احتمالاً در ردیف اول این اتهام قرار میگیرد که نمیشود جهان را در کوچهای ایستاد و نگریست و تغییر داد خود پیشاپیش اعتراف کرده است که بایست از نشانهها پیروی کرد و ابتدابهساکن برای چنین شناختی لازم است که ما کلیدهای مهم حیات ِ رو به تکامل ِ تفکر معاصر را در اختیار داشته باشیم. مطمئناً اگر کرهی زمین عقل میداشت اینهمه سال به دور خودش نمیچرخید و در میانههای راه برای خود راه نجاتی پیدا میکرد که خوشبختانه برای ادامهی حیات ِانسان او را از داشتن چنین نعمتی محروم کردهاند. حزن مادهی اولیه شعر است و تاریخ ثابت کرده است که هیچ دورهای نبوده که خالی از حزن و اندوه باشد؛ یعنی غم همراه جاودانهی انسان است و محل تمرکز مضاعف آن در قلب شاعر است که این سهم بیشتر را با سرریز کردن و سرودن به تماشای همگانی میگذارد؛ و به تأیید و لزوم اجرای این نکته میتوان با توجه به حضور همیشگی حزن دلیلی موجه دانست بر حضور دائمی شعر آنهم در همهی سطوح و طبقههایی که شاید خیلی جاها قابلیت تقسیمپذیری در آنها وجود نداشته باشد. اینکه ما دچار فصل مشترک یک سری از دردهای مشترک هستیم بیشتر این را میرساند که زخمهای ما بهجای مداوا دارند کاری نمیشوند و مبادا که از پایمان درآورند.
- نویسنده : مسعوداصغرنژادبلوچی
- منبع خبر : خاتون شرق