از درّود تا نیشـابور
از درّود تا نیشـابور
خاتون شرق - «روزنامه مسافرت نیشابور» که گزارش سفر دو صوفی به نیشابور سال 1303 خورشیدی است، به قلم آقامحمد تاجر عتیقه‌چی اردبیلی تبریزی نگاشته شده است. چنانکه دکتر جعفریان، مصحح سفرنوشت عتیقه‌چی، نگاشته است: سفرنامه حاضر، تجربه سفری زیارتی توسط دو صوفی است که حالات خود را ضبط و ثبت کرده‎اند. خواب می‎بینند، حالت مراقبه دارند و گویی میان خواب و بیداری، اموری را -بر حسب ادعای خود- از رؤیت مشایخ گرفته تا دریافت توصیه‎هایی به آن‎ها، تجربه می‎کنند ... .

بازخوانی و تصحیح دکتر رسول جعفریان همراه با یادداشت‌های افزوده‌ی حسین صومعه

یادداشت آغازین
حسین صومعه / «روزنامه مسافرت نیشابور» که گزارش سفر دو صوفی به نیشابور سال ۱۳۰۳ خورشیدی است، به قلم آقامحمد تاجر عتیقه‌چی اردبیلی تبریزی نگاشته شده است. چنانکه دکتر جعفریان، مصحح سفرنوشت عتیقه‌چی، نگاشته است: سفرنامه حاضر، تجربه سفری زیارتی توسط دو صوفی است که حالات خود را ضبط و ثبت کرده‎اند. خواب می‎بینند، حالت مراقبه دارند و گویی میان خواب و بیداری، اموری را -بر حسب ادعای خود- از رؤیت مشایخ گرفته تا دریافت توصیه‎هایی به آن‎ها، تجربه می‎کنند … .
در بخش «در راه نیشابور» که در شماره پیشین منتشر گردید، چگونگی فراهم آمدن مقدمات سفر، کسب اجازه از قطب سلسله ذهبیه، و شرح رویدادهای سفر در مسیر ترقبه و جاغرق تا میانه بلندای کوه بزرگ نیشابور -که امروزه «بینالود» خوانده می‌شود- از پیش دیدگان گرامیان گذشت. مسافران ما اینک از گذرگاه بلندای کوه نشابور به سوی درّود، سرازیر می‌شوند تا به شهر نیشابور برسند. گزارش عتیقه‌چی از اوضاع اجتماعی و آیین عزاداری درّود؛ و البته دیگر اماکن و آبادی‌های مسیر از جمله قدمگاه و عباس‌آباد؛ و همچنین تجربیات و احوالات شخصی نویسنده و رفیق صوفی وی، لطف خاص خود را داشته و از چشم یک زائر صوفی، خاطر تاریخی خواننده را با پرده‌هایی از زندگی روزمره و مناسبات اجتماعی صد سال پیش آشنا می‌سازد

دَرّود، آثار و ساکنان
از این طرف کوه و از سر کدوک تا درود -که سه فرسخ و نیم است- چنان راه بد و سخت است که راه سابقی آستارا در نزد این راه، بیابان و هموار است. در نهایت خستگی و کوفتگی دو ساعت به غروب مانده، وارد درّود گردیده، در پشت بام یک قهوه‌خانه منزل نموده، و رفع خستگی نمود، لوازمات چای و تخم مرغ و روغن و نان برای شام تدارک نموده، بعد از صرف چای بنای سیاحت باغ‌های درود گذاشته، درود در طرف شرقی نیشابور است، میان درّه باغات، و قصبه نیم فرسخ طول دارد، و گفتند هزار و پانصد خانوار است، و هفت تکیه حسینیّه عمومی و دوازده مسجد دارد، و دو حمّام و به قرار بیست باب دکّان همه جوری دارند، و یک بقعه امام‌زاده که دو نفرند. یکی عین‌علی و دیگری زین‎علی از اولاد حضرت تقی جواد(ع).(۲۴) گویا بقعه مزبوره از بناهای حضرت شاه عباس –انار الله برهانه- می‌باشد. تاریخ بنای بقعه معلوم نیست، ولی در رواق قبرها بود که نقش بود فلان کس خواجه ۹۹۹ و تاریخ ۱۰۳۰ همه‌اش فلان خواجه فلان خواجه اطراف بقعه قبرستان است. و دور خود بقعه تا پنجاه ذرع می‌شود. اول، رواق است که ده ذرع طول، پنج ذرع عرض، از رواق، داخل حرم می‌شود. حرم چهار گوشه است. شش ذرع، عرض و طول دارد، مثل ضریح حضرت رضوی(ع) از چوب درست کرده‌اند. در روی ضریح یادگاری‌ها نوشته بودند ۱۲۶۰ تاریخ داشت.
و جماعت درود نصفش سادات حسینی است، و از آن سادات در آن بقعه مثل آستان مقدّس دوازده‌امام‌خوانی دارند. صبح و شام و قبل از صبح، مناجات‌خوان دارند. و بقعه تجمّلات ندارد. فرش از نمد دارد. و در صحن بقعه، یک مسجد است خیلی عالی‎بنا، و یک تکیه مخروبه. در آن مسجد، پیشنماز و روضه‌خوانی سالیانه دارد. و گویا موقوفه نیز دارد.

[مجلس عزاداری امام حسین]
وقت عصر در نزدیکی منزل تکیه‌ای بود که آرایش خوب کرده بودند. رفتم آن جا. درباره بنده خیلی اظهار لطف و محبّت کردند. و برای شام، وعده خواستند. عرض کردم: عیال همراه داریم قسمت ما را بفرستید منزل. گویا در این هشت‌تکیه‌های درود، ایّام عاشورا خرج مفصّل می‌دهند. ولی یا آبگوشت و یا آش حلیم است. آمده منزل، شام صرف نموده، دیدیم یک قدح بزرگ حلیم و چند عدد نان آوردند. افسوس که شام صرف شده بود، ولی از اول عمر بنده، چنان آش حلیم ندیده بودم. مثل راحت حلقوم، هیچ مغز نداشت. تماماً گوشت بود. خیلی بالذّت قدری صرف نموده، الباقی را داده به قهوه‌چی برای نماز، و مشغولیّت او را در نماز و ذکر. قبل از شام، بقعه امامزاده رفته در حرم نماز و مشغولیت را تمام نموده، آمده در نزد قرآن‎خوانان و خدّام نشسته، قدری از جلالت و خدمت سلاطین صفویّه برای آن‌ها تعریف نموده، بعد قصیده مبارکه حضرت مولوی المعنوی الحیدری –قدّس‎الله سرّه- را (تا صورت پیوند جهان بود علی بود، الخ)(۲۵) -که جنابعالی نوشته بودید، حفظ نموده، همیشه بعد از فراغ مشغولیت شام و صبح می‌خوانم- با صوت بلند قصیده را خواندم. حال خوب داشتم و از حقّیت خواب اجازه یکی آش حلیم کربلایی‏مهدی مرحوم بود که در این جا صورت بسته و دیده و خورده شد. هر کس در آن بقعه مبارکه بودند خیلی خوشحال شده، احترام در حقّ ما به عمل آوردند. دو ساعت از شب گذشته بود، برخاسته منزل بیایید. تمامی سادات خدّام برخاستند خواهش کردند، شام را این جا صرف نمایید. عرض کردیم در منزل، عیال داریم. شام ترتیب داده، منتظر است.

قدمگاه
در نهایت گرمی و محبّت ما را مشایعت کرده منزل آمده، نیمه‎شب ۱۵ عدد تخم مرغ صرف شده، خوابیده، شش ساعت از شب گذشته، برخاسته مشغولیّت سحور را به جا آورده، چای درست نموده، صبح شده، چای صرف شده، مکاری را خواسته، مال‌ها را آورده، از میان دو درّه که تمامی باغات است تا قدمگاه که از درود تا آن جا نیم فرسخ است به قدمگاه رسیده که به نظر مبارک رسیده است. پیاده شده به زیارت قدمگاه مشرّف شده، به قدر نیم ساعت در صحن فلان گردش کرده، چای انگور-گلابی صرف نموده، از دور یک نفر فقیر با آواز بلند گفت: آقا مشهدی‏محمد‌آقا سلام علیک. تعجّب کردم این درویش، بنده را از کجا می‌شناسد. سؤال کردم. گفت: در اردبیل شما را دیده‌ام، و می‌شناسم. یک قران نیاز کردم. و فقیر دیگر نیز در آن جا بود که هر دو چشمش نابینا بود، عیالی داشت از اهل تفرش، مواظب و پرستار حال آن فقیر بوده، از دست فقیر گرفته، به شیء‌الله می‌برد.(۲۶) دو قران نیاز التماس، دعا کرده، سوار شدم. در قدمگاه، راه درّود داخل راه نیشابور و سبزوار و طهران می‌شود که در وقت تشریف آوردن از اردبیل دیده‌اید.

عبـاس‌آباد
از قدمگاه تا نیشابور چهار فرسخ است. آمده، در دو فرسخی نیشابور، قریه‌ای هست نامش عبّاس‎آباد(۲۷). برای ناهار پایین آمده، دکّان بقّالی بود. چند نفر آن جا بودند. گفتم تا دو ساعت، یک منزل خلوت به ما بدهید. ناهار صرف کرده، قدری راحت شده، هوا قدری از گرمی بیفتد، حرکت خواهیم کرد. یک نفر خوش‌صورت، محمدرضا نام، ما را آورده منزل خود که یک اطاق خیلی نظیف پاکیزه، فرش شده، همه لوازمات مثل خانه‌های شهری موجود، ۲۴ عدد تخم مرغ یک قران خریده، نان تازه صاحب‌خانه آورده، تخم مرغ‌ را نیمرو نموده، ربعش به مکاری(۲۸) داده شد. الباقی را با ماست تازه و پنیر، قدری مختصر جناب معین و اهل بیت صرف کردند. الباقیش را این بنده‌ مرتاض بیچاره میل کرده، خوابیده، عیال صاحب منزل در نهایت محبّت و مهربانی اهل بیت را به حمّام برده، پول حمّامش را داده، و او هم بعد از مراجعت از حمّام چای حاضر کرده از خواب بیدار شده، چای صرف نموده، سوار شده، صاحب‌خانه و عیالش تا دم کوچه ما را مشایعت کرده، مثل خویش و اقوام خداحافظی کردند.

بقعه فضل بن شاذان، امامزاده محروق و فرید‌الدین عطار
آمدیم تا یک فرسخی نیشابور مانده، طرف دست چپ به فاصله یک میدان اسب(۲۹) از راه کنار گنبدی نمودار شد. سؤال کردم. گفتند: بقعه مبارکه حضرت فضل ابن شاذان است. از دور تعظیم و سلام کرده، به قدر نیم فرسخ رفته، در نیم فرسخی در میان یک باغ خیلی بزرگ و باصفا همان در ردیف حضرت فضل، یک گنبدی بزرگ کاشی و یک صحن خیلی بزرگ نمودار شده، آن هم به فاصله یک میدان اسب از راه طرف دست چپ واقع است. سؤال کردیم. گفتند: این گنبد مبارک شهزاده امیر سیّدمحمد محروق است تعظیم و سلام موقّتی نموده به فاصله یک میدان اسب آمده، در ربع فرسخیِ شهر باز در طرف دست چپ در ردیف گنبد حضرت محروق، به فاصله یک میدان اسب کنار دست چپ راه، گنبدی نمودار شده، گفتند: گنبد مبارک حضرت فرید الدّین -قدّس‌الله سرّه- است.
تا برابر آن گنبد مبارک و آن وادی مقدّس رسیده، همین که با گنبد روبرو شده، تمامی موهای بدن بنده راست شده، و جوش غریبی در بدن نمودار شده، از توجّه و دیدار همه‌‎ی ذرّات جهان خیال ظاهر و باطن واماند. باعث خیلی تعجّب شد که این چه حال است، تا آن که تمام با گنبد مبارک برابر شده، از قلب سیاه خطور نمود که حضرت فرید پیشواز تشریف آورده، و تبسّم‌کنان می‌فرمایند: خوش آمدید.
این احوالات در کنار یک تپّه کوچک بوده، به جناب معین عرض کرد: کنار این تپّه احوالاتی هست، در شهر به عرض می‌رسانم. بعد از ورود شهر، احوالات را عرض کردم. شکرها کرده، سر به سجده گذاشته، از این موهبت و ترحّم و لطف و مرحمت رایگان و بادآور.

ورود به نیشـابور
باری دو ساعت به غروب مانده، وارد شهر نیشابور گردیده، وارد بازار شده، اهل بیت در بالای مال در گوشه‌ای مانده، جناب معین و بنده رفته، منزل پاکیزه‌ای تدارک نموده، چند روزه بماند. قدری جستجو نموده، دو سه جا را نگاه کرده، جای مناسب دیده نشد، آمده در یک کاروانسرای بازار طویله‎مانند در یک حجره پایین آمده، امّ‎المؤمنین مشغول ترتیب منزل و چای شد.
[نوشتار کاتب، در حاشیه رساله در ارتباط با لقب ام‌المومنین:[ «مقصود، حلیله جلیله‎ی آن بزرگوار است که محض برای تفریح خاطر دوستان خدا که ثواب است، ایشان را در میان چند نفر دوستان خواصّ با این لقب مسمّا فرموده بود، و کاتب به ملاحظه این که این لقب در انظار دیگران مجهول است، و این سفرنامه هم سال‌ها به نظر عاشقان خواهد رسید، فضولاً در اغلب مواضع تغییر داد، چون اجازه تغییر هم مرحمت شده بود.(۳۰)
در خدمت جناب معین، بازار رفته سیورسات شام را تدارک نماید. قدری در بازار گشته، بازار هم بنا بر شب تاسوعا بسته بود. بقّال، قصّاب، نانوا باز بود. قدری نان، گوشت، انگور، پنیر، ماست، خربزه، پامادور(۳۱) و غیره خریده، به منزل مراجعت نموده، صرف چای شده، غروب شده ما مشغول نماز شده، اهل بیت گوشت با پامادور و پیاز و روغن سرخ کرده، بعد از فراغ مشغولیّت نماز، صرف شام شد.
یک سرایدار مسلمان و نجیب و بی‌طمع داشت اسمش کربلایی عباس. گفتم که در درّود ما را غریب‌گز(۳۲) زده است. گفت: استغفار نمایید خاک حضرت رضا(ع) کجا غریب‌گز کجا. بعد شام با جناب معین شورا نمود که غرض از آمدن نیشابور زیارت این سه بزرگوار است. در شهر کاری نداریم. صبح می‌رویم در این سه بقعه‌های مبارکه هر کدام مناسب شد، این سه چهار روز اقامت می‌کنیم. بدین خیال خوابیده، صبح شده چای را صرف نموده، رفتیم بازار و حمّام برای غسل زیارت. از حمّام بیرون آمده، تدارکات لازمی چند‎روزه را خریده، از قبیل قند، چای، برنج، روغن، بادمجان، ذغال، گوشت و پنیر و ماست و سبزی و غیره خریده آمده، الباقی کرایه مکاری را داده آن‌ها رفتند.

یادداشت‌ها:
(منابع نگارش «یادداشت‌ها» که در اینجا به گونه‌ای مختصر آمده است، در پایان بخش پنجم به صورت کامل، درج خواهد شد.)
۲۴٫ امامزادگان عین‌علی و زین‌علی: آرامگاه این دو امامزاده –از نوادگان امام محمدتقی (ع)- در خیابان ابوذر محله سرمزار در شمال غربی شهر درّود واقع است. لقب قدیمی درّود، «دارالمومنین» است و بیشتر باشندگان این شهر از سادات حسینی و موسوی هستند. مناظر طبیعی، نقاط ییلاقی و کوهپایه‌ای، آبشارها، محصولات باغی و فرآورده‌های لبنی و دامی از توانمندی‌های درود است. در دوران معاصر، از شهر درّود با عنوان «نگین سبز بینالود» یاد می‌کنند.(فرزانگان بینالود، ص۶۳-۶۴، ۱۰۳) فریدون گرایلی به شهرت قالی‌بافی و کبریت‌سازی این شهر اشاره کرده است(نیشابور شهر فیروزه، ص۱۶۶) اما امروزه، صنایع کبریت‌سازی درّود، فعال نیست. همچنین برای آگاهی بیشتر درباره درّود، بنگرید: یادداشت ۶٫
۲۵٫ این چکامه بیست و هفت بیتی، با مطلع «تا صورت و پیوند جهان بود، علی بود / تا نقش زمین بود و زمان بود، علی بود»، که در «دیوان شمس» آمده است(کلیات شمس، ۳۷۳-۳۷۴) این چکامه از دیدگاه محمدرضا شفیعی کدکنی، سروده مولوی نیست بلکه هم شعر و هم گوینده آن مربوط به سده یازدهم به بعد است. شاعر «کوشیده است زنجیره انبیا را تکرار یک روح در تاریخ بداند و تجلیات یک حقیقت.» بسیاری از چنین شعرهایی که در میان متاخران، رواج یافته، دارای ریشه‌های خرّمدینی است. «به‌ویژه که این شعرها عامیانه و به لحاظ فنّی بسیار ضعیف و خارج از اصول مقرّره سنت شعر فارسی است؛ قافیه و ردیف، جای یکدیگر را در آن‌ها اشغال می‌کنند.»(آگاهی بیشتر، بنگرید: قلندریه در تاریخ، ص۵۷-۵۸) از آنجا که عتیقه‌چی، سخن خویش را پیش از قصیده‌خوانی، با یادکرد «جلالت و خدمت سلاطین صفویّه» آغازیده است، بازگویی پاره‌ای دیگر از کتاب «قلندریه در تاریخ» خالی از سودمندی نخواهد بود: «دولت صفوی با مَرکَب قرار دادن تشیّع، در همان اهدافی که سیاست او ایجاب می‌کرده است، تغییراتی در آن به وجود آورده است و عین همین تصرّفات را در دیگر وجوهِ حیات اجتماعی و معنوی پیرامون خویش نیز شکل داده است به این معنی که قلندریّه (شیوه‌ای از تصوف) را نیز، بی‌آنکه خود بدانند، از طریق پیشوایانشان، به تشیّع دلخواه خود درآورده است تا سیمبولیسم رفتار و گفتار خود را رنگ تند شیعی بزنند.»(ص۵۷)
۲۶٫ به شیء‌الله بردن: گدایی کردن. شیء‌الله، شاید در اصل به صورت «شیئاً لله» یعنی «چیزی برای خدا» و یا «چیزی در راه خدا»؛ و کلمه سوال و تکدی بوده است. چنانکه حافظ می‌گوید: برو گدای در هر گدای شو حافظ / تو بی‌مراد بیابی مگر که شیءالله.(لغت‌نامه، ج۱۰، ص۱۴۶۳۱)
۲۷٫ عباس‌آباد: در جغرافیای امروز، در کنار و پایین‌دست جاده مشهد به نیشابور -یا بزرگراه ۴۴- روستایی به نام عباس‌آباد، و در همسایگی ابوسعدی و حسین‌آباد ناظر، واقع است.(نقشه آماری دهستان فضل) گزارش ۱۲۹۶ق/۱۲۵۷ش، نشان عباس‌آباد و همسایگان آن، ابوسعدی و حسین‌آباد را ذیل جاده خراسان و عراق می‌دهد.(کتابچه نیشابور، ص۴۷، ۶۲) این آبادی که در «فرهنگ جغرافیائی ایران» منتشر شده در ۱۳۲۹ش، به نام «عباس‌آباد کنار جاده»، واقع در ۱۲کیلومتری (= معادل دو فرسنگ قدیم) شرق شهر نیشابور ثبت شده(ج۹، ص۲۶۴)، در گزارش سرشماری‌ ۱۳۳۸ش نیز به همین نام «عباس‌آباد کنار جاده» آمده است.(گزارش مشروح، ص۵) فریدون گرایلی در همین ناحیه شرق نیشابور از «عباس‌آباد حاجی‌محمدمهدیخان اعتمادالأیاله» در کنار نقاط خسروآباد و جلال‌آباد نام می‌برد که دارای برج بلندی [بوده] است و در اشاره به حمله‌های ازبکان در سده دهم هجری می‌نویسد: «در این منطقه علت استحکام قراء؛ جلوگیری از حملات متعدد ازبکان و افاغنه و ترکمانان و غیره بوده است.»(نیشابور شهر فیروزه، ص۱۶۶-۱۶۷) و خسروآباد که از آن یاد شد، بر پایه «فرهنگ جغرافیائی ایران»، آبادی‌ای است در ۱۸ کیلومتری شرق نیشابور (ص۱۴۹)؛ اگر این خسروآباد همان باشد که در ردیف عباس‌آباد اعتمادالأیاله آمده است، در نگاه به نقشه‌های امروز، عباس‌آباد دیگری نیز هست که در حدود ۱۸ کیلومتری شرق نیشابور، بر کرانه بالایی جاده محلی قدمگاه –به موازات جاده نیشابور به مشهد- و در میانه روستاهای باغشن و دانه کاشفیه واقع است. به هر روی در ناحیه شرق دشت نیشابور، دو عباس‌آباد است و آن عباس‌آباد «روزنامه مسافرت نیشابور» عتیقه‌چی، همان عباس‌آباد همسایه ابوسعدی است.
۲۸٫ مکاری: خربنده؛ آن کس که خر و اسب و اشتر کرایه می‎دهد.
۲۹٫ یک میدان‌اسب: اصطلاحی قدیمی برای بیان مسافت، و آن قدر از مسافت است که اسب به تک و بی‎ماندگی می‌تواند بپیماید؛ ربع طول مسافت یک فرسنگ؛ به گفتار امروز، مسافتی در حدود یک و نیم کیلومتر است.
۳۰٫ برای آگاهی بیشتر، بنگرید: یادداشت ۲۲٫
۳۱٫ پامادور: گوجه‌فرنگی، برگرفته از pomidor روسی به همین معنی است. بر اثر حضور روس‌ها در مناطق شمالی ایران همچون آذربایجان، گیلان، مازندران و خراسان برخی واژه‌های روسی در گویش‌ مردم را یافته که در مناطق دیگر کشور به کار نمی‌رود. گیلان به خاطر اینکه تماس بیشتری با روسیه داشته، این گونه واژه‌های رایج‌ترند.(کلمات روسی، ص۴۲) مرعشی در «واژه‌نامه گیلکی» حتی نام دو خوراک را با ترکیب پامادور ثبت کرده است: «پامادور چَقَرتَمِه» و «پامادور قاطُق».(واژه‌نامه گویش گیلکی، ص۱۱۱) گفتنی است نویسنده «روزنامه مسافرت نیشابور»، از اهالی آذربایجان و از خانواده‌ای است که به خاطر شغل تجارت پدر، چند سالی در گیلان اقامت داشته‌اند.(وحید‌نامه، ص۹-۱۰)
۳۲٫ غریب‌گز: حشره‌ای که به غریبه نیش می‌زند و بومیان نسبت به آن مصونیت دارند؛ برخی آن را عقرب، ساس یا کَنِه دانسته‌اند.