چند شعرتازه از مینو مرادی سیاهکالی
عاشقانه ی نارنجی
*
من آمدم تا نارنجی را پُررنگتر
درختی قویتر و روز و شبی
عاشقانه
بسازم
اما حالا پنجههای روزگار
با قدرتی عظیم
ناگزیر،
منِ فقیر را
با دردی که دارم
در زمانی که غربت دنیا را
ملموستر حس میکنم،
میترساند
گیج بر رنگارنگی تنم
تکیه کردهام،
میبینمت
سخنوری نمیکنم
و میخواهم تا زمانم
به تاریکی نرسیده
دوست بدارمت،
برای تو نوشتم، سلام تو.
عمـــــر
**
سپید شد ناگهان مویم
گل زردِ خشکیدهی روی دیوار
کار خودش را کرد
شفاعتی نبود
چون شاخهای
زیر برف سنگین
شکسته بودم… میگذراندم…
یکباره خم بودم
چون روح، پنهان
و در ظاهر پُر تپش
و کبودی لبخندهایم
گَم و گور میشد،
سوزنهای بیرحم
درد را مثال به محبت شفا
مرا گول میزنند!
و شاید خودم را گول میزنم
تا زمان بگذرد
همان همیشگی…
این نیز بگذرد
شفا، شاید…
اکسیژن یک ترانه
***
صدای ساعت
روز و شب به انتظار
مــــرا ترانه مینویسد
به نظم مرور میشود
یکی پس از دیگری
خاطرات گمراهیست
تو نیستی
و بهانهام را جمع کردهام
در صندوقی کوچک میانِ خرابهای بزرگ
پُر از رقصِ جنونم
و غم عجین شده در بند اسارتی سرگردان
خاطرات گمراهیست
خاطرات گمراهیست
خوشخبری پیدا نمیشود؟!
تا اکسیژنی
تزریق شود در جان…
استجابت
****
بر من میتابد تیرِ نگاهی
بیتابی ضرباهنگ انگشتانم
یعنی واژهها، صداها
دلتنگ شدهاند
در بسترِ سرطانیِ دردها
در انزوای خویش
خورشید ماهرانه لبخند میزند!
افقهای تاریک
به روشنایی رسیدهاند!
بسیار گریستم
باران پناهم داد
در کوچهباغی… بدون چتر
بدون هراس دردی… بیمحابا
تو را فریاد میکشیدم
تا استجاب خواستهام…
کوچهباغها، در من قدمیست…
بازگشت پروانه
*****
صدایی نشنیدم
نمیدانم کدام ثانیه آمده بود
رنگینکمانی که
از منشور پیلهها
رهـــا شد
و در همسایگی شمعها
خورشید را عاشق کرد!
و شرمندهی احساس نشد!
خبــــر داد خاکسترها را
دور بریزند…
بیهراس معشوق را
پرواز خوش اقبالی بود
تا کدام ثانیهی شعر
در اتفاق آینده و گذشتهای که معلوم نیست
پیوند را معنا کنند!
شکستِ سکوت
******
میشود سکوت را شکست
و مثل تمامِ گمانهای قبل از طوفان
ایستاد و
نظاره کرد
سادگیِ رنگهاست
همان اندازه پُر رمز و راز
این روزها سحرخیزی عشق را
جیک جیک کردن
در سکوتِ محضِ خانه
هجوم میآورند چشمانت
به حجم سطرهای این شعر
زنی را که در نگاهِ تو
آرام میگیرد
شاعری که رفت…
«تقدیم به: سعید پُرمهر، رفیق ترانهسرای عزیزم که در اوج جوانی پرواز کرد…»
*******
نُت به نُت ثانیههای بیقرار
ملودیِ جای خالیات را
به واژهها دیکته میکنند!
کلمات به بیرنگی رسیدهاند!
موسیقی را جانی نیست
روزی دیگر باید
تا قافیهها را مرور
و پُر شود مِهر از کلام
نیازی به کوشش نیست!
– آقا معلم، اجازه؟
جوششی کلمه به کلمه
در انگشتانم
به ثبت رسیدند!
شعر و حقیقت
********
تو تنها حقیقت شعر بودی
بارها و شاید سالها
مــــــرور کردهام
میخواهم صدایت بزنم
مثل تمام حرفهای ناتمام
چشمانم خیسِ دلتنگی
سطـــــــر
به
سطـــــــر
مثل رابــــطهیِ
بـــــاران
و
جنگـــل!