مراسم رونمایی از کتابهای الفبای زندگی و صلح ایرانی در سالن همایش های جهاد دانشگاهی نیشابور با حضور مصطفی ملکیان و نعمت اله فاضلی و عبدالرضا وکیلی خیر مدرسه ساز نیشابور در قالب نشستی علمی با عنوان صلح از مدرسه می آید برگزار شد.
مصطفی ملکیان فیلسوف، مترجم، ویراستار و استاد دانشگاه و یکی از چهرههای سرشناس حوزه اخلاق و فرهنگ در این مراسم گفت: سخن بر سر این است که صلح از مدرسه می آید و با هر نوع تعلیم و تربیتی نمی توان انسان های طرفدار صلح تربیت کرد، برای کسانی که با تمام وجود در خدمت صلح باشند و صلح را یک آرمان بزرگ انسانی تلقی کنند نیاز به مدارس خاصی داریم و هر مدرسه صلح طلب پرورش نخواهد داد.
معنای این سخن این است که اگر چه صلح از جنبه ها و منظرهای مختلفی مورد بحث و بررسی قرار گرفته اما در عین حال مهم ترین منظر آموزش و پرورش و تعلیم و تربیت است که می تواند انسان های صلح طلب یا انسان های خشونت طلب و طرفدار اعمال زور پرورش بدهد و برای این منظور ما باید چه مدرسه هایی داشته باشیم؟
این روند باید از دوران ابتدائی آغاز شود و باید فرزندان ما باید از ابتدا با معلمان و مربیانی سروکار داشته باشند که به این حقوق آشنا باشند و با کتاب های درسی سروکار داشته باشند که در آنها به این امور پرداخته شده باشد و از ابتدا باید در نظامی قرار بگیرند که در آن نظام سنجش آدمیان به میزان صلح طلبی آنان بستگی داشته باشد نه هیچ چیز دیگری و بقیه موارد در درجات دوم و سوم از لحاظ اهمیت قرار داشته باشند و شخصی که از مدارس و دانشگاه های ما فارغ التحصیل می شود باید به تمام معنا صلح طلب باشد.
برای این منظور فهرست مقدمات لازم برای آموزش و پرورش را ذکر می کنم و از همین فهرست درمی یابیم که چرا از آموزش و پرورش کشور باید انتظار داشته باشیم که انسانهای صلح طلب تربیت کند و این اتفاق برای انسان ایرانی و هر انسانی در هر جای جهان نخواهد افتاد مگر اینکه دارای این ویژگی ها باشد وگرنه از مدرسه ای که از ابتدا سخن از دشمن و مرگ بر فلان است و اینکه چه کسانی را باید از کجا بیرون کرد و اخراج کرد و فلان ملت باید نابود شود نمی توان انتظار داشت انسان های صلح طلب بیرون بیاید.
نخستین نکته مهم برای پرورش یک انسان صلح طلب این است که او بداند حقیقت آشکاره نیست و چیز واضح و روشنی نیست، حقیقت با مساعی تمام انسان ها در طول تاریخ در تمام تمدن ها و فرهنگ ها و سنت ها و جوامع و دوره های تاریخی ذره ذره به آن نزدیک می شویم.
حقیقت ناآشکارگی وصف ناپذیر دارد و با تشریک مساعی جدی همه انسان هایی که صادقانه با جهان هستی مواجه می شوند کم کم به آن نزدیک می شویم و در معرفت شناسی به آن نظریه ناآشکارگی حقیقت می گوئیم و این نظریه درست نقطه مقابل ایدئولوژیک اندیشی است و معنای ایدئولوژیک اندیشی این است که حقیقت آشکار است بنابراین نخستین چیزی که برای صلح باید به دانش آموز آموخت این است که حقیقت چیزی است در فاصله کهکشانی از نوع بشر و همه باید دست به دست هم بدهیم تا به حقیقت نزدیک بشویم.
اینکه هر موضوعی یک نحوه پرداخت دارد و هر مسئله ای یک نحوه راه حل دارد در تقابل با نظریه ناآشکارگی حقیقت است در واقع انسان های ایدئولوژیک اندیش معتقدند به هر موضوعی فقط به یک روش می توان پرداخت و هر مسئله ای را با یک روش می توان حل کرد و این بزرگترین دروغ در طول تاریخ بوده است و اگر من بتوانم به فرزندم و دانش آموزم بیاموزم که به هر موضوعی از بی نهایت روش می توان پرداخت و هر مشکلی را با بی نهایت روش می توان حل کرد؛ جمع این راههای بیشمار امیدی در انسان ایجاد می کند که بتوان مسئله ای را درست حل کرد و مشکلی را درست رفع کرد.
اما ایدئولوژیک اندیشان اصلا پرونده را مفتوحه نمی کنند تا بعد مختومه اش کنند زیرا از ابتدا می دانند درباره هر مسئله و مشکلی چه راهی در پیش بگیرند و این روش را در دنیایی به کار می برند که امروز یقینی ترین علوم مانند ریاضیات و منطق برپایه اصولی هستند که اگر آنها را تغییر بدهیم نتایج هم تغییر خواهد کرد.
ناآشکارگی حقیقت اگر باور مخاطب ما بشود کم کم به این سه حوزه پا می گذارد. موضع اول این است که اگر حقیقت ناآشکاره است ما باید گشوده ذهن باشیم و معنایش این نیست که هر سخنی را بپذیریم بلکه هر سخنی را بشنویم زیرا هر سخنی لیاقت شنیده شدن دارد و پس از فهم آن باید داوری کنم که آیا این سخن فهم شده را قبول کنم یا نه.
این گشودگی ذهن سبب می شود سه ویژگی از بین برود، نخست کسی که گشوده ذهن است جزم و جمود نسبت به عقیده خودش ندارد. هر انسانی درباره هر موضوعی عقیده ای دارد که عیب نیست، مشکل از آنجا آغاز می شود که جزم و جمودی بر آن عقیده بیفزایم و من را از یک معتقد انسانی به یک معتقد دگماتیک تبدیل کند.
ویژگی بعدی تعصب است که از بین می رود و این جدای از جزم و جمود است. به عنوان مثال من روزی تو را در خدمت وطن دیده ام و گمان می کردم اهل خدمت به وطن هستی به همین خاطر به تو اعلام دوستی و وفاداری کردم اما پس از مدتی برای من معلوم می شود از همان ابتدا گمان من نسبت به تو درست نبوده و یا اینکه تو در ابتدا خادم وطن بودی اما کم کم در این مسیر به بیراهه کشیده شدی و خائن به وطن شدی و من بگویم چون از همان ابتدا به تو اعلام وفاداری کرده ام پس تا آخر باید وفادار بمانم و این تعصب است یعنی میزان وفاداری من تابع شخصیت و منش شما نباشد و کسانی که متعصب نیستند میزان دلبستگی و التزام و وفاداریشان به شخص دیگر تابع نوسانات شخصیت و منش اوست و هرچقدر متعالی تر باشد میزان وفاداری اش بیشتر می شود.
گشودگی ذهن ویژگی سومی را که از بین می برد آرزواندیشی است و کم نیستند انسان هایی که خاکسترنشین آرزواندیشی شده اند و آرزواندیشی یعنی احساس را تبدیل به عقیده کردن به عنوان مثال چون دوست دارم دین من کامل ترین ادیان است پس معتقد می شوم دین من کامل ترین ادیان است.
موضوع دوم پس از قائل شدن به آشکارگی حقیقت این است که با مخاطب وارد گفت و گو می شویم چون معتقدم من ذره ای از حقیقت را می دانم که می توانم به مخاطب منتقل کنم اما مخاطب نیز ذره ای از حقیقت را می داند و با وارد شدن به گفت و گو ۲آفت ذهنی از بین می رود، یکی عادت پیش داوری یعنی داوری درباره تو پیش از آن که با تو ملاقات کرده باشم، پیش داوری درباره ملتی پیش از آنکه حتی یک عضو از آن ملت را دیده باشم یا پیش داوری درباره مکتبی پیش از آنکه با هیچ کدام از طرفداران آن مکتب مواجه شده باشم، پیش داوری یعنی قضاوت پیش از مواجه شدن.
گفت و گو پادزهر پیش داوری است و ذهنیت منفی را از بین می برد و باعث می شود آن غولی که پدران و مادرانمان و سنتمان از تو در ذهن من تصویر کرده اند از بین برود.
عادت دیگری که در گفت و گو از بین می رود استدلال گریزی است زیرا در گفت و گو هیچکس سخن دیگری را بدون استدلال نمی پذیرد و هیچ گاه سنجاق کردن گوینده به سخن دلیل بر درستی آن سخن نمی شود بلکه گفته را باید از روی دلیل بپذیریم.
سومین ویژگی در ناآشکارگی حقیقت رسیدن به خوداندیشی و استقلال فکری است و بدین ترتیب چند آفت فکری با رسیدن به خوداندیشی از بین می رود. نخستین آفت فکری القاء پذیری است یعنی سخنی را که افراد فراوانی به شما بگویند کم کم این آمادگی را پیدا می کنید که آن سخن را بپذیرید.
آفت بعدی تلقین پذیری است یعنی یک مدعا را به جای اینکه دلیلش را بیاوریم خود مدعا را بپذیریم و در تبلیغات دائم از این ترفند استفاده می شود و تکرار مدعا را به جای دلیل گرفتن تلقین پذیری است.
آفت بعدی تقلید است یعنی چون من از شخصی خوشم می آید و دوستش دارم از سلوک زندگی او الگو بگیرم و به همین ترتیب آفت تعبد از بین می رود یعنی سخن فردی را بدون چون و چرا بپذیریم.
آفت دیگری که با خوداندیشی از بین می رود تقلید از افکار عمومی است.
همه این ها به ناآشکارگی حقیقت برمی گردد و از اینجا به توازن می رسیم و می پذیریم که ما فقط یک انسان از میان انسان های جهان هستیم و دارای یک عقیده از میان هزاران هزار عقیده هستیم و هر انسانی که حقیقت را ناآشکاره بداند به توازن و تعادل فکری رسیده است و ابتدا به تواضع فردی و سپس تواضع گروهی و بالاخره تواضع نوعی می رسیم.
حقیقت به تعبیر شمس آئینه شکسته ای است که هر کس تکه ای از آن را به دست آورده و با نگاه کردن در آن ذره ای از حقیقت را می بیند.
در ایران چگونگی بر چرایی غلبه پیدا کرده
دکتر نعمت اله فاضلی استاد دانشگاه و نویسنده کتابهای الفبای زندگی و صلح ایرانی سخنران بعدی این مراسم بود.
وی در آغاز گفت: نخستین باری که به نیشابور آمدم با نیک مردی به نام عبدالرضا وکیلی آشنا شدم که یکصد مدرسه را بنا نهادند و ۴۰سال عمر خود را در این راه صرف کردند و من این کتاب را به ایشان تقدیم کردم.
اگر بپذیریم همه حقیقت در نزد ما نیست آن گاه می پذیریم که گفت و گو کنیم و کتاب بخوانیم و بخش بزرگی از کم حوصلگی جامعه ما به خاطر این است که باور نداریم حقیقت آشکار نیست در نتیجه پرسشی نداریم و این آغاز تنش ها و خشونت ها و ناصلح ها و یکی از آغازهای جهالت است.
جامعه ای که مدرسه و دانشگاه داشته باشد و افرادش لیسانس و دکتری داشته باشند اما ناخوانا و نانویسا باشند یعنی نتوانند بخوانند، وقتی ۱۰۵هزار مدرسه و یک میلیون معلم و ۱۵ میلیون دانش آموز داشته باشیم این مسئله معنا ندارد و من الفبای زندگی را برای اشاره به همین مسئله نوشتم که شاید در ظاهر به چشم نیاید.
سال گذشته آقای هادی درودی پژوهشی در همین شهر انجام داده اند که براساس آن ۴۰درصد دانش آموزان نیشابوری توان روخوانی ندارند و با در نظر گرفتن سایر آمارها ۷۰درصد دانش آموزان نیشابوری توان خواندن ندارند و در سطح کشور هم معدل ها را که اعلام کردند میانگین زیر ۱۰بود.
من کتاب الفبای زندگی را نوشتم که بگویم به تعداد مدارس و ساختمان های آموزشی نگاه نکنید، اتفاق فاجعه باری در حال وقوع است، خواندن و نوشتن حتی در سطح پایه دچار بحران شده است و در کتاب الفبای زندگی این مسئله را مطرح کرده ام که الفبا استعاره زندگی نیست بلکه خود زندگی است و فیلسوفانی مانند هایدگر و گادامر و ویتگنشتاین براین باور بودند که ما در خانه زبان زندگی می کنیم و هر انسان و جامعه ای به هر اندازه در زبان و ارتباط توانا باشد به همان اندازه توانایی دارد.
ژوزف هنریش در کتابش با نام انسان پنج گونه برای دموکراسی ۲پایه ذکر کرده و گفته دموکراسی و توسعه از خوانایی و نویسایی می آید و از جامعه ای که خوانا و نویسا نباشد نباید انتظار دموکراتیک شدن داشت و این بدان معنا نیست که میزان سواد فرد چقدر است.
در کتاب زندگی چگونه بود که یک دوره ۲۰۰ساله زندگی بشری را بررسی کرده اشاره شده که ۱۰تحول بزرگ در زندگی بشری اتفاق افتاد که یکی آموزش بوده که از همه مهم تر بوده است و کلیدی ترین عنصر در آموزش خوانایی و نویسایی است و کشورهای توسعه یافته تا سال ۱۹۵۱ صددرصد خوانا و نویسا شدند و درکشور ما براساس آمار سال ۱۳۹۵ بالغ بر ۱۰میلیون و ۸۰۰هزار نفر بیسواد مطلق داریم و ۱۰میلیون و ۵۰۰هزار نفر کم سواد داریم واین تعداد ۲برابر جمعیت ایران در سال ۱۳۰۰ است.
من الفبای زندگی را نوشتم تا این مسئله ناخوایی و نانویسی را در جامعه ایران بررسی کنیم و ما سالهاست که معنا و مفهوم زندگی را فراموش کرده ایم و به جای آن قدرت و ایدئولوژی و تعصب و جهل برایمان مهم بوده است.
یکی از راههای به سخن درآوردن زندگی الفبا است و خیام و عطار به همین خاطر مهم هستند زیرا آنها صدای زندگی هستند و الفبای زندگی را نوشتم تا بگویم زندگی پول و انرژی هسته ای و بمب و ماشین و رسانه و شبکه های اجتماعی نیست بلکه سخن و ادبیات و خوانایی و زبان و نویسایی است.
خیام یکی از نظریه پردازان برجسته خشونت پرهیزی است و ما را با شعر و زبان و الفبا دعوت به درنگ و تفکر می کند و آنجا که عشق و درنگی و بخششی است فناوری الفبا است و خیام از شارحان بزرگ الفبای زندگی است.
در ایران چگونگی بر چرایی غلبه پیدا کرده و همه می پرسند که راه حل چیست؟ البته ظاهرا سؤال درستی است اما در باطن راه درستی برای اندیشیدن نیست، تا چرایی چیزی را نفهمیم سخن از چگونگی آن گمراهی است.
چرا داشتن کتاب و نه فقط خواندنش مهم است؟ زیرا خواندن کتاب فرع بر داشتن آن است زیرا کاری که خود شیء کتاب می کند بیشتر از خواندش مؤثر است.
نیکلاس کار در کتاب اینترنت با مغز ما چه می کند به نظریه مارشال مک لوهان پیامبر اولوالعزم رسانه های جدید اشاره دارد که می گوید: رسانه پیام است.
معنای این حرف آن است که مهم نیست تلویزیون چه چیزی نشان می دهد، مهم نیست رادیو چه چیزی پخش می کند و مهم نیست که شبکه های اجتماعی چه محتوایی دارند و کار اصلی رسانه در فرایند تفکر ما است و تأثیری که خود شیء رسانه بر سیستم عصبی ما می گذارد.
اگر کسی به تلویزیون و شبکه های اجتماعی نگاه می کند مغزش در فرآیند خاصی قرار دارد و در معرض نوع خاصی از فاسد شدن است حتی اگر برنامه و فیلم خوب ببینید زیرا وقتی عادت کنیم مدام تلوزیون و شبکه های اجتماعی ببینیم بخش هایی از مغز فعال و بخش های غیرفعال می شود.
اشخاصی که دائم در تلویزیون و شبکه های اجتماعی تصور می بینند نیمکره راست مغزشان فعال می شود و نمیکره چپ که مرکز خلاقیت های ذهنی است غیرفعال می شود یعنی کم کم مغز بچه غیرخلاق می شود و بخش دیگر داستان این است که وقتی بچه عادت نمی کند به کتاب خواندن تمرکز، توجه و تعمق را از دست می دهد.
ذهنی که در معرض تصویر تلویزیون و شبکه های اجتماعی قرار دارد هرگز نمی تواند عمیق فکر کند و فقط کتاب خواندن باعث تقویت تفکر عمیق است و در علوم شناختی ثابت شده است که کلمات رسانه ذهن هستند و کلمات زمانی می توانند شکل بگیرند که تفکر انتزاعی و مفهومی در نیمکره چپ مغز پرورش یافته باشد و انسان هایی که این توانایی در آنها ضعیف شده یا از بین رفته حوصله و تحمل ندارند و قادر به خواندن بیشتر از یک پاراگراف نیستند و قادر به درک مفهوم و لایه های ژرف تر معانی کلمه و متن نیستند.
فرایند نوشتاری شدن جامعه ما که از انقلاب مشروطه آغاز شده بود با انقلاب رسانه در نیمه راه ناتمام ماند.
ذهن بیمار جامعه ای که نمی تواند مسائلش را صورتبندی کند و چیستی و چرایی مشکلاتش را صبورانه دنبال کند محیط زیست و نسلش را از دست می دهد زیرا نمی تواند تفکر مستقل داشته باشد زیرا اندیشیدن مستلزم صورتبندی سطحی از چیستی و چرایی امور و گفت و گو است.
عده ای ساده انگارانه به دنبال حل مشکلات از راه های بروکراتیک هستند در حالی که فرهنگ های جدید با گفت و گو شکل می گیرد و خیام می گوید نوشتن برترین فضیلت است.
جامعه ای که بخواهد پیشرفت کند باید بتواند بنویسید و بخواند و بفهمد که زندگی الفبا است و امیدوارم در شهر شما این اتفاق بیفتد.