درآمدی بر فلسفه‌ی خیام خدا و جهان در نگاه حکیم نیشابور
درآمدی بر فلسفه‌ی خیام خدا و جهان در نگاه حکیم نیشابور
خاتون شرق - چندان مشخص نیست که ما در حالی که به هیچ وجه شواهد مشخص از زندگی و سیر فکری هیچ شخصیت تاریخی در دست نداریم، از قضاوت در مورد فکر، جهان‌بینی، دین و حکمت عملی بزرگان گذشته، دنبال چه نتیجه‌ای هستیم؟ اگر پاسخ این سؤال این باشد که با دانستن تفکر، فلسفه، جهان بینی و دین اشخاص، بهتر می‌توان در مورد آنها اندیشید و آثار و تتبعات آنها را می‌توان عمیق‌تر مورد مطالعه‌ قرار داد، می‌گویم به کدام توافق کثیر القبول، دین و جهان‌بینی شخصیت‌های تاریخی، مشخص و معین گردیده و در مورد کدام دانشمند، فلسفه‌ی حیات و نگرش‌های عملی‌اش، بدون تردید شناخته شده است؟ پاسخ قطعی این است: هیچ‌کدام از شخصیت‌ها، هنرمندان، دانشمندان، پادشاهان، اولیا، قهرمانان، عرفا و شاعران، به چنین توفیقی نایل نیامده‌اند که ما تمام ابعاد وجودی، شخصیتی، اجتماعی، دینی، تفکری و فلسفی آنها را بدانیم و شناختی جامع الاطراف از آنها داشته باشیم.

چندان مشخص نیست که ما در حالی که به هیچ وجه شواهد مشخص از زندگی و سیر فکری هیچ شخصیت تاریخی در دست نداریم، از قضاوت در مورد فکر، جهان‌بینی، دین و حکمت عملی بزرگان گذشته، دنبال چه نتیجه‌ای هستیم؟
اگر پاسخ این سؤال این باشد که با دانستن تفکر، فلسفه، جهان بینی و دین اشخاص، بهتر می‌توان در مورد آنها اندیشید و آثار و تتبعات آنها را می‌توان عمیق‌تر مورد مطالعه‌ قرار داد، می‌گویم به کدام توافق کثیر القبول، دین و جهان‌بینی شخصیت‌های تاریخی، مشخص و معین گردیده و در مورد کدام دانشمند، فلسفه‌ی حیات و نگرش‌های عملی‌اش، بدون تردید شناخته شده است؟ پاسخ قطعی این است: هیچ‌کدام از شخصیت‌ها، هنرمندان، دانشمندان، پادشاهان، اولیا، قهرمانان، عرفا و شاعران، به چنین توفیقی نایل نیامده‌اند که ما تمام ابعاد وجودی، شخصیتی، اجتماعی، دینی، تفکری و فلسفی آنها را بدانیم و شناختی جامع الاطراف از آنها داشته باشیم و اساسا اگر دقیق‌تر بگوییم، از تاریخ، تقریبا هیچ‌گونه اطلاعات موثق و دقیقی نمی‌توان برداشت کرد چون اساسا، نویسندگان تاریخ، واقعیات را از چشم و نگاه خود یا ممدوحان‌شان نگاشته و تصویر کرده‌اند و هیچ معلوم نیست که کدام قسمت این نوشتجات از کدام منبع واقعی سرچشمه گرفته باشد یا کدام بخش کتب بر جای مانده‌ی تاریخی (نه لزوما نوشته‌ها و کتب غیر تاریخی دانشمندانی که در علوم خاصی کتاب و رساله نوشته‌اند، بلکه تاریخ‌نویسان به طور عام)، منطبق یا حتی نزدیک به بخش کوچکی از واقعیت آن هم به روایت راوی باشد؟

تصویر قطعی از خیام، غیر ممکن است
پس ما را چه می‌شود که می‌خواهیم در مورد اندیشه و فلسفه‌ی فکری حکیم عمر خیام به طور دقیق و قاطع، نظر بدهیم و شیوه‌ی اندیشیدن و سبک زندگی وی را به صورت قطعی به تصویر بکشیم. مطمئنا چنین کاری غیر ممکن است.
از نگاه دیگر، انسان‌ها به طور کلی، سیر زندگی پرحادثه‌ و متنوعی دارند و بسته به اینکه در کجا بالیده باشند، تربیت‌شان چگونه باشد، چه ساختار ژنتیکی داشته باشند و در چه اجتماعی زندگی کنند، در مراحل مختلف زندگی، اندیشه‌های گوناگونی به سراغ‌شان می‌آید و نحوه‌ی تفکر و بینش‌شان بسیار تا بسیار متغیر و متلون می‌گردد.
به عبارت دیگر، بسیار محتمل است که یک انسان اندیشمند در طول سال‌های زندگی، چندین بار بینش و عقیده‌اش در باره‌ی مسائل اساسی فکری، تغییر کند و بارها و بارها از خداپرستی به الحاد، از عرفان به نیهیلیسم، از آخرت‌پنداری به تحیر و لاادری‌گری و از انسان‌محوری به پوچ‌گرایی تغییر مسیر بدهد.
حتی اگر فرض کنیم که یک اندیشمند، در طول زندگی، مسیر هموار فکری را می‌پیماید، باز هم در هر مرحله از زیست فردی و اجتماعی، تحت تأثیر مطالعات، اندیشه‌های پیرامونش، رشد معرفتی و تلون طبیعت زندگی، دارای نگرش ویژه‌ای خواهد شد و اگر متصلب و متعصب باشد که اساسا، اهل معنا او را در ردیف بزرگان نمی‌آورند و شاید نامی هم از آنها در تاریخ نباشد.

مجادلات بی‌نتیجه در باره دین خیام
بنا بر این هیچ جای دعوا و مجادله باقی نمی‌ماند که یک دانشمند تاریخی را مطلقا ملحد، خداپرست، دهری، اگزیستانسیال یا عقل‌گرا بدانیم و شاید سؤال درست این باشد که فلان دانشمند، در چه سن و سالی از زندگی، در چه مرحله‌ای از معرفت و در چه شرایط اجتماعی و فکری، چه نگرش و جهان‌بینی‌یی داشته است.
یک شاه‌بیت خیلی دقیق و یک بیان متمثل از سعدی بزرگ در این زمینه به یادگار مانده که می‌تواند کمک به معنای مورد نظر باشد:
در جوانی پاک بودن شیوه‌ی پیغمبر است ور نه هر گبری به پیری می‌شود پرهیزگار
به عبارت اخری، پیران، عموما به تقوا و زهد متمایل می‌شوند بخصوص که از اهالی فکر و از اصحاب اندیشه باشند ولی قطعی نیست که در سنین پیش از آن، در دوره‌های مختلف زندگی، چه مشی فکری و چه بینشی داشته باشند.
لذا بحث در باره‌ی اینکه خیام، دهری بوده یا خداپرست، اپیکور بوده یا دین‌مدار، یک مجادله‌ی بی‌خاصیت و بی‌نتیجه است.
از این گذشته، نگرش فطری و سرشتی اظهار نظر کننده نیز بسیار در این مورد مؤثر است. مثلا اینکه کدامیک از بزرگانی همچون علامه طباطبایی، مطهری، شریعتی یا کسروی و دکتر ارانی یا مثلا یان ریپکا، ویل دورانت یا ادواردبراون در باره‌ی حافظ یا سعدی یا خیام اظهار نظر کنند، نتیجه در هر مورد متفاوت خواهد بود و هر کدام از این بزرگان، نگرش و معرفت ویژه‌ای نسبت به ادبیات، هنر، تاریخ و فلسفه دارند و برداشت‌های گوناگونی از شخصیت‌های تاریخی می‌کنند که ممکن است خیلی زیاد با هم متفاوت باشد.

سنگ اپیکوریسم در ترازوی اندیشه
اما ادعای من در این مقاله – بر اساس همین الگویی که کلیات آن را ترسیم کردم و فونداسیون آن این است که باید اشخاص تاریخی را بر حسب آگاهی‌های قطعی، سن و سال زندگی، شواهد مسلم و با وجود همه‌ی اینها، به صورت «نسبی» مورد قضاوت قرار داد، و نیر با در نظر گرفتن اینکه، من، نویسنده‌ی این مقاله هم دارای یک نگرش و بینش فکری خاص هستم و تمام قضاوت‌ها و تفاسیرم از متون و اشخاص، بر مبنای همین بینش و تفکر صورت می‌گیرد – این است که خیام در سال‌های پایانی زندگی و در انتهای یک زندگی پربار فکری و علمی و فلسفی، دارای نگرش اپیکوری بوده و در جهان بینی و معرفت، به تحیر مطلق از جهان هستی، بسنده کرده است.
شواهد عینی این ادعا، رباعیات او و برخی عبارات و قطعات متنی موجود در آثار منثور وی است. در این اظهار نظر، از این اختلاف قدیمی و پرمصداق که بسیاری از رباعیات خیام، انتسابی است و نمی‌توان سراینده‌ی واقعی آنها را خیام دانست می‌گذریم. چون همان‌ها که مسلم بودن سرایش آنها توسط خیام مورد قبول اکثریت نقادان است نیز برای این ادعا کفایت می‌کند.
یک مشکل مهم دیگر که نه تنها در مورد خیام بلکه در مورد سایر اندیشمندان تاریخی وجود دارد، اختلاف غیر قابل حل در سال‌های نوشتن آثار برجای مانده از آنها است. ما هیچ شاهد قطعی و غیر قابل خدشه‌ای در دست نداریم که مثلا نوروزنامه، یا جبر و مقابله، روضه القلوب یا رساله در کلیات و امثال ذالک در فلان سال معین نگاشته شده است.
همچنانکه به هیچ روی مسلم نیست که مثلا منطق‌الطیر در چه سن و سال و در چه احوال و اطواری توسط شیخ عطار به سرایش درآمده، آیا منطق الطیر، در یک دوره‌ی زمانی کوتاه و در یک نوبت سروده شده، آیا منطق‌الطیر، حاصل تفکرات و ایده‌های عطار در یک دوره‌ی مشخص زندگی‌اش بوده و آیا پس از سرایش این کتاب، سیر فکری عطار تا پایان زندگی، به همان حال منطق الطیر باقی مانده است؟

شواهد مسلم از نظم و نثر خیام
به هر حال، با دانستن اینها است که نویسنده‌ی این سطور می‌گوید قضاوت و ارزیابی از شخصیت، احوال و افکار یک دانشور از دوران گذشته، کاملا نسبی است و اصلا قطعیتی در این زمینه متصور نیست.
اکنون نویسنده، برای شاهد مدعای خود مبنی بر اپیکوریک بودن شخصیت و تفکر خیام، شواهدی از نظم و نثر این متفکر بزرگ ارائه می‌کند:
خیام، در مقدمه‌ی رساله‌ی «جبر و مقابله» که به زبان عربی نوشته، شکایتی از روزگار کرده که برگردان آن به فارسی متنی شبیه این خواهد بود: «ما شاهد بودیم که اهل علم منقرض شدند و به گروهی که تعدادشان قلیل و محنت‌شان کثیر بود، محدود و منحصر گردیدند و فقط عده‌ی معدود بودند که در طول زندگانی سخت خود در تحقیقات و اکتشافات علمی صرف همت و بذل جهد کردند؛ ولی اغلب دانایان زمان ما حق را با باطل می‌پوشانند و از حدود تزویر و ظاهرسازی تجاوز نمی‌کنند، آن مقدار معرفتی را هم که دارند، برای اغراض پست مادی بکار می‌برند و چون کسی را طالب حق و راغب صدق و ساعی در ترک تزویر و ردّ باطل ببینند، تمسخر و استخفاف می‌کنند.
این خیام است که در مورد اهل علم سخن می‌گوید. کسی که در مورد بیشتر دانشوران زمان خود چنین نگرشی دارد در مورد عوام مردم، چه فکری می‌کند؟ آیا این جملات بدین معنا نیست که وی از یک دوره‌ی انحطاط فکری و علمی سخن می‌گوید، دورانی که به قول او، بیشتر دانشمندانش، معرفت خویش را فدای اغراض مادی می‌کنند و طالبان حقیقت را به سخره می‌گیرند. آیا زیستن چون خیامی در این جامعه‌ی باطل زده و متظاهر و علم‌فروش، اپیکوری نمی‌زاید؟

خیام، هیچ خداباوری را مطلقا تأیید نمی‌کند
او همچنین در مورد جویندگان الهیات و خداباوران که وی آنها را به چهار گروه متکلمان، فلاسفه، تعلیمیان و صوفیه تقسیم می‌کند تقریبا همه‌ی آنها را بر باطل می‌داند و به صیغه‌ی برتریت، صوفیه را نزدیک‌تر به معنا می‌شمارد و نه اینکه این فرقه را نیز به طور مطلق، تأیید کند. (برداشتی از فصل آخر رساله علم کلیات)
باز هم در نظر بگیریم که این خیام است که در مورد الهیون به نسق کلی، چنین نظری می‌دهد. و نگاه وی در مورد علما و اهل دانش را نیز پیشتر دیدیم. به نظر می‌رسد که جمع این دو نگاه، یک بدبینی جامع به دین و دانش را در بر دارد و چنین به نظر می‌رسد که خیام در اواخر عمر، هنگامی که همه‌ی آموختنی‌ها را آموخته و همه‌ی علوم را در حافظه اندوخته و چراغ فروزان دانش‌های روزگار را با جهاد خویش افروخته، اکنون که به پایان راه رسیده، چنین نگاهی به جامعه‌ی علمی و دینی‌اش دارد چرا که اندیشه‌ی فراوطنی بزرگ‌مردی چون خیام و نگاه مصلحانه‌ و بلندنظرانه‌ی نابغه‌ای چون وی، او را در مرتبه‌ای قرار می‌دهد که از محل فرشتگان و بلندمرتبگان بر مخلوقات خودبین، ظاهرنگر، ریاکار، علم‌فروش، مجادله‌گر، مقام‌طلب و ثروت‌اندوز جهان می‌نگرد و به این جهت که یک ایده‌آلیست کامل و یک کمال‌گرای مطلق است، تقریبا همه را در صف زیانکاران طبقه‌بندی می‌کند و طبعا چنین نگرشی، انسان را به اپیکوریسم و غرقه‌شدن در احوال خویش و دوری از خلایق مزور و سودجو، رهنمود می‌سازد.

اپیکوریسم؛ لذات مدام و گریز از رنج
اکنون باید در باره‌ی معنای اپیکوریسم، آن گونه که در توصیف خیام می‌گویم و همان شکل بدوی که در فلسفه‌ی ایپکوروس مطرح بوده و بسیار تا بسیار با نگاه عوامانه و پسینی در مورد این مفهوم متفاوت است، کمی تأمل کنم.
اپیکوریسم به تلخیص و تخلیص کلام اگر بگوییم، به معنای تن و روان سپردن به لذاید واقعی و مدام و بدون رنج است نه چنانکه عامه می‌پندارند خوش باشی و سرمستی و باری به هر جهت زیستن. بنیانگذار این اندیشه، چنانکه در نوشته‌های دیگران آمده، نه باده نوشی می‌کرد، نه زیاده‌خواری داشت، نه لذات و هوس‌های عاشقانه و رمانتیک می‌گرفت و نه در عیاشی و سرمستی غرقه می‌گشت. بلکه وی در یک زندگی ساده و بی‌آلایش در باغی دور افتاده با جمع کوچکی از همدلانش، بسادگی می‌زیست و تنها به دانش، آرامش، آسایش روحی و ریاضت‌های فکری و عملی تن و جان می‌سپرد.

شناخت حقیقت در خور فکر انسان نیست
و صد البته که در خوش باشی و سرمستی و دم غنیمت شمردن، چنانکه در رباعیات حکیم آمده است نیز فرق است میان عالمان و بینایان و دانایان، با نادانان و کوردلان و جاهلان که اگر چه هر دو گروه، باده‌ی انگور می‌نوشند و شادی مستی سر می‌دهند و یار خوش منظر در کنار می‌گیرند، اما تفاوت است که در بزم حریفان، خیام و خواجه نصیر و رازی ببینی یا کم‌خردان غائله‌تاب و عوام عربده‌کش. و این فاصلتی بس باریک و پرده‌ای بس نازک است بین کمال و زوال که تنها برای خردورزان و هوشمندان، قابل دیدن است.
دکتر فردریش روزن، دیپلمات، سیاست‌مدار و خاورشناس آلمانی قرن نوزدهم در باره مسلک خیام در خاتمه‌ی مقدمه‌ی نسخه‌ای از رباعیات که خود او ترجمه و در سال ۱۳۰۴ در برلین چاپ کرده نوشته است: «در تعیین عقاید فلسفی خیام، عقاید مختلف است. دیگران از تحقیق عقاید وی خودداری نکرده‌اند و تا اندازه‌ای افکار او را از یک قسمت کتاب روضهالقلوب که در حکمت اولی نوشته می‌توان فهمید. چنانچه از مطالعه این بخش نتیجه می شود این است که خیام کاملاً هم عقیده با چهار گروه خداشناسان که خود مطرح می‌کند نبوده؛ معذلک، مذهب تصوف را بر دیگران ترجیح داده و تهذیب اخلاق و تصفیه‌ی باطن را برای نیل به کمال مطلوب بشر راه نزدیک‌تری می‌داند».
اما نگارنده در خصوص عقاید فلسفی خیام معتقدم خیام نیز مانند ابن سینا، رسیدن به عمق و باطن حقیقت را در خور فکر بشر نمی‌داند و در خصوص معرفت آفریدگار و شناخت جهان هستی، خود و نوع انسان را دارای نقص و نادانی تعریف می‌کند.

نوبت چو به ما رسد نگون‌سار کنید
و سراسر رباعیات خیام، محشون از این افکار است که ما نه در باره‌ی حقایق جهان چیزی می‌دانیم، نه از بدایت و نهایت عالم با خبریم، نه کسی هست که ما را راهنمایی کند و نه راه به جایی می‌توانیم ببریم. ما تنها لعبتکانی هستیم که فلک لعبت‌باز ما را بازی می‌دهد. و هنگامی که پرده‌ی نمایش فروافتد هیچ‌کس باقی نخواهد ماند. و دوزخ و فردوس و عالم و گردون، همه خیالات و دلواپسی‌های ما هستند. هیچ کس راز این معما را نمی‌داند و هیچ کلیدی برای قفل معرفت جهان در دسترس نیست. پس سر به جیب تفکر فرو می‌بریم، انگشت حیرت بر لب می‌گزیم و تنها با نگاهی حیرت‌مندانه به افلاک و آسمان‌ها می‌نگریم و تصورات خود را در وسعت بیکران جهان رها می‌سازیم؛ در حالی که باده‌ی انگور را در خلوت ناکسان و جلوت یاران همدل، می‌نوشیم، حقایق خیالی و یافته‌های فکری خود را با هم بازمی‌گوییم و بر جهالت خلق و مجهولیت خالق، خنده‌ی نادانی و ناتوانی می‌زنیم و در عالم مستی، چون باده‌ی خوش‌گوار با هم می‌نوشیم، نوبت چون به خیام رسد، نگون‌سار می‌کنیم و یاد آن آزاد مرد اندیشه‌ورز را که عمر دراز خویش را در دریای معرفت حق و هستی عمیقا شنا کرد و خاک نیشابور را به گوهر وجود خویش، گرانبها ساخت، جاویدان می‌داریم.